-
اگر دلِ شقایق را میدیدید...
1398/03/18 01:54
شما را به حرمت عشق، وقتی در دامنهی کوهی یا آغوش صحرایی گل غمّاز شقایق را میبینید، از چیدن این یک قلم صرف نظر کنید. آخر، شقایق، رمز خونین عاشقان سربلند است. نشنیدهاید مگر که حافظ میگفت: «ما آن شقایقیم که با داغ زادهایم؟». این گل، تنها یکی گل نیست، یادگار دلهای عاشق است. یادمان آرزوهای رنگین است و قلبهایی که روزی...
-
اگر دوستی نبود
1398/03/18 01:53
میتوانی همهی زیباییهای طبیعت را نادیده بگیری. میتوانی موهای افشان بهار را کنار بزنی تا دندانهای سپید مرگ را ببینی. میتوانی از حملهی سبز اردیبهشت، بیتفاوت چشمپوشی کنی. میتوانی سهراب را نادیده بگیری که میگفت «مثلا این خورشید،. کودک پس فردا، کفتر آن هفته» اسباب دلخوشیاند. میتوانی در هر شکفتنی اندوه زوال را...
-
حالا که رفتهای
1398/03/18 01:53
حالا که رفتهای باید زبان دیگری برای با تو گفتن اختراع کنم. شبیه زبانی که باران برای گفتگوی با پنجره به کار میگیرد. شبیه الفبای آفتاب سخاوتمند در گوش غنچهها. شبیه کلمات رهای باد در پیچ و خم شاخههای درخت. زبانی شبیه بالهای آسمانیرنگ پرنده. شبیه ترانههای بیواژهای که کبوتری سرگشته در پای گل میفشاند. شبیه خودت....
-
آرمن (۳۲)
1398/02/02 17:44
آرمن، نخستین تابش آفتاب را بر صحن بیدروغ باغ شاهد بودهای؟ سلامی به همین اندازه تازه، به همین اندازه دل، تقدیم تو. رفیق گمشدهی من. احساس میکنم هنوز از جایی دور، صدایی من و تو را فرامیخواند. جایی نزدیک بیدهای مجنون کهنسال که از فرط فروتنی به عاشقان سربلند میمانند. آن لحظهی شکوفا و سیراب را به خاطر میآوری که بعد...
-
آدم برفی
1398/02/02 17:37
برای او داستان سنجابی را میگویم که به همراه دوستانش به قلهی کوهی صعود کردهاند، آنجا برف است و آنها آدم برفی درست کردهاند. روز بعد که دوباره صعود میکنند میبینند که خرس قطبی آدم برفی آنها را خراب کرده است. دلگیر میشود و بغض میکند. میگویم خوب، دوباره یه آدم برفی دیگه درست میکنند. میگوید آخه دلم برا اون آدم...
-
شریعت قلب من
1398/01/27 14:12
صدای گوشخراشی در فضا طنین انداخت: «پسر مریم، تو بر خلاف شریعت عمل میکنی!» عیسی به آرامی جواب داد: «شریعت، مخالف قلب من عمل میکند»(آخرین وسوسهی مسیح، نیکوس کازانتزاکیس، ترجمه صالح حسینی) به نظر میرسد باید اصلی دیگر به مجموعهی سازوکارهای استنباط احکام افزود و آن اصلِ سازگاری با شهودات اخلاقی است. اگر یکی از احکام...
-
هیچ سنگفرشی...
1398/01/27 14:10
آمدم اما نه آنقدر دیر که خداحافظی دستهایت را از پنجرهی قطاری که میگذشت نبینم آمدم اما نه آنقدر دیر که آواز چشمهایت را که لبخندزنان دور میشدند نشنوم قطارها گذشتند و تو در من ماندی چون یادگار دشنهای که از جنگی -- کلمات هنوز خواب بودند که بیدار شدم چشمهایم را در خاطرهای شستم عکس دونفرهای را برداشتم که در...
-
هیچ سنگفرشی...
1398/01/27 14:10
آمدم اما نه آنقدر دیر که خداحافظی دستهایت را از پنجرهی قطاری که میگذشت نبینم آمدم اما نه آنقدر دیر که آواز چشمهایت را که لبخندزنان دور میشدند نشنوم قطارها گذشتند و تو در من ماندی چون یادگار دشنهای که از جنگی -- کلمات هنوز خواب بودند که بیدار شدم چشمهایم را در خاطرهای شستم عکس دونفرهای را برداشتم که در...
