-
در مراقبهی باغ...
1394/07/29 04:47
باغ در شب، رنگ دیگری دارد. لبریز از هوشیاری، مراقبه و حشمت. درختان هیأت پیرانی پراحتشام به خود میگیرند. غرقه در مراقبهای پُرسکوت و هیبتناک. نمیشود طولانی نگریستشان. انگار به اشارتی سرزنشگر تو را به سیر درون و نظر دوختن به شهر دل فرا میخوانند. به اینکه تو نیز سر در گریبان تفکر فرو بری و ساعتی در کار و حال خویش درنگ...
-
هر که بیهنر افتد نظر به عیب کند
1394/07/29 04:46
عادت به عیببینی و سیهنگری، نشانهی بیهنری است. خواجهی شیراز میگفت آنکه هنر عاشقی بلد است دیده به بد دیدن نمیآلاید: منم که شُهرهی شهرم به عشق ورزیدن // منم که دیده نیالودهام به بد دیدن رسم و شیوهی عیبجُستن و بر کاستیها انگشت فشردن، رسم و شیوهی ناشکری و قدرناشناسی است. نشانهی تیرگی روح و بیهنری دل است....
-
دل در کسی مبند که دلبستهی تو نیست...
1394/07/29 04:46
ما همانقدر که نیازمند دوست داشتن هستیم، نیاز به دوست داشتهشدن هم داریم. جایی که سرمایهگذاری عاطفی میکنید، نیاز دارید که سهم و ثمرهای هم برداشت کنید. اریک امانوئل شمیت در یکی از داستانهایش آورده: {ابراهیم آقا میگفت: «عیب نداره. عشق تو به اون مال خودته. بگذار عشقت را نخواد، ولی هر کاری که بکنه نمیتونه چیزی رو عوض...
-
از ازل تا به ابد فرصت درویشان است
1394/07/29 04:45
دو بیت از حافظ همیشه برای من، جذابیت و درخشش و تازگی داشتهاند: در این بازار اگر سودی است با درویش خرسند است // خدایا منعمم گردان به درویشی و خرسندی - از کران تا به کران لشکر ظلم است ولی // از ازل تا به ابد فرصت درویشان است تعبیر درویشی، نداشتن و ناداری را متبادر میکند. تبادر نابهجایی هم نیست. هر چه داشتههایمان...
-
نیکخواهی و خوشقلبی
1394/07/29 04:45
ارزندهترین آموزه و تذکری که از مدرسهی عارفان میتوان گرفت، پیام نیکخواهی است. وقتی کسی را میدیدند که در حین ارتکاب گناه، شادی میکند، به جای آنکه بددلانه آرزوی سلب آن شادی را کنند، بهدعا میخواستند شادیای نصیباش شود که ملازم گناه نباشد. زوال آن شادی را نمیخواستند، بلکه شادیای متعالیتر و ماندگارتر برایش آرزو...
-
جنگ و پرسش از معنا
1394/07/29 04:45
بهرغم کوششهای چشمگیری که در زمینهی صلحگستری و ترویج مدارا و رواداری و انساندوستی به عمل آمده و بهرغم نهادهای گوناگون و فراوان بینالمللی که به قصد فراهم آوردن دنیایی صلحآمیزتر فعالیت دارند، از هر کرانه، لهیب و آتش جنگ و خونریزی و یاغیگری چشمها را خیره کرده است. هگل میگفت بزرگترین درسی که تاریخ به ما...
-
هیچ کافر را به خواری منگرید!
1394/07/29 04:44
طبق تعالیم اسلامی، ملاک نهایی در سنجش افراد سرانجام آنهاست و بسیار محتمل است فردی که در زمان حال و با نظر به گذشته، آدمیفاسدالاخلاق به نظر آید در آینده و در پایان عمر خویش توبهکار شود و رو به صلاح و راستی آرد و از اینرو که ما علم غیب نداریم و از آینده بیخبریم نمیتوانیم راجع به نهایت و فرجام کار او داوری کنیم. ضمن...
