عقل آبی

مقالات و یادداشت‌های صدیق قطبی

عقل آبی

مقالات و یادداشت‌های صدیق قطبی

دیروز و امروز من

«تا امروز، با همنشینی که همکیش من نبود مخالفت می‌ورزیدم. لکن امروز دل من پذیرای همه‌ی صورتها شده است: چراگاه آهوان است و بتکده‌ی بتان و صومعه‌ی راهبان و کعبه‌ی طائفان و الواح تورات و اوراق قرآن. دین من اینک، دین عشق است، و هرجا که کاروان عشق برود دین و ایمان من هم به دنبالش روان است.»[محی‌الدین عربی اندلسی]


متن بالا ترجمه‌ی یکی از بهترین شعرهای فرهنگ عرفانی ماست. شعری که آرمان و مطلوب من. من در خانواده‌ای اهل‌سنت و شافعی‌مذهب به دنیا آمدم. تربیت دینی و مذهبی پررنگی را پشت سرگذاشتم و سال‌های مدرسه در پیوندی مستمر و عمیق با مسجد می‌گذشت. در همان دوران دبیرستان و دو سالی بعد از گرفتن دیپلم، دروس دینی و حوزوی می‌خواندم. طی یک دوره‌ی شش ماهه‌، توانستم کل قرآن را از بر کنم، گر چه هم‌اکنون بخش زیادی از آنچه حفظ بودم، از یاد رفته است. افت‌وخیز و نشست و خاست من در محافل و جمع‌های دینی و مذهبی، شرکت در کلاس‌ها و حلقه‌های تفسیر قرآن، تا حدّ زیادی از من فردی با هویت پررنگ مذهبی ساخته بود.


در تأثیر همین فضا هرگز یادم نمی‌رود که خیلی می‌کوشیدم دیگران را اهل‌نجات کنم و با ترغیب‌شان به التزام دینی و مذهبی سعادت اخروی‌شان را تضمین کنم. دوست و رفیقم حامد هم که از دوران راهنمایی و دبیرستان دلبسته‌اش بودم از این سودای من برکنار نبود. حامد مادرش اهل‌سنت بود و پدرش شیعه. با اینکه هرگز انگیزه‌ام را بر او آشکار نکردم اما بسیار کوشیدم که او را به مذهب خود درآورم. تنها به یک قصد: تضمین نجات و سعادت ابدی او.


با همین حس و حال، در بیست سالگی وارد دانشگاه شدم، گر چه آرام آرام آن دیوارهای ستبر و متصلب تَرَک بر می‌داشت، اما تا یکی دو سال اول دوره‌ی کارشناسی از چنبره و سایه‌ی غلیظ این هویت‌اندیشی دینی رهایی کامل نداشتم. یادم است که یکبار در همان سال‌های اول دانشگاه به اتفاق دوستی هم‌سودا (یادش به‌خیر) به سراغ یکی از دانشجویان اهل‌سنت رفتیم تا به پندار خود تبلیغش دهیم و تبشیر و انذار. آن‌هم با استناد و تمسک به شرطیه‌ی پاسکال یا همان وجوب احتیاط عقلی که در کتاب‌های الاهیاتی و دینی هم بسیار آمده است. گفتن اینکه حتی اگر ذره‌ای احتمال وجود دوزخ اخروی باشد، اجابت دعوت قرآن واجب خواهد بود. انذار و تبلیغ پیامبروار من بود و شاهد آوردن از آیات و اخبار و واکنش آتشین و آمیخته با مقاومت آن دوست بی‌نوا که مدام تذکرم می‌داد که آخر که گفته تو حق داری دیگران را انذار و تبشیر کنی!...


اکنون که بعد ازگذشت سالیان به آن دوران نگاه می‌کنم، متأسف می‌شوم. از اینکه نوع نگاه و تلقی من چرا باید به گونه‌ای می‌بود که مرا از روابط انسانی عمیق و ثمربخش باز می‌داشت. همه‌ و همه‌ی این احوال، محصول نوع تلقی من از دین بود. تأسف‌آور است که به گفته‌ی جاناتان سوییفت: «ما انسانها فقط آنقدر دین داریم که باعث انزجار و بیزاری‌مان از یکدیگر شود نه آنقدر که سبب شود یکدیگر را دوست بداریم.»


