۱) سیل و خرابی هر چه هم که بد باشد و فاجعهبار، ظاهرا به دست نویسندگان و شاعران، سوژه خوبی میدهد برای بازارگرمی و جذب مشتری. شاید بد هم نباشد، کاری که از دستشان(دستمان!) برنمیآید، همین که آبی به سر و روی کلمات خسته بپاشند، موهبتی است.
۲) با مهر و نگرانی خبر میگیرند: شما که طوریتان نشده؟ میخواهم بگویم: شکر خدا، نه!. یاد این حکایت میافتم و منصرف میشوم: «سری سقطی گفت: سی سال است که استغفار میکنم از یک شکر گفتن! گفتند: چگونه؟ گفت: بازار بغداد بسوخت اما دکان من نسوخت، مرا خبر دادند، گفتم: الحمدللّه! از شرم آنکه خود را بِهْ از برادران مسلمان خواستم و دنیا را حمد گفتم، از آن استغفار میکنم.»(تذکرةالاولیاء) حالا نه اینکه احوالی نظیر سری سقطی داشته باشم، تنها از به کاربُردن کلمه «شکر» پرهیز میکنم. وگر نه: ای بسا ناورده استثنا به گفت / جان او با جان استثناست جُفت.
۳) در شرایطی که همه باید بکوشند در حد مقدور، کاری کنند و اقدامی، برای برخی نیز بد فرصتی نیست برای تسویه حسابهای شخصی و قدیمی. سیل آمده و همه بسیج شدهاند برای یاری، آقا خِرِ روحانی را چسبیده که کو؟ کجاست؟
۴) در چنین مواقعی بیشتر به تنبهات دکتر مرتضی مردیها معتقد میشوم که میگفت بسیاری از معضلات و مصائب ما نه ناشی از رژیم سیاسی بلکه پیامد خودخواهیها و رفتارهای بیرحمانهی خودِ ماست. اصلاً در چنین موقعیتهایی چه جای بد و بیراه گفتن به طبیعت و خدا است. گیرم طبیعت رحم، ندارد، ما که عقل داریم. روی درب اتاق عقب نیسانی نوشته بود: «نیسان دیوانه است، شما عاقل باشید». ما باید دوراندیشتر و قانونمندتر عمل کنیم. مگر آنها که منصب سیاسی یا مسؤولیت اداری در این مُلک دارند از خارج آمدهاند؟ مسؤولان، میانگین مرتبهی فرهنگی و اخلاقی خود ما هستند.
۵) انصافاً فضای مجازی خوب است. هر چه هم اخلاق رسانهای نادیده گرفته شود (که البته مراعات آن بایسته است)، اما نفسِ امکان خبررسانی عمومی و شکستن انحصار رسانهای، به گمانم عامل چشمگیری است برای جدیتبخشی به پیگیری نهادهای دولتی. به یُمن فضای مجازی، هر کسی تبدیل به یک رسانه مستقل شده است. در این بین البته اخبار ناشیانه، ضدونقیض و مجعول، کم نیست؛ اما دستِکم در تعدد مجاری خبررسانی، امکان تبانی برای سرپوشگذاشتنهای عافیتجویانه، دشوارتر خواهد بود.
۶) بعضی وقتها، برخی فرازهای درخشان ادبی را دیگر جرأت نداری که نقل کنی: «باران رحمت بیحسابش همه را رسیده و خوان نعمت بیدریغش همه جا کشیده.»
۷) سعدی میگفت بنیاد جهان را بر آب نهادهاند: «جهان بر آب نهادست و عاقلان دانند / که روی آب نه جای قرار و بنیادست». خواجوی کرمانی پاسخ میداد: «این که گویند که بر آب نهادند جهان / مشنو ای خواجه که چون در نگری بر باد است». خلاصه آب باشد یا باد، «قصر امل سخت سست بنیاد است». با این حال، از این حرفهای حکیمانه چه سود؟ اقتضای عواطف ماست که میآییم و به همین خانههای لرزان دل میبَندیم. همان سعدی و خواجو هم دل بستند. در گوش ما فسانه خواندند: «هر آنچه نپاید دلبستگی را نشاید» و خودشان چالاکتر از همه دل بستند(البته به دار دنیا و مناصب قدرت و شهرت نباید دل بست، اما به انسانِ فانی و زودزوال، آه). نیمایوشیج ما که میگفت اصلاً به چیزهای رونده باید دل نهاد: «نالی ار تا ابد، باورم نیست / که بر آن عشق بازی که باقی ست / من بر آن عاشقم که رَوَنده است.»
۸. بگذریم. وقتی در خانههای گرم خود به آسودگی نشسته یا خوابیدهایم، از آنان که تمام کسب و کارشان را آب با خود بُرده یادآریم. یاد آر ز شمع مُرده یاد آر... قدری عذاب وجدان ناشی از نظر به بهرهمندی خود و بیپناهی دیگران، از جهاتی خوب است. مثلاً از این جهت:
«- تو چه غذایی را بیش از همه دوست داری، پدر بزرگ؟
- همهی غذاها را، پسرم، همه را. این گناه بزرگی است که آدم بگوید این غذا خوب است و آن یک بد!
- چرا؟ مگر آدم حق ندارد انتخاب کند؟
- البته که نه، حق ندارد!
- آخر چرا؟
- برای اینکه کسانی هستند که گرسنهاند.»(زوربای یونانی، نیکوس کازانتزاکیس، ترجمه محمد قاضی)