در احوال برخی از عارفان چون بایزید بسطامی، ابوالحسین نوری و ابوالحسن خرقانی به موردی بر میخوریم که درک آن برای دینداران متوسط و کسانی که هنوز مایههایی از خودگروی و اگوئیزم دارند، بسیار دشوار است. مرتبهای که شاید به چشم بسیاری، نوعی غلو و یا حتا بُلُف، قلمداد شود. عارفان در سلوکِ انسانگروانهی خود به مرتبهای میرسند که آمادگی و بلکه آرزو دارند به جای همهی خلق به دوزخ روند و یک تنه، بارِ خطاهایِ تمامیِ آدمیان را به عهده بگیرند. طبعاً برای تأثر زیباشناختی و اخلاقی از این حکایتها نه نیازی به همباوری دینی با عارفان است و نه نیازی به اطمینان از وثاقت تاریخی و صحت انتساب این حکایات به ایشان:
ابوالحسن خرقانی میگوید: «برخلق او مشفقتر از خود کسی را ندیدم، تا گفتم کاشکی به بَدَلِ همه خلق من بمردمی تا این خلق را مرگ نبایستی دید، کاشکی حساب همه خلق با من بکردی تا خلق را به قیامت حساب نبایستی دید، کاشکی عقوبت همه خلق مرا کردی تا ایشان را دوزخ نبایستی دید.»[نوشته بر دریا، از میراث عرفانی ابوالحسن خرقانی]
در احوال بایزید بسطامی آمده است: «مردی از خداوندان حال نزد من آمد وگفت: ای بایزید! این منزلت به چه یافتی؟ گفتم: منزلت رها کن امّا حق تعالی مرا هشت کرامت ارزانی کرد سپس مرا آواز داد که ای بایزید!.... و دوم آنکه راضی شدم که به جای همه خلق به دوزخ درآیم، از فرط شفقتی که بریشان داشتم...... و هشتم آنکه گفتم: اگر خدای تعالی به روز رستاخیز بر من ببخشاید و اذن شفاعتم دهد نخست آنان را شفاعت کنم که مرا آزردهاند و با من جفا کردهاند. سپس آنان که درحق من نیکی و اکرام کردهاند.»[دفتر روشنایی، ازمیراث عرفانی بایزیدبسطامی]
جعفر خُلدی میگوید: «روزی ابوالحسن نوری اندر خلوت مناجات میکرد. من برفتم تا مناجات وی گوش دارم چنان که وی نداند. گفت: بارخدایا، اهل دوزخ را عذاب کنی و جمله آفردگان تواَند؟ و به علم و قدرت و ارادهی قدیم تواَند. اگر ناچار دوزخ را از مردم پر خواهی، قادری بر آنکه به من دوزخ و طبقات آن پر گردانی و مر ایشان را به بهشت فرستی. جعفر گفت: من در امر وی متحیر شدم. به خواب دیدم که آیندهای بیامدی و گفتی خداوند تعالی گفت: ابوالحسن را بگوی ما تو را بدان تعظیم و شفقتِ تو بخشیدیم که به ما و بندگان ماست»[کشف المحجوب، علیبن عثمان هجویری].
شیخ ابوسعید ابوالخیر گفته است: «چنانکه در سخنان یکی از مشایخ بزرگ است که در مناجات میگفت: خداوندا! اعضا و جوارح مرا روز قیامت چندان گردان که هفت طبقهی دوزخ از آن پر گردد، که هیچ کس را جای نماند. پس هر عذاب که همه بندگان خویش را خواهی کرد، بر نفس من نه، تنها، تا من داد از نفس خویش بستانم، و همه بندگان تو از عقوبت خلاص یابند»[اسرارالتوحید،محمدبن منور].
در بعضی از نسخههای بوستان سعدی، حکایت زیر آمده است:
مقامات مردان به مردی شنو // نه از سعدی از سهروردی شنو
شنیدم که بگریستی شیخ زار // چو بشنیدی آیات اصحاب نار
شبی دانم از هول دوزخ نخفت // به گوش آمدم صبحگاهی که گفت:
چه بودی که دوزخ زمن پُرشدی // مگر دیگران را رهایی بُدی
کسی گوی دولت ز میدان ربود // که در بند آسایش خلق بود