 هم‌اکنون من به دین احترام می‌گذارم اما یک چیز برایم مسلم شده است و آن اینکه هر تفسیر و تلقی‌ از دین که مانع روابط عمیق انسانی و دوستی‌های ثمربخش و مؤثر شود، هرگز پذیرفتنی نیست. دین‌ورزی‌ای که به جای نزدیک کردن و پیوند دادن انسان‌ها موجب دوری و فاصله و صف‌بندی شود، دیگر برای من هیچ رنگ و آبرویی ندارد. به تعبیر عبدالکریم سروش می‌شود از دو نوع دینداری هویت‌اندیش و حقیقت‌اندیش سخن گفت. در دینداری هویت‌اندیش، دین برای شما نقش هویت‌آفرین دارد. اتیکت شما می‌شود و مایه‌ی تمایزتان از دیگری. مفاهیمی چون ولاء و براء (همان تبری و تولی)، خودی و ناخودی، خویش و غیر، هم‌کیش و ناهمکیش از تبعات و پی‌آمدهای دینداری هویت‌اندیش است. من اکنون به طور کامل از دینداری هویت‌اندیش فاصله گرفته‌ام.


به‌نظرم می‌رسد تنها دینداری قابل قبول و انسانی دست‌کم دو خصیصه دارد. اول اینکه شما را نسبت به دستاوردهای انسانی، میراث عظیم بشری، یافته‌های خرد آدمی، بسته و مسدود نکند. بلکه فرد همواره واجد نوعی گشودگی، پذیرندگی، انفتاح و انعطاف در برابر آن‌ها باشد. مایه‌ی محروم شدن شما از آگاهی‌ها و پنجره‌های باز نشود. و دیگر اینکه هرگز و هرگز باعث فاصله گرفتن، دوری گزیدن، طردکردن، خوارداشت و گسستن ارتباط با دیگر انسان‌ها نشود. اکنون دین برای من تنها پنجره‌ای است که می توانم از دریچه‌ی آن ابعاد و چشم‌اندازهای ناب را به تماشا بنشیم و از سفره‌ی معنا و حقیقت آن لقمه‌های معنویت و حقیقت بردارم. یک پنجره‌ی آگاهی، یک سفره‌ی معنوی. همین و بس.


آقای ملکیان بر این باور است که عارفان و روشنفکران دینی مرتکب خطایی بزرگ شده‌اند و آن این است که آنچه خود خوش داشته‌اند و پسندیده‌اند به دین نسبت داده‌اند و در واقع باورها و مطلوب‌های  خود را به نوعی بر دین بسته‌اند و در دهان خداوند گذاشته‌اند. به باور ایشان این یک خطای اخلاقی است و ما اجازه نداریم پیام و حرف هیچ کسی را تحریف و قلب کنیم تا چه برسد به پیام پیام‌آوران الهی و کتاب‌های آسمانی. از این‌رو من واقعاً نمی‌دانم در حاق واقع تا چه حد می‌توان چنین برداشتی را که دارم به حقیقت دین نسبت دهم. نمی‌دانم آیا به لحاظ ضوابط هرمنوتیکی و قواعد تفسیر متن، می‌توان چنین خوانشی از متن دین داشت یا نه. به هر حال به تعبیر ایشان، در هرمنوتیک و تفسیر، آنارشی حاکم نیست و نمی‌توان هر تفسیر دلبخواهی‌ای را به هر متنی تحمیل کرد. اما فارغ از این مباحث، می‌توانم از حال خودم گزارش کنم و آن اینکه هم‌اکنون هر تلقی‌ای از دین و مذهب که موجب مرزکشی بین انسان‌ها و فاصله‌انداختن بین آدم‌ها شود، دیگر برای من ذره‌ای جاذبه ندارد. من در این معنی هرگز یک آدم دیندار نیستم. من همیشه و شدیداً نسبت به دوره‌ای از عمرم که تلقی و قرائتی از دین و مذهب داشتم که موجب زاویه گرفتن من از آدم‌ها می‌شد، متأسف و نادم‌ام.


هم‌اکنون، نه همدلم با دین‌دارانی که تلقی هویت‌اندیشانه از دین و اسلام دارند و نمی‌توانند نسبت به آگاهی و حقیقت، گشودگی، و نسبت به همگی انسان‌ها عشق و روابط پرمهر داشته باشند و نه هم‌سویم با کسانی که به لجاجت و بی‌پروایی نسبت به دین و دینداران نگاه طردآمیز و از سر تحقیر دارند و خود را به‌طور کلی از سفره‌ی معنوی دین محروم می‌کنند.


 من تنها می‌توانم دینداری نوع بانو سیمون‌وی را بپذیرم که می‌گفت:

«هر تصوری از خدا که با عمل ناشی از محبت بی‌شائبه ناسازگار باشد تصور نادرستی است.»