عقل آبی

مقالات و یادداشت‌های صدیق قطبی

عقل آبی

مقالات و یادداشت‌های صدیق قطبی

دل در کسی مبند که دل‌بسته‌ی تو نیست...

ما همان‌قدر که نیازمند دوست داشتن هستیم، نیاز به دوست داشته‌شدن هم داریم. جایی که سرمایه‌گذاری عاطفی می‌کنید، نیاز دارید که سهم و ثمره‌ای هم برداشت کنید.

اریک امانوئل شمیت در یکی از داستان‌هایش آورده: {ابراهیم آقا می‌گفت: «عیب نداره. عشق تو به اون مال خودته. بگذار عشقت را نخواد، ولی هر کاری که بکنه نمیتونه چیزی رو عوض بکنه. فقط سر خودش بی‌کلاه می‌مونه، همین. بازنده اونه، چیزی که تو میدی،‌تا ابد مال تو میمونه. اما چیزی رو که می‌خوای برای خودت نگه داری برای همیشه از دستش دادی.»}[گل‌های معرفت (از داستان: ابراهیم و گل‌های قرآن)، اریک امانوئل شمیت،‌ ترجمه سروش حبیبی]

اما به نظر می‌رسد این دیدگاه تا حدی آرمان‌گرایانه و واقعیت‌گریز است. یعنی واقعیت روانی ما آدم‌ها به سختی چنین چیزی را بر می‌تابد؛ اگر از اساس بتواند برتابد.

ما نیاز داریم که دیده و شنیده شویم، نیاز داریم که وقتی محبت نثار می‌کنیم، احساس کنیم که در شوره‌بوم بذر نیفشانده‌ایم و مهر و محبت ما بی‌پاسخ نمانده است. درست است که نفس مهرورزیدن، دوست داشتن و عاشق بودن، فارغ از اینکه مورد قدرشناسی از سوی متعلق آن واقع شود، برای روح و روان آدمی سودمند است، اما این قصه اگر در عشق عام و فراگیر، پذیرفتنی باشد، در روابط عاطفی بینافردی چندان قابل اتکا و اعتنا است.

آدم‌هایی که درگیر رابطه‌ی عاطفی یک‌طرفه هستند هم به خویشتن خشونت و جفا می‌ورزند و هم به طرف‌شان. حق ماست که وقتی مهر و عشق می‌ورزیم، پاسخی درخور دریافت کنیم. ستمگری است که از این حق و یا موهبت، خود را محروم داریم. رابطه‌ی عاطفی یک‌جانبه علاوه بر خشونت و جفا بر خود، خشونت و جفا بر طرف دیگر هم هست. معشوق کسی بودن که میل و مهری نسبت به او نداری، وضعیت بغرنج و دشواری است. مورد عشق یک‌طرفه واقع شدن هم دشواری‌ها و غم‌های خود را دارد. مشاهده‌ی ناتوانی‌ات در پاسخ‌گویی مناسب و برابر به آنچه نثارت می‌شود، کامت را تلخ می‌کند.

در فیلم پل چوبی آمده است: «عشق آن است که حالت خوب باشد»؛ حرف مهمی است. عشق باید با شادی و آزادی همراه باشد و عشق یک‌طرفه غالباً از این خصیصه بی‌بهره است. باباطاهر می‌گفت:

چه خوش بی‌ مهربونی هردوسر بی

که یکسر مهربونی دردسر بی

عشق وقتی نشاط‌آور و بهجت‌آفرین است که حضور محبوب را دریابی، پاسخ دریافت کنی، شنیده و دیده‌شوی، معشوقت با شنیدن رازونیازها و لابه‌های عاشقانه‌ات دلش غنج برود و او نیز سودای تو را در سر بپزد. حافظ می‌گفت:

خوش است خلوت، اگر یارْ یار من باشد

نه من بسوزم و او شمع انجمن باشد!

من آن نگین سلیمان به هیچ نستانم

که گاه‌گاه بر او دست اَهرمن باشد

این شعر بر زبان‌ها افتاده که: "خواهان کسی باش که خواهان تو باشد"، حرف پرمغزی است. اگر می‌شد برای عواطف و احساسات به سادگی نسخه پیچید و راهنمایی کرد، می‌شد این گفته‌ی عمیق سعدی را خاطرنشان ساخت که در باب دوم گلستان آورده است:

دل در کسی مبند که دل‌بسته‌‌ی تو نیست...