-
ایرانِ سیلزده و تمرین عشق
1398/01/18 10:25
لب ببند و کفِّ پر زر بر گشا بخل تن بگذار و پیش آور سخا (مثنوی/دفتر دوم) حدس میزنم مولانا این تعبیر نغز را از ابراهیم ادهم وام گرفته باشد: کسی به ابراهیم بن ادهم گفت که مرا وصیّتی کن. ابراهیم ادهم به او گفت: «بسته بگشای و گشاده ببند.». پرسنده سخن را فهم نکرد و از معنای آن پرسید. عارف پاسخ داد: «کیسهی بسته بگشای و...
-
آرمن (۳۱)
1398/01/18 05:14
آرمن عزیزم سلام دلم برای تو تنگ شده است و چقدر دلگیرم از واژهی «دلتنگی» که اینهمه در بیان احوالم ناتوان است. درست مثل کلمه دریا که هیچوقت نمیتواند تنهایی موجآلود دریا را ترجمه کند. آرمن عزیز، زبان دلِ ما کی کشف خواهد شد؟ مولانا افزون بر شصت هزار بیت شعر سروده و و باز هم آرزو میکند که کاش هستی زبانی ویژهی خود...
-
عشق و رنج
1398/01/17 04:44
محقق فرهیخته، شاعر خوشذوق و دوستِ نیکونَفَسم، آقای حسین مختاری به تازگی دچار اندوه فقدانی بزرگ شده است. فقدان مادر. هست در عالَم ز هجران تلختر؟ البته که نیست. چه میشود گفت؟ چه باید کرد؟ چگونه باید تسلیت داد؟ درست نمیدانم! انگار در این مواقع، گفتن و دانستن به کار نمیآید. باید سر به شانهی هم گذاشت و غریبانه گریست....
-
خاصیت درمانی عشق نزد مولانا
1398/01/17 04:44
دستِکم میتوان به دو کارکرد مثبت و درمانی عشق در نگاه مولانا اشاره کرد. یکی «وحدت اجزا» و دیگری «رهایی از نفسِ امّاره». ۱) وحدت اجزا مولانا میگفت حکایت حال اغلب آدمها چنان است که گویی هدف حملهی چندین کرکس واقع شدهاند و هر کرکسی قسمتی از آنها را میکَند و میرباید و به جانبی میبَرد: میکَشَد هر کرکسی اجزات را هر...
-
چالش جعفر
1398/01/17 04:43
خانهی جعفر در محاصرهی سیلاب است. فرشهای تازهای که خریده، لجنی شده و دیوارهای اتاق که به تازگی توسط گچکار ماهری سپیدکاری شده، خیس شدهاند. پدر از راه میرسد و میگوید: چرا غمبرک گرفتی؟ برو خدا را شکر کن که کسی را از دست ندادی. خودت سالم و زندهای، زن و بچهات هم. تو محلهی کریمآباد چند نفر مُردن در اثر سیل. زلزله...
-
سوگند وفا
1398/01/17 04:43
دوست نازنینی دارم که امروز عروسی خواهرش بود. داماد هم، همکلاسی و دوست من در دانشگاه بود. شاعر و پاکنهاد. از من خواستند متنی آماده کنم که به شکل عهدنامه باشد و توسط عروس و داماد در آن مجلس قرائت شود. میدانم متنی که نوشتم زیاده خوشبینانه و رومانتیک است. اساساً این پرسش مهمی است که آیا سوگند وفاداری مادامالعمر،...
-
تو کجایی؟
1398/01/10 12:48
ای همه گلهای از سرما کبود خندههاتان را که از لبها ربود؟ هر چند روز گوشیات را روشن میکنم تا تلگرامت بالا بیاید. نمیتوانم ببینم که آن بالا نوشته: آخرین بازدید یک هفته پیش، یک ماه پیش، خیلی وقت پیش... میروم سراغ آخرین شعری که برایم فرستادهای. شعری از رسول یونان که اینگونه پایان مییابد: «تو را دوباره کی خواهم...
