عقل آبی

مقالات و یادداشت‌های صدیق قطبی

عقل آبی

مقالات و یادداشت‌های صدیق قطبی

جنگ و پرسش از معنا

به‌رغم کوشش‌های چشمگیری که در زمینه‌ی‌ صلح‌گستری و ترویج مدارا و رواداری و انسان‌دوستی به عمل آمده و به‌رغم نهادهای گوناگون و فراوان بین‌المللی که به قصد فراهم آوردن دنیایی صلح‌آمیزتر فعالیت‌ دارند، از هر کرانه، لهیب و آتش جنگ و خون‌ریزی و یاغی‌گری چشم‌ها را خیره کرده است. هگل می‌گفت بزرگترین درسی که تاریخ به ما می‌دهد این است که آدم‌ها هرگز از تاریخ درس نگرفته‌اند. مشاهده‌ی چنین احوال هول‌انگیزی این باور را بیشتر در آدم تقویت می‌کند که: آدمی در عالَم خاکی نمی‌آید به دست...

گاهی فکر می‌کنم این خانه‌ای که در یک لحظه‌ به ویرانه مبدل می‌شود، چقدر صاحب آن برای ساخت و مرمّت‌اش متحمل خرج شده، با چه تب‌وتاب و امید و آرزویی ساخته‌ شدن آن را به انتظار نشسته و از تکمیل و به‌پایان‌ آمدنش شاد شده. چه ساعت‌های فراوان که بنّاها و کارگران، به مهارت و هنرمندی به ساخت این بنا همت گمارده‌اند و سرآخر همه‌ی آن کوشش‌ها و آرزوها و دلخوشی‌ها به چشم‌برهم‌زدنی دود هوا شده‌اند.

اینهمه احوال بناهای سنگی و مادی است، چون است حکایت مرگ‌های فله‌ای فراوان شمار آدم، از کودک و جوان، تا سالمند و پیر، که به شلیک یکی گلوله، با برتاپ یکی موشک، از پای در می‌آیند. به همین سادگی و به همین رقت‌انگیزی، تمام می‌شوند. کودکی که میوه‌ی دل والدینش است و سرمایه‌ی عمر و دستمایه‌ی زندگی، هدف کورانه‌ی آتشی مرگ‌آور قرار می‌گیرد و گلبرگ‌های نشکفته‌اش، وا نشده می‌پژمرند... ای وای....

مشاهده‌ی این احوال جان‌سوز، غیر از اینکه آدم را از آدمی نومید می‌کند و بر اثر نظاره‌ی این‌همه جور و فرومایگی و بدسگالی، جهان با این بزرگی را بر آدم تنگ می‌کند، پرسشی مُهیب و ویرانگر و از همه دشوارتر، می‌رویاند: معنای زندگی.

 مساعی و کوشش‌هایی که به این آسانی و سادگی، عقیم می‌مانند و سرمایه‌های انسانی که به خشمی خون‌چکان از هم می‌پاشند، جز اینکه تو را در سرداب بی‌معنایی و پوچ‌انگاری بلغزانند چه کارکرد دیگری دارند؟ تاب آوردن زندگی بیش از همه مرهون و متوقف بر داشتن معنایی زندگی‌بخش است، و بزرگترین ستمی که جنگ‌های خانمان‌سوز و ویرانگر بر نوع انسان روا می‌دارند این است که شاهد معنا را گریزانتر و دیریاب‌تر می‌کنند.

فسوسا که در دنیایی که مستلزم آن است که دستِ‌کم آدمیان بر تراکم و تورم رنج‌های ناگزیر آن نیفزایند، یکدیگر را می‌آزاریم و انبوهه‌ی رنج‌هایی را که نفسِ بودن بر آدمی تحمیل می‌کنند، دو چندان می‌کنیم. یا حسرتاً علی‌العباد...