عقل آبی

مقالات و یادداشت‌های صدیق قطبی

عقل آبی

مقالات و یادداشت‌های صدیق قطبی

عشق باریده بود

خوشا آنون که از پا سر نذونند

میان شعله خشک و تر نذونند

کنشت و کعبه و بتخانه و دیر

سرایی خالی از دلبر نذونند

باباطاهر


حضور یعنی این. خدا، یا هر آنکه دلت بَر اوست منتشر می‌شود در نقطه نقطه‌ی مکان و سطر سطر زمان. همه حفره‌ها را پُر می‌کند و جای خالی باقی نمی‌گذارد. اگر خدا را چون محبوب تجربه کنیم و چنان که حافظ می‌گفت فضای سینه از او پُر شود، آن‌وقت هیچ کجا خالی از او نخواهد بود. آن وقت در حرف‌های آدم‌های معمولی، آدم‌های بی‌سواد، حتی آدم‌های فرومایه تکه‌ها و درخشش‌های عزیزی خواهیم یافت که درگیرمان کند:


سرّ خدا که عارف سالک به کس نگفت

در حیرتم که باده فروش از کجا شنید

حافظ


به عین عُجب و تکبر نگه به خلق مکن

که دوستان خدا ممکن‌اند در اوباش

سعدی


انگار بُراده‌ها و تراشه‌های او همه جا ریخته و با آهن‌ربای محبت می‌توانیم آنها را از همه زبان‌ها و زمان‌ها و مکان‌ها جذب کنیم.


{شیخ ما [ابوسعید ابوالخیر] را پرسیدند: ای شیخ! مردانِ او در مسجد باشند؟

گفت: در خرابات هم باشند.}(اسرار التوحید)


«به صحرا شدم، عشق باریده بود! و زمین تر شده بود... چندان که پای در برف فرو می‌شود، در عشق فرو می‌شد.»(بایزید بسطامی، تذکرة‌الاولیاء)


به گمانم این کارویژه‌ی محبت است. پُرکردن خالی وجود تو، پُر کردن خالی جهان. البته به بهای درد. درد بسیار.