-
ما را به سختجانی خود این گمان نبود
1398/03/18 02:09
شگفتآورتر از هر چیز در مرگ کسی که دوستش میداشتی این است که هنوز زنده ماندهای. چگونه توانستهای همچنان زنده بمانی؟ چرا و چگونه زندگی، به رغم همهی حملات جبرانناپذیر مرگ، به ادامه دادن، ادامه میدهد؟ حقیقتی که هم شگفتآور است و هم، غمناک: شبهای هجر را گذراندیم و زندهایم ما را به سختجانی خود این گمان نبود (شکیبی...
-
زبان عمومی
1398/03/18 02:08
دانشآموزانی در مدرسهای در شهر لیون فرانسه در حال همنوایی شعری هستند که شهرام ناظری اجرا کرده است. زبانشان فارسی نیست، اما دل دادهاند به کلامی شیدا از تبار عرفان ایرانی. از یک جنبه تماشای این همنوایی دلاویز، تأسفبار و دردآور است. افسوس دارد که چرا کودکان ما در مدرسه اجازه ندارند آموزش موسیقی ببینید و چرا چنین...
-
صدای جاودانهی خیام
1398/03/18 02:08
امروز، روز بزرگداشت خیام است. شگفتآور است که چگونه به رغمِ وجود شحنگان مذهبی و تلاششان برای پیراستن فضای عمومی از باورهای ضددینی، رباعیات خیام در طیّ سدهها نشر و بازنشر میشوند و به طرز و شیوههای مختلف در عرصهی عمومی دلرُبایی میکنند. آیا این شُکوه شعر است که میتواند صریحترین دعاوی الحادی را آسوده از تیغ...
-
آرمن (۳۹)
1398/03/18 02:07
سلام آرمن عزیزم. دوست ناب و تابانم. میخواهم امشب کلماتم را از عشق آبستن کنم و به نیل تو بسپارم. مثل مادر موسی که نوزاد خود را به نیل سپرد. میخواهم امشب برای تو از یک اضطرار بگویم. اضطراری که نام دیگرش عشق است. به گمان من عشق هرگز زادهی یک تفنن و سرگرمی نیست، بلکه برآمده از یک ضرورت وجودی است. ضرورت فرارفتن از...
-
آمرزگارا
1398/03/18 02:06
آمرزگارا بالهایم را بگشا آموزگاری کن تا به آسمانت راهی بیابم ما را پرواز ناکرده نمیران بالهای ما کوچکند و آسمان تو بزرگ بال در بال ما ده. _صدیق
-
آرمن (۳۸)
1398/03/18 02:06
آرمن عزیز، دوست بیغبار من، سلام. آسمان دلت آبی و لبخندهایت به طعم و رنگ نور. چند روزی است که سرگرم پیراستن باغِ شیما هستم. علفهای هرز را میکَنم تا گلها بهتر تنفس کنند. هنوز بعد از چندین ماه از پرکشیدن او، گلهایی که کاشته یا تخمشان را افشانده، با زندگی مدارا میکنند و در تلاشند با لبخندشان از آسمان سپاسگزاری...
-
آرمن (۳۷)
1398/03/18 02:06
آرمن، دوستِ ماه من. امیدوارم هر کجای این زندگی هستی در معبر بادهای معطر باشی. آرمن، فروردین بود یا اردیبهشت، نمیدانم. هر چه بود یک روز شکفتهی بهاری بود. از آن روزها که زمان، شتاب خود را با نفسهای باغ میزان میکند. بر سطح روح ما خراشی نبود. نه افقِ پیشرو، آزارمان میداد نه خاطرهی جانسوزی در پشتِ سر. زنگ آخر...
-
آرمن (۳۶)
1398/03/18 02:05
آرمن، رفیق خوب من. نامههایم به تو، بیش از آنکه مرهونِ خاطرهی شیرین تو باشد، وامدار باغ خانه ماست. همین باغ کوچک که آبستن از رازهاست و گشاده دستانه و بیهیچغرضی مرا به مهمانی یادها و اشکها میبَرد. کافی است شبهنگام دقایقی در باغ قدم بزنم و دلم به قل قل بیفتد برای حرف زدن با تو، و آنوقت کلمات سَر بروند و سراسیمه...
