«انسان زاده شدن تجسد وظیفه بود:
توان جلیل به دوش بردن بار امانت
و توان غمناک تحمل تنهایی
تنهایی!
تنهایی!
تنهایی عریان.
انسان
دشواری وظیفه است.»[احمد شاملو]
موضوع خر بوریدان یکی از ناسازهها (پارادوکسها) است. خر بوریدان از میان دودسته علف که در چپ و راست او به فاصله مساوی قرار دارد نمیتواند یکی را برگزیند و میمیرد. این مسئله را ژان بوریدان در فلسفه مدرسی مطرح کرده است که البته ابتدا ارسطو آن را به شکلی در نجوم مطرح کرده بود. همچنین به مضمون این مسأله، افلاطون، غزالی، ابن سینا، دانته و... اشاره داشتهاند. مسأله خر بوریدان بیانگر این حقیقت است که سایر جانداران امکان و استعداد انتخاب در میان دوراههها و گزینههای ناهمسو و جمعناشدنی را ندارند.(برگرفته از: اینجا)
یکی از امکانهای دلهرهآوری که ظاهراً تنها به آدمی عطا شده، امکان انتخاب است. در نگاه نخست داشتن آزادی و حق انتخاب، امری خواستنی و دلخواه است؛ اما حقیقت این است که آزادی و حق انتخاب، دلهرهزا و هولانگیزاند. علت آن هم گرهخوردگی آزادی با مسؤولیت است. وقتی آزادی که انتخاب کنی، یعنی خودت مسؤول انتخابت هستی و این گرانسنگی مسؤولیت است که مایهی دلهره میشود. سورن کرکگور میگوید:
«ترس، اجتناب از امکانهای تهدیدآمیزی است که بیرون از قدرت آگاهانهی خود آدم هستند، حال آنکه دلهره، زادهی امکانهای حیرتآوری است که در خودِ آدم و در ید قدرت او برای عمل کردن هست.»
شاید به تجربه دیدهاید که ما گاهی برای فرار از بار مسؤولیت، میل داریم تصمیمگیری را به کس دیگری محول کنیم. مثلاً زوجی که رابطهشان به سردی گراییده و هر یک در دل تمایل به جدایی دارد و خائف و نگرانند از عواقب و مسؤولیتهای انتخاب دلهرهآورشان، میکوشند چنان زندگی را بر یکدیگر تلخ کنند تا نهایتاً توپ انتخاب را در زمین دیگری بیندازند تا نهایتاً دیگری تصمیم به جدایی بگیرد. یا از مشاور و رواندرمانگر میخواهند که خودش در رابطه با آنها تصمیم بگیرد. انگار در این حالت فرد خودش را در عملی انجامیافته و واقعشده مییابد و خود را از هولناکی مسؤولیت و دشواری وظیفه میرهاند. ما خیلی وقتها از این ترفندها- شاید در ضمیرناآگاه(همان ناخودآگاه)- برای گریز از سنگینی مسؤولیت و فشار ناشی از تحمل به تنهایی آن، بهکار میگیریم.
با غور و کاویدن در این مسئله میشود پی بُرد که چرا بیشینهی مردم از زیستن اصیل و بر اساس فهم و انتخاب خود تن میزنند و دوست دارند ذیل آتوریته و اشرافیت و اقتدار مراجعی بیرون از خود، زندگیَشان را سر و سامان دهند و در واقع، تمام مسؤولیت انتخاب و آزادی را به دیگری وانهند و به زیستنی عاریتی قناعت کنند. اریک فروم در «گریز از آزادی» در باب همین موضوع حرف میزند. آدمها در اعماق روانشان از آزادی و حق انتخاب مستقل گریزانند، چرا که تاب هراس و دلهرهی مسؤولیت ناشی از انتخاب شیوهی زندگیشان را ندارند. میشود گفت تنها دلیران و شجاعدلاناند که میتوانند زندگی اصیل و متکی به فهم خود داشته باشند. کسانی که به سطحی از بلوغ و رشد رسیدهاند که مسؤولیت زندگی خود را تنهای تنها بپذیرند و نیاز به هیچ آویزگاه و تکیهگاهی نداشته باشند.
در واقع امکان انتخاب و موقعیت برگزیدن، بهنوعی با مفهوم وظیفه گره خورده است. میشود گفت که تنها آدمی است که دشواری وظیفه است چرا که تنها آدمی است که آزاد و انتخابگر و برگزیننده است.
وقتی دانشجوی سال اول بودم هیوا خواجوی باعث شد با شاملو آشنا شوم. ذهن سنتی من که تنها با ادبیات کلاسیک خوگر بود نمیتوانست با شاملو و شعر سپید انس بگیرد. اما دوستی با هیوا کمکم چنان مرا دلباختهی شاملو کرد که خودش بعدها تعجب میکرد و میگفت من تو را با شاملو آشنا کردم و حالا تو شعرهایش را بیشتر از من از حفظی. برای بار نخست که از هیوا خواستم به یادگار چیزی از شاملو در دفترم بنویسد، بعد از کلی تأمل نوشت: «انسان، دشواری وظیفه است». البته آن زمان من به عمق آن مطلب پی نبردم. سالها گذشت که فهمیدم شاملو در تعریف انسان به چه مفهوم سترگی اشاره میکند. تنها انسان است که دشواری وظیفه را در مییابد و به قول خودش: «توان جلیل به دوش بُردن بار امانت، و توان غمناک تحمل تنهایی». او انسان را «تجسد وظیفه» میدید.
اینجا در کنار مفهوم آزادی/امکان انتخاب و مفهوم وظیفه/مسؤولیت، مسألهی تنهایی انسان هم طرح میشود. هر انتخابی که بکنی، خودت و به تنهایی مسؤولی. مسؤول همهی عواقبی که آن انتخاب بر جا میگذارد. در واقع یکی از وجوه تنهایی اگزیستانسیال انسان در همین موقعیت جلوه میکند. هیچکس نمیتواند سنگینی مسؤولیت انتخاب را از شانههایت بردارد و خود بر دوش بگیرد. تو، و همواره تنها تو، مسؤول انتخابهایت هستی. و این تنهایی، سهمناک است.
دشواری کار اینجاست که هر انتخابی که میکنیم و راهی را که از میان دوراهه یا چندراههها بر میگزینیم معمولاً حدی از افسوس و حسرت بر جای مینهد. در واقع هر انتخابی به قیمت از دست دادن انتخاب دیگر، از دست دادن زیباییها، لذتها و منافع انتخاب دیگر، حاصل میآید. یک راه را به ناگزیر انتخاب میکنی و میروی اما به تعبیر سعدی: "میروم وز سرِ حسرت به قفا مینگرم..."
کرکگور با نظر به همین لغزندگی مرزهای انتخاب و دشواری حسرتآفرینی که انتخاب و تصمیم در میان دوراههها یا چندراههها دارد، میگوید:
«بگذار خوب وضعیت را برایت تشریح کنند و بعد بگو، خُب، بله، کاملاً درک میکنم که دو امکان هست، و آدم میتواند این کار را بکند یا آن کار را. اما صمیمانه بگویم و دوستانه نصیحتت کنم: چه بکنی، چه نکنی، نتیجهی هر دو افسوس و حسرت است.»