-
پارگیهای دل
1398/01/10 03:42
هست احوالم خلاف همدگر هر یکی با هم مخالف در اثر موج لشکرهای احوالم ببین هر یکی با دیگری در جنگ و کین از تناقضهای دل پشتم شکست بر سرم جانا بیا میمال دست سایهی خود از سرِ من برمدار بیقرارم بیقرارم بیقرار (مثنوی/ دفترششم) تصویر فوقالعاده درخشانی است از احوال متلاطم یک جان بیدار. حالهای ما به تعبیر مولانا همانند...
-
یاکریم
1398/01/10 02:50
یکی از دو یاکریمی که روی شاخهی کوچک درخت نارنگی حیاط، پهلو نهاده به هم شب را سحر میکردند، ناپدید شده است. اول فکر کردم شاید غیبتی یک روزه باشد. اتفاق است دیگر. شاید شبهای دیگر به درخت برگردد. اما چند شب است که بازنیامده و تماشای یاکریم تنهاشده در این هوای سرد و بارانی، حس و حال غریبی دارد. یعنی چه اتفاقی افتاده؟...
-
در این قحطسال دمشقی...
1398/01/10 02:49
سعدی میگفت: چنان قحطسالی شد اندر دمشق که یاران فراموش کردند عشق (بوستان، باب اول) گاهی چنان اوضاع بر ما تنگ میشود، که عشق را فراموش میکنیم. هوشنگ ابتهاج میگوید: «عشق من و تو؟... آه این هم حکایتی است. اما، درین زمانه که درمانده هر کسی از بهر نان شب، دیگر برای عشق و حکایت مجال نیست.» شاعری دیگر اما میگوید اصالت...
-
بهار با عزای دل ما
1398/01/06 02:55
«ارغوان این چه رازی است که هر بار بهار با عزای دل ما میآید؟ که زمین هر سال از خون پرستوها رنگین است وین چنین بر جگر سوختگان داغ بر داغ میافزاید؟» (هوشنگ ابتهاج) رازی ندارد. «جهانِ پیر رعنا را مروت در جبلّت نیست.». از این دقیقتر؟ به گفتهی حافظ اصلاً سرشت و سیرت جهان، مبتنی بر مروّت نیست. مروّت و مردمی از موجودات...
-
گو بیا سیل غم و خانه ز بنیاد ببر
1398/01/06 02:55
۱) سیل و خرابی هر چه هم که بد باشد و فاجعهبار، ظاهرا به دست نویسندگان و شاعران، سوژه خوبی میدهد برای بازارگرمی و جذب مشتری. شاید بد هم نباشد، کاری که از دستشان(دستمان!) برنمیآید، همین که آبی به سر و روی کلمات خسته بپاشند، موهبتی است. ۲) با مهر و نگرانی خبر میگیرند: شما که طوریتان نشده؟ میخواهم بگویم: شکر خدا،...
-
در کنج فقر و خلوتشبهای تار
1398/01/05 04:33
همیشه دوست داشتهام که انسانها تعلق دینی داشته باشند. خوش دارم که آدمها در هر دینی که هستند، اهل نیایش و دعا و انجام مناسک و آیینهای مذهبی خویش باشند. به این خاطر که گمان میکنم انسانها خیلی بینوا و آسیبپذیرند و اهتمام به آیینهای عبادی، اسباب صیانت بیشتر عاطفی و نیز تسلّیبخشی است. در گیرودار پُرشتاب و مغشوش...
-
وفای بقا
1398/01/05 04:32
«بلبلی زار زار مینالید بر فراق بهار وقت خزان گفتم اندُه مبر که بازآید روز نوروز و لاله و ریحان گفت ترسم بقا وفا نکند ورنه هر سال گل دمد بستان» (مواعظ سعدی) این گفتگوی شاعرانه با بلبلِ هجراندیده و دردمند، یکی از درخشانترین فرازهای ادب پارسی است. این بهار نیست که از برابر ما میگذرد، این ماییم که در گذر ابرآسای...