-
آرمن (۳۵)
1398/03/18 02:05
سلام آرمن، دوست پیدادلِ من. دل تو هیچوقت پنهان نبود. دلِ تو همیشه در لبخندهای بخشندهات پیدا میشد و چهره مینُمود. آرمن عزیز من، به باغ میروم و از تماشای دلهای پیدای گیاهان و پرندگان، شرمزده میشوم. میبینی؟ بهار میآید و خاک، دانههای دلش را پیدا میکند. بهار میآید و گلها و درختان، رازهای دل خود را فاش...
-
آرمن (۳۴)
1398/03/18 02:04
آرمن خوب من، دوست هنوز و همیشه و هرگز. سلام به هستیِ نیستمانندِ تو. مدتی است به این فکر میکنم که چقدر ما انسانها نیازمند خوانده شدن هستیم. انگار خطوط کج و ناخوانا و حتی معماگونی هستیم که شوق خوانده شدن دارد. حافظ میگفت: «وجودِ ما معمایی است حافظ / که تحقیقش فسون است و فسانه». عارفان که میگفتند خدا هم در پیِ...
-
تجربههای دینی قدیسه ترزای عیسوی
1398/03/18 02:04
«قدیسه ترزا (۱۵۸۲ – ۱۵۱۵) دو نوع مختلف تجربهی دینی را وصف میکند. او در گزارش تجربهی نوع اول خود ادعا میکند که متوجه عیسی مسیح شده که بر او ظاهر گشته و با او سخن گفته است. اگر چه او عیسی را نه با چشم سر دیده و نه با چشم دل، نوری درونی مطمئنش ساخته که عیسی در کنار اوست. او در ادامه تجربهای از نوع دوم را وصف میکند...
-
مرا با رنج بودن تنها بگذار
1398/03/18 02:04
«مرا تنها بگذار ای چشم تبدار سرگردان! مرا با رنج بودن تنها بگذار» (سهراب سپهری) گفتن ندارد که بودن، نفسِ بودن، قرین رنجهاست. و البته به گفتهی عارفان همیشه رنجها میتوانند اشارتی به گنجها باشند. با این حال، انگار طیفی از رنجهای بودن، برای هر فردی واجد اصالتی هویتبخشاند. بر خلاف نظر کریشنامورتی و اکهارت تله که...
-
غفلت
1398/03/18 02:03
خواجه عبدالله انصاری در وقت سماع و مجلس میگفت: «خدایا غفلتی روزی ما کن تا به آن زندگی کنیم.»(صوم القلب، عماربن یاسر) حرف بلندی است. گاهی باید از خدا غفلت طلب کرد تا زندگی اینجهانی ما سامان بگیرد. گاهی باید از خدا خواست تا با ارزانی داشتن غفلت، به ما امکان بازی کردن در این سراچهی پندار را بدهد. اگر آدمها همواره به...
-
باران اردیبهشت
1398/03/18 02:02
باران بیهوای اردیبهشت است. بیمقدمه و سرزده میآید. ناگهان و هولهولکی، و به قول قیصر: «مثل شعر ناگهان مثل گریه بیامان / مثل لحظههای وحی، اجتنابناپذیر». دقایقی بیشتر نمیپاید. رعد و برقی هم ضمیمهی آن است. باران کوتاه و بازیگوشِ اردیبهشت که میآید بوی بهارنارنجها تُندتر میپیچید. بوی کیفآوری است. لمحهای هم که...
-
بویایی خرقانی
1398/03/18 02:02
«هرچیزی را ببوییدم بویش برآمد این جهان را ببوییدم بوی نبودنی برآمد. هر چیزها را ببوییدم بوی آن چیز برآمد. مؤمنان را بوی حق برآمد.»(نوشته بر دریا، از میراث عرفانی ابوالحسن خرقانی). سخن ابوالحسن خرقانی است. عارف نامدار قرن چهارم. معرفت او، از جنس داناییهای کتابی و دانشگاهی نیست. از جنسِ شامه و بویایی معنوی است. در اثر...
