ضمن اینکه انگار اخلاقی و انسانی هم نیست. همیشه در اینگونه رقابتها و مسابقات، شادی تو تلازم دارد با غم دیگری. نمیشود همه با هم شاد باشند. باید یک عده بگریند تا تو بخندی. اما آنها هم که میگریند همنوع تو اند. همین گوشت و خون و پوست و دل را دارند. گیرم که هموطن تو نباشند. اما انگار برای اینکه از این بُردت لذت ببری ناگزیری آنها را نادیده بگیری. غریبه فرضشان کنی. از هر گونه همدلی و همدردی با آنها خودداری کنی. حتی از آشفتگی، سرآسیمگی، خشمآگینی، غمزدگی و زمینگیریشان لذت ببری. از اینکه بازیکن تیم دلخواهت آنها را نقش زمین کند، زخمیشان کند، بر آنها خطا کند، لذت میبری... اکثراً اینطور است...
همیشه از خودم میپرسم مگر نمیشود شادیای را برگزید که مستلزم اندوه دیگری نباشد؟ نمیشود بُردی را انتخاب کرد که مرهون باختِ دیگری نباشد؟
طرح این پرسشها از آن جهت که با حاکمیت سیاسی هر کشور ربط پیدا میکند و از سویی با احساسات گرهخورده و خروشان و دیرین یک ملت سر نزاع دارد خیلی خطرخیز است و معمولا به حاشیه رانده میشود. پس بهتر است من هم زبان در کام کشم. بنشینم صبر پیش گیرم/ دنبالهی کار خویش گیرم.