-
نیایشی برای سال نو
1397/12/28 04:31
خدای کریم یکی از عاشقان خوب تو با ما گفته است: «با کریمان کارها دشوار نیست». دلمان به کَرَم تو گرم است. به بارش ابرِ خطاپوش تو که قادر است تیرگیها و کاستیهای ما را بشوید و از میان ببَرَد. آنچه در نخستین آیات قرآن خود را به آن وصف کردهای کرم است: اقْرَأْ وَرَبُّکَ الْأَکْرَمُ. تو بزرگوارترینی و بزرگواری آمرزش...
-
مثل جارو، مثل چوب
1397/12/28 04:31
برخی از غمها مثل جارو عمل میکنند. میآیند و همهی غمهای ریز و درشت دیگر را از حیاط دلت میروبند. به قولِ مولانا «لطفی است که میکُند غمت با دل من». واقعاً لطف است. برخی غمها مایهی بیاعتباری غمهای دیگرند. غمسوزند. باید قدردان و حقشناس غمی بود که ما را از خارخار هزار غم نازل، میرهاند. اقبال لاهوری میگفت: غم دو...
-
«مثل درخت در شبِ باران»
1397/12/28 04:30
درخت گلابی خُردسال من که چند ماهی است در باغ کاشتهام، ظاهراً هیچ طرفی از بهار نبسته است. اثری از سبزی و شکوفه در ظاهرش پیدا نیست. هیچ لباس تازهای در استقبال از سال نو، بر تن ندارد. دو شاخه بیشتر ندارد که هنوز چشم به هیچ برگی نگشودهاند. مثل نوزادی است آرمیده در خواب، که با چشمهای بسته شیر میخورد. انگار نه انگار که...
-
زندگی زیباست؟
1397/12/28 04:29
«چرا ننویسم زیباست زندگی وقتی دو کرکس را در عشقبازیشان دیدهام. چرا ننویسم زیبا نیست زندگی وقتی تفنگ شکارچی به صورتشان خیره بود.»(شمس لنگرودی) تعجب میکنم از کسانی که تمام هستی را شربت اندر شربت و شکر اندر شکر میبینند. کسانی که دیده بر تلخکامیهای انسان میبندند و جهان در نظرشان چون بهشت است.(این جهان چون...
-
کدام تلقی دینی علیه خدا است؟
1397/12/28 04:29
اگر تمام احکام فقهی و اخلاقی مندرج در متون دینی را نسخناپذیر، فراتاریخی و ابدی بدانیم با یک مشکل جدی روبرو میشویم و آن مخدوش شدت عدالتِ خداوند است. از یکسو قائلیم که خداوند وجودی است عادل و خیرخواه که به ظلم و ناراستی رضا نمیدهد، و از یکسو قائل به اعتبار ابدی احکامی میشویم که درک امروزین ما آنها را ناعادلانه و...
-
گذشته را فراموش مکن!
1397/12/28 04:28
«روانشناسها چنان راحت، تجویز میکنند: گذشته را کنار بگذارید! یا به گذشته فکر نکنید! که گاهی با خود میاندیشم: شاید آنها در دنیای ما و با این عواطف انسانی زندگی نکردهاند! گذشته شامل لحظاتیست که ما آنها را دقیقه به دقیقه زندگی کردهایم، آنقدر که ناخودآگاه به حافظهمان چسبیدهاند و به شکل عضو ثابتی از زندگی در...
-
تعلیق
1397/12/28 04:27
پرکشیدن تو باعث «تعلیق» من شده است. دو روز پیش، یعنی بیست و چهارم اسفندماه، سالروزِ نخستین دیدار ما بود. نخستین دیدارمان در سیزده سال پیش. هنوز چشمهای آنروزت را به یاد دارم که بوی بادهای اسفند میداد. بوی جوانههای تر و گلدانهای تازه. وقتی به سیزده سال زندگی سپریشده نگاه میکنم باورم به واقعیت را از دست میدهم....
-
از مرتضی سخن میگویم
1397/12/28 04:27
[مادر عزیزم، یار و همسر عزیزم، خواهر عزیزم بهدنبال زندگی و سرنوشت و سرانجام خود میروم. همه شما برای من عزیز و مهربان بودید و چقدر به من محبت کردهاید اما من نتوانستم، نتوانستهام، جبران کنم. اکنون که پاک و شریف میمیرم، دلم خندان است که برای شما پسر، دوست و شوهر، و برادر نجیبی بودم. همین کافیست. دوستانم زندگی ما را...