-
آرمن (۳۳)
1398/03/18 02:01
آرمن خوب من سلام. دوستت دارم، چون دوست داشتنِ تو مرا ناگزیر به چشمپوشی از صدای قلبم نمیکند. زیرا دوست داشتن تو، خلوتم را برنمیآشوبد. دوست خوبِ همیشهی منی، چرا که سکوت مرا مراعات میکنی. آرمن، درست آنزمان که سر و دل خود را از همهمهها خالی کردهام، میبینم که فضایی در من پیدا میشود برای سخن گفتن با تو. وقتی سراغ...
-
دعای سحر
1398/03/18 02:01
وقت سحر است. بیدار که میشوی، سر و رویی که میشویی، دستهایت را به دعا بگشا و با او زمزمه کن: «خدایا مرا ایمان عطا کن». با این آگاهی زمزمه کن که ایمان، عقیده نیست، درد جستجوست. دوباره طلب کن: «خدایا مرا درد جستجو ببخش». و به یادآر که بهای قلب تو، وابسته به تشنگی توست. دوباره طلب کن: «خدایا مرا تشنهی خود بدار». و...
-
ایمان درخت
1398/03/18 02:00
در زندگی الهامبخشِ درختان، دو تعلیم ارزنده هویداست. تعلیمِ پذیرندگی و تعلیمِ پاکبازی. یک. درخت، پذیراست. هوای پاک را میپذیرد. آب را میمکد. نور را مینوشد. در برابر باد، گشوده است. با ضربان باد، میتپد. در برابر باران، گشوده است. با ضرباهنگ باران، میخواند. مثل چنگی است گشوده در برابر آفتاب. در برابر بهاران. در...
-
بنویس!
1398/03/18 02:00
آمده و کنار هستیِ لرزان او که به فوتی از میان برمیخیزد نشسته است. آمده تا شاهد آخرین ترکشهایی باشد که زندگی در جان شاعر مینشاند. آمده تا ندیم آخرین نفسها، آخرین تپشهای قلب و آخرین نگاههای خیرهی شاعر باشد. آمده تا کنجکاوی خود را تا سر حدّ اشباع، چاره کند. آمده تا ببینید نویسنده و شاعر محبوب او، در واپسین دمان...
-
راز شیرین
1398/03/18 01:59
پری کوچولو یه روز صبح که چشماشو وا کرد و بیدار شد، دوست نداشت که از رختخواب بلند بشه. یه مدت زیادی زیر پتو موند و فکر کرد. احساس کرد درگیر یه سؤال بزرگ شده. پری کوچولو فکر میکرد سؤالش یه راز مهمه که نباید به هیچکس بگه. شاید فکر میکرد گفتن سؤالش اسباب خجالت باشه. باباش هی صداش زد پری کوچولو پری کوچولو، چرا نمیای...
-
اعجازِ دوست داشتن
1398/03/18 01:59
میپرسم در آن روزهای آخر، که صدای پای مرگ بلندتر از همیشه بود، چه حرفی از همسرت در جانت نشست؟ پاسخ داد: گفتم: «میشه منو توصیف کنی؟» گفت: «تو؟ تو خودِ منی!» فکر میکنم این اعجازِ دوست داشتن است. میتواند تو را از کسی پُر کند. ریشههایت را به ریشههای کسی پیوند بزند. و این آغاز رستگاری است. آدمها تا کسی را دوست نداشته...
-
صدایم کُن
1398/03/18 01:58
آنچه در از دست دادن کسی تسلیناپذیر است جای خالیِ صدا زدن اوست. دیگر نیست که صدایت کند. به نام بخواندت. گاهی در خیال، میشنوی که به نام صدایت میزند. سر میگردانی و لبخند میزنی. سر میگردانی و لبخند میزنی به کسی که نیست. به صدایی که نیست. به لبخندی که نیست. --- صدایم کُن صدایم کُن با همان نام همیشگی که طعم تو را...
-
نمایشگاه کتاب. ۱۲ اردیبهشت ۹۸
1398/03/18 01:58
نمایشگاه کتاب. ۱۲ اردیبهشت ۹۸. همه جور آدمی میآیند. برخی شاعر و فیلسوف و نویسندهاند. شاید کسانی در خیال و پندار، خود را تافتهای به کلّی جداافتاده بدانند. اوستادان اندیشه و ارباب کلام که در کمال باریکاندیشی به جستجوی آفاقی تازه و دستنخوردهاند. اما، نیازها و اقتضائات زیستی مشترک، نویسنده و غیرنویسنده نمیشناسد....
