عقل آبی

مقالات و یادداشت‌های صدیق قطبی

عقل آبی

مقالات و یادداشت‌های صدیق قطبی

نق‌زدن فاخر

 نق زدن را دوست ندارم. حتی شنیدنش را. به نظرم از آن حرف‌های مُفت و یاوه‌گویی‌های وراجانه است. نالیدن از اوضاع و احوال زمین و زمانه، کار هر خام ره‌نرفته‌ای هم می‌تواند باشد. فضیلتی نیست. نشخوار کردن یک وضعیت نامطلوب و درمیان گذاشتن مکررش با دیگران جز اینکه مصیبت را مضاعف کند چه توفیری دارد؟ اما با این حال، آدم است دیگر. گاهی دلش می‌خواهد نق بزند. غُر بزند. از زمان و زمین و سپهر بنالد. اصلا گاهی دلش می‌خواهد دشنام بدهد. من همیشه دنبال دشنام‌های پاکیزه گشته‌ام. گر چه جرأت ندارم روبروی کسی بگویم اما وقتی درونم انباشته از خشم است دستِ‌کم تکرار زیرلبی‌اش کمی آرامم می‌کند. از فحش‌هایی که انتخاب کرده‌ام این است: حیوان، گوساله، گوسفند، الاغ... به نظرم دشنام‌های پاکیزه‌ای هستند. چون به نظرم حاوی توهینی نیستند چندان. چرا وقتی به کسی بگوییم کبوتر یا غزال خوشحال می‌شود و تحسین‌مان می‌کند اما الاغ و گوساله...!!! خوب، چشم‌ها را باید شست. گوساله چه کم از کبوتر دارد! هیچ کم ندارد. من الاغ را خیلی دوست دارم. به‌نظرم بر خلاف فهم عُرفی که وقتی کسی قوه‌ی فهم و ادراک پایینی دارد به الاغ مانندش می‌کنند، الاغ حیوان عمیق و ژرفی است. من خستگی تاریخی و درک غم‌انگیز سرشت زندگی را در چشمان خمار و جذابش می‌خوانم و می‌بینم. بگذریم....(حالا نگویید چون الاغ را دوست داری و موجود فهیمی می‌دانی‌اش بهت بگوییم: الاغ. نگویید جان من.)

داشتم می‌گفتم گاهی نق زدن بد نیست. پدرم گاه در تسلی به من و اینکه مجابم کند قدر و قیمت بالایی دارم می‌گوید:

گوهر خود را مزن بر سنگ هر ناقابلی 

باش تا گوهر شناس قابلی پیدا شود

باید روزی بگویمش یا من گوهر نبوده‌ام، یا اصلا گوهرشناسی پیدا نمی‌شود پدرجان. و البته تبیین اولی به حقیقت نزدیک‌تر است. خودم هم گاهی اگر خیلی از دست روزگار عصبی شوم زمزمه می‌کنم:

فلک به مردم نادان دهد زمام مُراد

تو اهل فضلی و دانش همین گناهت بس

و یا می‌گویم:

اسب تازی شده مجروح به زیر پالان

طوق زرّین همه بر گردن خر می‌‌بینم

حالا فضل و دانش‌مان کجا بود! داشتم می‌گفتم، از این طرز و شیوه‌ی حرف زدن اصلم خوشم نمی‌آید و از محفل‌هایی که اوج بحث روشنفکرانه‌شان گفتن جملات بی‌رنگ و روغنی است که معمولا اینجوری شروع می‌شود: ما ایرانی‌ها... فرهنگ مردم ما... و چه و چه...

بابا بحثی اگر می‌کنید در باب تنهایی، در باب اصالت زندگی، در باب سرشت و سرنوشت انسان، در باب دوستی و روابط انسانی، بکنید... بله. یکبار کتاب «جامعه‌شناسی خودمانی» نوشته حسن نراقی را بخوانید، یا کتاب «خلقیات ما ایرانیان» از محمد علی جمال‌زاده؛ دیگر در این نحله از روشنفکری استاد تمام می‌شوید.

