«ما را میگردند
میگویند همراه خود چه دارید؟
ما فقط رؤیاهایمان را با خود آوردهایم
پنهان نمیکنیم
چمدانهای ما سنگین است
اما فقط
رویاهایمان را با خود آوردهایم.» .: سید علی صالحی :.
تماشای طلوع دلبرانه و پُر غمز و اشارهی خورشید در آغازین دقایق روز، آتش زیستن و ادامه دادن را در آدم میافروزاند. سپیدهدمان و به گفتهی ابتهاج «شکوفهزار انفجار نور»، مجالی یگانه است تا هزار آرزو در جان آدم تنوره بکشد. که اگر آرزو نباشد، جز مُشتی خاک و گِل چه خواهیم بود؟ ما به همین آرزوها زندهایم، آرزوهایی که هر چه فکر میکنیم خاکستر شدهاند اما هر روز صبح به مدد نفس گرم خورشید و بوسهی نجیب و تازهی صبحدم، خُردک شرارههایی بازیگوش از جان بیرنگمان جوانه میزند و چشم و ابرو نشان میدهد. آری، آرزوها و رؤیاهایمان عمدتاً به تحقق نمیپیوندند اما چه باک! زندگی با رؤیا و آرزو هزار بار بهتر از زندگی عاری از آن است. همین آرزو کردن و رؤیا پرداختن هم کم کاری نیست، بگذارید کارنامهی ما این باشد: سبدی از آرزوهای قشنگ و سُرخآبی که خنکای آبی را مانند که بر پیشانی تبزده میپاشند. مایهی خوشیِ دل و سبزی نگاه و بهجت روح. گیرم حسرتی هم بر دل مینشانند و آهی، گاهی، بر میانگیزانند. چنان که مهدی حمیدی شیرازی میگفت:
چیزی به روزگار بمانَد ز هر کسی
وز ما به روزگار به جز آرزو نماند