عقل آبی

مقالات و یادداشت‌های صدیق قطبی

عقل آبی

مقالات و یادداشت‌های صدیق قطبی

باران اردیبهشت

باران بی‌هوای اردیبهشت است. بی‌مقدمه و سرزده می‌آید. ناگهان و هول‌هولکی، و به قول قیصر: «مثل شعر ناگهان مثل گریه بی‌امان / مثل لحظه‌های وحی، اجتناب‌ناپذیر». دقایقی بیشتر نمی‌پاید. رعد و برقی هم ضمیمه‌ی آن است. باران کوتاه و بازیگوشِ اردیبهشت که می‌آید بوی بهارنارنج‌ها تُندتر می‌پیچید. بوی کیف‌آوری است. لمحه‌ای هم که شده تو را عبور می‌دهد از اخبار ناپاک این روزها. می‌نشاندت به زورقی از کبوتران سپید. حالت رازناکی که در مکالمه‌ی باران و خاک و شاخه‌های باردار درختان پرتقال جریان دارد، مُسری است. خواسته ناخواسته چیزی به تو سرایت می‌کند. حظّی از گشایش و بهره‌ای از زندگی. 


نواهای باران اردیبهشت که می‌پیچد، انگار دسته‌ای از کودکان، با سر و صدا و خنده‌های فراوان، ناگهان درگشوده‌اند و حریم جدّی و فکورِ باغ را به بازی گرفته‌اند.


صدای این باران، تا ژرفنای جوانب خسته‌ی روح می‌خزد... به ریه‌های دلتنگی‌ات، هوای تازه می‌رساند و برای هزارمین بار به تو یادآور می‌شود که هیچ کلمه‌ای قادر به روایت قلب آدمی نیست. که تنها آن حسِ ناگفتنی، ناسرودنی و ناگشودنیِ صدای باران، خطوط مبهم قلب ما را کشف می‌تواند کرد. فقط این صدا... این عطر گیج و ناپایا...