اما در این میان، یعنی در میان حجم متراکم نق‌زدن‌های فرساینده و نازل و از سرِ بی‌کاری و خامی، گاهی آدم به متن‌هایی فاخر و فوق‌العاده برخورد می‌کند که هی می‌خواهد بخواندش. هی بخواندش. 

مثلا؟ مثلا دو متن زیر:

---

عطاملک جوینی وزیر ایرانی هولاکو: «امروزه دروغ و ریا را پند و ذکر می‌پندارند و حرامزادگی و سخن‌چینی را دلیری و شهامت نام کنند. زبان و خط ایغوری را هنر و دانش بزرگ دانند. اکنونهر بازاریی در لباس گناهکار امیر، هر مزدوری صدرنشین، هر نیرنگ‌بازی وزیر، هر بخت برگشته‌ای دبیر، هر راحت‌طلبی مستوفی، هر ولخرجی ناظر هزینه، هر ابلیسی معاون دیوان، هر کون‌خری صدر، هر شاگرد آخُری صاحب حرمت و جاه، هر فراشی صاحب منصب، هر ستمگری پیشکار، هر خسی کس، هر خسیسی رییس، هر خیانت‌پیشه‌ای قدرتمند، هر دستاربندی دانشمندی بزرگوار، هر ساربانی به خاطر افزونی مال، گشاده حالی و هر جَمالی[شتربان] از کمک شانس گشاده‌حالی شده است ... تیز دادن و سیلی‌زدن بر فردی را از لطافت خوی می‌شمارند و دشنام به یکدیگر و سفاهت را نسبت به نتایج روحانی بی خطر می‌دانند. درک چنین روزگاری که قحطی مردانگی و جوانمردی است و روزبازار گمراهی و نادانی، نیکان بدحال و خوارند و اشرار تثبیت و بر سر کار، کریم فاضل تافته‌ی محنت است و نادانِ پست کامیاب، هر آزاده‌ای بی‌زاد است و هر رادمردی مردود، هر صاحب منصبی بی‌نصیب گردیده و هر والا گهری خارج از گود نشسته و هر هوشمندی مصادف با مصیبتی است، هر محدثی گرفتار حادثه‌ای، هر عاقلی گرفتار غیر مکلفی، هر کاملی درگیر ناقصی و هر عزیزی ناگزیر تابع ذلیلی و هر اهل تشخصی دردست فرومایه‌ای گرفتار آمده است؛ می‌توان دریافت که صاحبان درجات عالی و هوشمندان و دانایان تا چه حدودی کوشش دارند.»

.: تاریخ جهانگشا، عطاملک جوینی؛ به نقل از مقاله‌ی دقیق، سنجیده و خواندنی:

----

فکر و ذکرمان شد کسب آبرو. چه آبرویی؟ مملکت رو تعطیل کنید. دارلایتام دایر کنید درست‌تره. مردم نان شب ندارند، شراب از فرانسه می‌آید. قحطی است، دوا نیست، مرض بیداد می‌کند، نفوس حق‌النفس می‌دهند. باران رحمت از دولتی سر قبله عالم است و سیل و زلزله از معصیت مردم. میر غضب بیشتر داریم تا سلمانی. سر بریدن از ختنه سهل‌تر. ریخت مردم از آدمیزاد برگشته. سالک بر پیشانی همه مهر نکبت زده. چشم‌ها خمار از تراخم است. چهره‌ها تکیده از تریاک.

خلق خدا به چه روز افتادند از تدبیر ما؛ دلال، فاحشه، لوطی، لـله، قاپ‌باز، کف‌زن، رمّال، معرکه‌گیر، گدایی که خودش شغلی است. ملیجک در گلدان نقره می‌شاشد. چه انتظاری از این دودمان با آن سرسلسله آخته؟ حقیقتا ما تمدنی کهن داریم یا کهنه!  

.: از فیلم: حاجی واشنگتن، ساخته‌ی علی حاتمی :.