عقل آبی

مقالات و یادداشت‌های صدیق قطبی

عقل آبی

مقالات و یادداشت‌های صدیق قطبی

قصه‌ی ما تموم شد، قصه‌ی ما بود همین

فکر کردن راجع به شیوه‌ای که برای مُردن دوست دارم، از خیال‌پردازی‌های جذاب من است. قبلاً چند پرده از این خیال‌پردازی را نوشته بودم(احتمالا این یک نوع بیماری است). این‌ها برای خودم از جذاب‌ترین نوشته‌هاست. علتش هم روشن است: هم موقع نوشتن‌اش گریسته‌ام و هم هر بار که می‌خوانم. اما مدتی‌ است خیال و رؤیای دیگری در سرم پرسه می‌زند. دوست دارم هنگامه‌ی مرگ، فارغ از شیون و پرحرفی‌های اطرافیان، فارغ از صداهای گنگ و درهم و غم‌ناک، یک ترانه گوش دهم و خودم هم نایی داشته باشم و با حفظ ریتم آن ترانه را همراهی کنم. خودم هم زمزمه کنم و برای کسانی که کنارم نشسته‌اند بخوانم. آن ترانه این است:


«یکی بود یکی نبود / زیر گنبد کبود / روبه روی بچه‌ها / قصه‌گو نشسته بود / قصه‌گو قصه می‌گفت / از کتاب قصه‌ها / قصه‌های آشنا / قصه‌ی باغ بزرگ / قصه‌ی گل قشنگ / قصه‌ی شیر و پلنگ / قصه‌ی موش زرنگ / آقای حکایتی / اسم قصه‌گوی ماست / زیر گنبد کبود / شهر خوب قصه هاست...  

ستاره بود، بالا / شکوفه بود، پایین / قصه‌ی ما تموم شد / قصه‌ی ما بود همین / پایین اومدیم آب بود/ رفتیم بالا آسمون / تا قصه‌های دیگه / خدا نگهدارتون...»

بشنوید: قسمت اول / قسمت دوم 

ببینید: کلیپ یادی از آقای حکایتی توسط ایرانیان خارج از کشور



هر یک از ما یک قصه داریم، نه، هر یک از ما یک قصه‌ایم و نمی‌دانیم پایان‌بندی این قصه چگونه است. خیلی مشتاقم بدانم آقای قصه‌گو، قصه‌ی من را چگونه تمام می‌کند. اما نمی‌شود دانست. آخر اینجوری جذابیت داستان از دست می‌رود. آری، یک‌یک ما می‌رویم، قصه‌هایمان تمام می‌شود، اما آقای قصه‌گو، همچنان قصه می‌گوید...

به خود می‌گویم: بگذار پایان تو را غافل‌گیر کند، درست مانند آغاز...

و باز هم مثل همیشه ابرهای دلم بازی‌شان گرفته است.