«روانشناسها چنان راحت، تجویز میکنند: گذشته را کنار بگذارید! یا به گذشته فکر نکنید! که گاهی با خود میاندیشم: شاید آنها در دنیای ما و با این عواطف انسانی زندگی نکردهاند! گذشته شامل لحظاتیست که ما آنها را دقیقه به دقیقه زندگی کردهایم، آنقدر که ناخودآگاه به حافظهمان چسبیدهاند و به شکل عضو ثابتی از زندگی در آمدهاند که بدون آن حافظه لنگ میزند! مثل این است که از شما بخواهند معدهتان را درآورید و بیآن زندگی کنید! نمیشود! چون حیاتتان بدان وابسته است.»(کتاب بیهوده، کریستین بوبن، ترجمه پیروز سیار)
اگر در زندگیام اتفاق نمیافتادی، اگر ندیده بودمت، اگر میتوانستم تو را فراموش کنم، شاید حال خوشتری داشتم. اما چه میشود که آدم نمیخواهد دل به فراموشی بسپارد، نمیخواهد گذشتهاش را نادیده بگیرد و حاضر است برای این بیداری تاوان سختی بدهد؟ پاسخش این است: به احترام زندگی.
کیست که حاضر باشد دچار فراموشی شود تا از زندگی لذت بیشتر ببرد؟ آزمایش فکری که توسط رابرت نوزیک طراحی شده به خوبی نشان میدهد که آنچه زندگی را خواستنی میکند خوش بودن به هر قیمتی نیست. شادکامی، هدف غایی و رضایتآور نیست، وگر نه انتخاب میکردیم که خودمان را در اختیار «ماشین تجربه»ای قرار دهیم که ما را در یک زندگی مجازیِ منقطع از واقعیت، لبالب از شادکامی کند.
آموزهی «زیستن در لحظهی حال» اگر به معنای گسستن خودخواسته از زندگی واقعی باشد، بههیچ وجه مطلوب ما نیست. درک من از «آبتنی کردن در حوضچهی اکنون» این است که خودمان را در پیوند با زندگی قرار دهیم و «وجودِ حاضرِ غایب» نداشته باشیم. بتوانیم از تنیدن در افکار پریشان رها شده و با تپش زندگی هماهنگ شویم. گذشته، بخشی تمام شده از هستی ما نیست. گذشته حضور قاطعی در امروز ما دارد. گذشته بخشی از «من» است و ما نمیخواهیم به سودای شادکامی، بخشهایی از منِ اصیل خود را نفی کنیم. میتوان در لحظهی حالی که لبالب از هواهای گذشته است شناور شد. در اکنونِ بارور شده از خاطرات.
زندگی آسودهتر، خواستنی است اما نه به قیمت اینکه دیگر زندگی تو نباشد. «اریش فرید»، شاعر آلمانیزبان میگوید:
«زندگی
شاید
آسانتر میبود
اگر هرگز
ندیده بودمت
اندوهمان کمتر میبود
هر بار
که ناگزیریم از هم جدا شویم
ترسمان کمتر میبود
از جدایی بعدها
و بعدترها
و نیز وقتی نیستی
این همه
در اشتیاق توانسوزت نمیسوختم
که میخواهد به هر قیمتی
ناممکن را ممکن سازد
آن هم فوری
در اولین فرصت
و آن گاه که تحقق نیافت
سرخورده میشود و
به نفس نفس میافتد
زندگی
چه بسا
آسانتر میبود
اگر تو را
ندیده بودم
فقط اینکه در آن صورت
دیگر زندگی من نبود»