-
شفقت عارفانه
1394/07/29 04:44
در احوال برخی از عارفان چون بایزید بسطامی، ابوالحسین نوری و ابوالحسن خرقانی به موردی بر میخوریم که درک آن برای دینداران متوسط و کسانی که هنوز مایههایی از خودگروی و اگوئیزم دارند، بسیار دشوار است. مرتبهای که شاید به چشم بسیاری، نوعی غلو و یا حتا بُلُف، قلمداد شود. عارفان در سلوکِ انسانگروانهی خود به مرتبهای...
-
چو اسیر توست اکنون، به اسیر کن مدارا...
1394/07/29 04:43
یکی از تعابیر درخشان عرفانی، تعبیر «صفا» است. در یک نگاه، واژهی صوفی از ریشهی «صفا» ساخته شده است. بر این اساس، صوفی راستین را صوفی صافی گفتهاند. چنانکه حافظ میگفت: نقد صوفی نه همه صافی بیغش باشد / ای بسا خرقه که مستوجب آتش باشد. صفا در مقال کدورت و تکدر قرار میگیرد. وجود با صفا و آدم مصفّا، وجودی است که کدر...
-
باز سودایی شدم من ای حبیب...
1394/07/29 04:43
پذیرش اینکه گذشته وجود ندارد دشوار است. شاید گذشته وجود بیرونی و بُعد عینی و ملموس نداشته باشد، اما همیشه در سطح خودآگاه یا ناخودآگاه ما حضور دارد. گذشته خنّاس است. رُخ مینماید و پنهان میشود. پنهانکار است. گاهی فکر میکنی یکسر از شرارتاش رهیدهای، اما گوشهای در هزارتوی دلت خانه کرده، نفس میکشد و به زندگی خود...
-
در حضور شمعدانیها
1394/07/29 04:42
مدتی است خوابگاههای ابدی را نام نهادهاند: آرامستان. چه نام گوارایی. از بس این آرامش خواستنی و مطبوع است که دل آدم با خواندن نامش حتا هوای آرامستانهای همیشه میکند. انگار جز خاک، خاک پذیرنده، آسیمهسریها و پریشانخاطریهای آدمی را دارویی نیست. در قرآن آمده است: (منها خلقناکم وفیها نعیدکم ومنها نخرجکم تارة...
-
در وضعیت نخستین
1394/07/29 04:39
جان رالز ، نظریهپرداز معاصر عدالت است که از مفاهیم کلیدی نظریهی او مفهوم: « پس پردهی بیخبری » است. سنجه و آزمونی است برای اینکه بفهمیم چه تصمیمی عادلانه است. میگوید وقتی میخواهید تصمیمی اتخاذ کنید یا قانونی به تصویب برسانید، باید فرض کنید که نمی دانید زن هستید یا مرد. دیندار هستید یا بیدین، تابع این کشور...
-
در جذبهی یک برگ...
1394/07/29 04:39
«انسان تا زمانی که سرمست زندگی است، میتواند زندگی کند؛ به محض اینکه هوشیار شد، اطراف را نمیبیند؛ همه چیز فریب است و این فریبی احمقانه است!... نمیتوانم چیز دیگری را ببینم، جز اینکه روزها از پس روزها و شبها از پس شبها میگذرند و مرا به مرگ نزدیکتر میکنند. این تنها چیزی است که میبینم؛ زیرا این تنها چیزی است که...
-
شیرینی
1394/07/29 04:38
«شکوهی در جانم تنوره میکشد گویی از پاکترین هوای کوهستان لبالب قدحی در کشیدهام. در فرصت میان ستارهها شلنگ انداز رقصی میکنم- دیوانه به تماشای من بیا!»[ شاملو ] «لحظههایی پیش میآید که دلم برای کسانی که دیگر در زندگیام نیستند، حتی آنان که با من بیگانهاند یا دشمن، تنگ میشود. دلم میخواهد به یکیکشان بدون استثنا...
-
دیدن هر بامداد، اتفاق سادهای نیست...
1394/07/29 04:37
«ما را میگردند میگویند همراه خود چه دارید؟ ما فقط رؤیاهایمان را با خود آوردهایم پنهان نمیکنیم چمدانهای ما سنگین است اما فقط رویاهایمان را با خود آوردهایم.» .: سید علی صالحی :. تماشای طلوع دلبرانه و پُر غمز و اشارهی خورشید در آغازین دقایق روز، آتش زیستن و ادامه دادن را در آدم میافروزاند. سپیدهدمان و به گفتهی...