-
موعظهی سعدی
1398/03/18 01:57
بشنوید. اما نه صرفاً به قصدِ کامِ هنری. بلکه چونان موعظهای نرم و بیدستانداز که مستقیم راه به دل میگشاید. سعدی است که با تو میگوید. از آن سوی قرنها. گویی عصارهی حکمت است که در شعری جمع کرده است. بسیار سالها به سرِ خاک ما رَوَد که این آب چشمه آید و باد صبا رود چه اندوهِ دیدهگشایی. این چشمه، این باد خوش، بعد از...
-
خواب اردیبهشت
1398/03/18 01:57
__ الو سلام. خوبی؟ ببین یه خبر ناب دارم. مژدگونی یادت نرهها. اردیبهشت شده. هوا زده تو خط ترانههای شیش و هشت. خون تازه دویده تو رگای درخت و باغ. خاک، انگاری هفت خط شراب خورده، هر چی تو دل داشته، ترانه کرده. پرندهها، دورهگردِ هر کوی و برزن شدن. آواز میفروشن. پروانهها تازه فهمیدن لبخند یعنی چی. کفشدوزکها دویدن...
-
چه خوشتر؟
1398/03/18 01:56
: -- چه خوشتر؟ : -- تابی باشد در سبزهزاری، آویخته از شاخ تابآور درخت توتی که تابش آفتاب به میوههایش رنگ پاشیده. باد باشد و پچپچههایش در گوش برگها. تو باشی نشسته روی تاب. من باشم و تکان دادنت. تو بخندی و خندههایت موج بردارند در دلم. شبیه چشمهای در دامن کوهساری. صدای خندههایت با ترانهگویی گنجشکها درآمیزد و...
-
یاران و برادران ز من یاد کنید
1398/03/18 01:56
گذری میکنم بر قبرستانی ساده و خاموش در شهر خُنج. روی یکی از سنگ قبرها نوشته است: یاران و برادران ز من یاد کنید رفتم سفری که آمدن نیست مرا چه عجیب است که از یاد دوستان رفتن اینهمه درد دارد. راستی چرا به رغم آگاهی از سفر بیبازگشت خویش، از فراموش شدن اینهمه نگرانیم. دوستی داشتم که میگفت مادرم در هنگامه مرگ از ما خواست...
-
خرج زندگی
1398/03/18 01:56
نوشته است: «بعد از دوازده سال رفیقم همسرم عزیزترین آدم زندگیم رو ١١ ماهه در اثر سرطان کولون از دست دادم. یه جوری که انگار هر دو مُردیم و هر دو در دنیای جدیدی جدا از هم داریم به زندگی ادامه میدیم. اون در ٣٧ سالگی و من در ٣٥. من میخوام یاد بگیرم درست از این غم عبور کنم... با این دلتنگی چه کنم؟ ما با هم درس خوندیم. بزرگ...
-
بالانشینیها...
1398/03/18 01:55
اگر از من بپرسند عبارتی از قرآن را انتخاب کنم تا به دیوار خانه خود بیاویزیم این آیه را پیشنهاد خواهم داد: تلْکَ الدَّارُ الْآخِرَةُ نَجْعَلُهَا لِلَّذِینَ لَا یُرِیدُونَ عُلُوًّا فِی الْأَرْضِ وَلَا فَسَادًا وَالْعَاقِبَةُ لِلْمُتَّقِینَ(قصص/۸۳)؛ آن سراى آخرت را براى کسانى قرار میدهیم که در زمین خواستار برترى و فساد...
-
دچار باید بود...
1398/03/18 01:55
یوهان شفلر (۱۶۲۴ – ۱۶۷۷م) ابیاتی را به یاکوب بومه (۱۵۸۵ – ۱۶۲۴م) عارف پروتستان، تقدیم میکند: «ماهی در آب میزید، گیاه در خاک میروید پرنده در هوا زندگی میکند و خورشید در گنبد مینوی سمندر در آتش سوزان پنهان میشود و جایگاه یاکوب بومه قلب خداست!» (عارفان مسیحی، اِوِلین آندرهیل، ترجمه حمید محمودیان و احمدرضا مؤیدی،...