بشنوید. اما نه صرفاً به قصدِ کامِ هنری. بلکه چونان موعظهای نرم و بیدستانداز که مستقیم راه به دل میگشاید.
سعدی است که با تو میگوید. از آن سوی قرنها. گویی عصارهی حکمت است که در شعری جمع کرده است.
بسیار سالها به سرِ خاک ما رَوَد
که این آب چشمه آید و باد صبا رود
چه اندوهِ دیدهگشایی. این چشمه، این باد خوش، بعد از تو نیز خواهند وزید. تو بازنمیگردی، اما بهار باز خواهد گشت و کودکان شکوفه، صحن باغ را سرشار از رنگ میکنند.
این پنجروزه مهلت ایام، آدمی
بر خاکِ دیگران به تکبّر چرا رود؟
ای دوست بر جنازهی دشمن چو بگذری
شادی مکن که با تو همین ماجرا رَوَد
حال که از سرنوشت مشترک بشر آگاهی، از مرگِ دشمن خویش هم شادمان مشو. زوال هر چیز و هرکس، حتی دشمن و رقیب تو، اسباب شادمانی نیست؛ اشارتی است تو را به سرنوشتی محتوم.
دنیا حریف سِفله و معشوق بیوفاست
چون میرود هر آینه بگذار تا رَوَد
وقتی به ناگزیر رفتنیاند، به این رفتنیبودن رضا بده. دستهایت را بگشا و بگذار آنچه که میخواهد برود، برود.