-
دولت خاموشی و رؤیای فراموشی
1394/07/29 04:37
«خواب، رؤیای فراموشیهاست. خواب را دریابیم، که در آن دولت خاموشیهاست» یکی از خوشبهحالیهای آدم این است که شب که پلکهایش سنگین از خواب شدهاند، آرزو کند که کاش فردایی باشد و او بتواند دوباره طعم زندگی را بچشد. به نظر من تنها در این صورت است که زندگیاش گرانباری و ارزندگی لازم را دارد. اما بسیاری از آدمها وقتی آخر...
-
ایران- آرژانتین
1394/07/29 04:36
بعد از چندین سال پرهیز خودخواسته، بالاخره نشستم و با شوق و هراس بازی ایران و آرژانتین را دیدم. خیلی اذیت شدم و به این نتیجه رسیدم که دستِ کم من نباید درگیر این نوع هیجان بشم. کم میارم. همین خوب که خودم رو درگیر بُردها و باختهای غافلگیرانه نکردهام. هیجان داشت، انتظار و اشتیاق و نفسهای حبسشده و بالا و پایین پریدن...
-
فریاد
1394/07/29 04:35
قصه نیستم که بگویی نغمه نیستم که بخوانی صدا نیستم که بشنوی یا چیزی چنان که ببینی یا چیزی چنان که بدانی... من درد مشترکم مرا فریاد کن یکی از چیزهایی که همیشه منو اذیت کرده، فریادهاییاست که نزدم، «نه»هایی است که نگفتم، اعتراضها و مقاومتهایی است که نکردم. همهی این فلاکتها هم دو علت بیشتر نداشته، یا کمدلی و...
-
حس مجهول زیبا
1394/07/29 04:35
جا مانده است چیزی جایی که هیچ گاه دیگر هیچ چیز جایش را پر نخواهد کرد نه موهای سیاه و نه دندانهای سفید [حسین پناهی] انگار در کودکیهایمان چیزی را جا گذاشتهایم. چیزی که هر چه پرسه میزنیم و هر چه حیران و پرسان سراغش را میگیریم پیدایش نمیکنیم. چیزی که فقط میتوانیم در گرمای خیال و یادش سر کنیم. میخواهیمش اما انگار...
-
دیروز و امروز من
1394/07/29 04:34
«تا امروز، با همنشینی که همکیش من نبود مخالفت میورزیدم. لکن امروز دل من پذیرای همهی صورتها شده است: چراگاه آهوان است و بتکدهی بتان و صومعهی راهبان و کعبهی طائفان و الواح تورات و اوراق قرآن. دین من اینک، دین عشق است، و هرجا که کاروان عشق برود دین و ایمان من هم به دنبالش روان است.»[محیالدین عربی اندلسی] متن بالا...
-
قصهی ما تموم شد، قصهی ما بود همین
1394/07/29 04:32
فکر کردن راجع به شیوهای که برای مُردن دوست دارم، از خیالپردازیهای جذاب من است. قبلاً چند پرده از این خیالپردازی را نوشته بودم(احتمالا این یک نوع بیماری است). اینها برای خودم از جذابترین نوشتههاست. علتش هم روشن است: هم موقع نوشتناش گریستهام و هم هر بار که میخوانم. اما مدتی است خیال و رؤیای دیگری در سرم پرسه...
-
انسان، دشواری وظیفه است
1394/07/29 04:31
«انسان زاده شدن تجسد وظیفه بود: توان جلیل به دوش بردن بار امانت و توان غمناک تحمل تنهایی تنهایی! تنهایی! تنهایی عریان. انسان دشواری وظیفه است.»[احمد شاملو] موضوع خر بوریدان یکی از ناسازهها (پارادوکسها) است. خر بوریدان از میان دودسته علف که در چپ و راست او به فاصله مساوی قرار دارد نمیتواند یکی را برگزیند و میمیرد....
-
افق روشن
1394/07/29 04:30
بسیاری از شاعران، ترانهسازان و اهالی قلم میکوشند افق روشنی را پیشاروی ما قرار دهند. میخواهند دلمان را قرص کنند که فردا بهتر از امروز خواهد بود. با اطمینانی استوار از آیندهای حرف میزنند سرتاسر شیرینی و زیبایی. به گمان من، شعرها و نوشتههایی از ایندست خیلی دلچسباند، خیلی بالینیاند و آدم دوست دارد هر وقت دلش گرفت...
-
مثل نسیم... مثل لبخند... مثل مارگوت بیکل
1394/07/29 04:30
بعضی شعرها دقیقاً مثل نسیماند. مثل گوارایی یک شربت خنکاند. مثل لبخنداند. وقتی میخوانی ته دلت یک نقطهی روشن و گرم حس میکنی. نقطهای که با خواندن این شعرها هی بزرگ و بزرگتر میشود. بعضی شعرها بهتریناند. حرف ندارند. بعضی شعرها را باید حفظ کرد. یا باید جایی نوشت و همیشه کنار خود داشت. گاهی زیر بالش خواب هم گذاشت و...
-
باز گشتهام از سفر، سفر از من باز نمیگردد
1394/07/29 04:29
هوا گرگ و میش است که از اتوبوس پیاده میشوم. با همان کیف بادکردهی خسته از سفرهای تمامنشدنی. کیفی که یادآور صلیب عیسی است. چیزی سنگین و دستوپا گیر، ولی ناگزیر. شهرم، سبزتر از همیشه، در اوج طراوت و شادابی است. خوب است. خیلی خوب است. شهر خالی است و از آنهمه نگاههای پرسشگر، قضاوتگر و آشنا هیچ خبری نیست. نگاههایی...
-
نقزدن فاخر
1394/07/29 04:28
نق زدن را دوست ندارم. حتی شنیدنش را. به نظرم از آن حرفهای مُفت و یاوهگوییهای وراجانه است. نالیدن از اوضاع و احوال زمین و زمانه، کار هر خام رهنرفتهای هم میتواند باشد. فضیلتی نیست. نشخوار کردن یک وضعیت نامطلوب و درمیان گذاشتن مکررش با دیگران جز اینکه مصیبت را مضاعف کند چه توفیری دارد؟ اما با این حال، آدم است دیگر....
-
ریسمان پاره
1394/07/29 04:27
استفاده از مثال و کاربرد تمثیل در القای مطلب البته مؤثر است و گرچه خاصیت اقناعی و القایی اثربخشی دارد؛ اما، در بسیاری موارد، رهزنی و جزمیتآفرینی میکند. وقتی کسی از شما رنجیده خاطر میشود و شما در جهت ترمیم رابطه گام بر میدارید میتواند با القای یک تمثیل شما را با بنبست مواجه کند: "شیشهی بشکسته را پیوند کردن...
-
رشتهی پیوند
1394/07/29 04:27
کنستانسیا میگفت: "یه مدتی که میگذرد و آدم زندگی خودش ته میکشد فقط به وساطت زندگی دیگران زندگی میکند." گاهی با خودم فکر میکنم اگر دلمشغلهی انجام وظایفم در قبال دیگرانی که در رابطه با آنان مسؤولم نبود، چه رشتههای دیگری مرا به این زندگی پایبند میکرد؟ و معمولا پاسخی که بیدرنگ فراذهنم میآید سه حرف بیشتر...
-
به دیدار دریا
1394/07/29 04:26
من، اغلب، زندگی را دوست داشتهام. همیشه کوشیدهام مروج این نگاه باشم که آگاهی از مرگ باید به اغتنام زندگی بینجامد. همیشه به خودم و دیگران سفارش کردهام که همین جرعهی کوتاه زندگی را سرمست سر بکشیم و سرنوشت خود را شورمند در آغوش بگیریم و به زندگی در نهایت تمنا و طراوت «آری» بگوییم . اما نمیدانم چرا وقتی به دیدار دریا...
-
فرسودگی
1394/07/29 04:26
«کاش سرم را بردارم و برای هفتهای در گنجهای بگذارم و قفل کنم در تاریکی یک گنجهی خالی... روی شانههایم جای سرم چناری بکارم و برای هفتهای در سایهاش آرام گیرم» [ناظم حکمت] «میدانی؟ / یک وقتهایی باید / روی یک تکه کاغذ بنویسی: تعطیل است! / و بچسبانی پشت شیشهی افکارت / باید به خودت استراحت بدهی / دراز بکشی...