عقل آبی

مقالات و یادداشت‌های صدیق قطبی

عقل آبی

مقالات و یادداشت‌های صدیق قطبی

«مثل درخت در شبِ باران»

درخت گلابی خُردسال من که چند ماهی است در باغ کاشته‌ام، ظاهراً هیچ طرفی از بهار نبسته است. اثری از سبزی و شکوفه در ظاهرش پیدا نیست. هیچ لباس تازه‌ای در استقبال از سال نو، بر تن ندارد. دو شاخه بیشتر ندارد که هنوز چشم به هیچ برگی نگشوده‌اند. مثل نوزادی است آرمیده در خواب، که با چشم‌های بسته شیر می‌خورد. انگار نه انگار که بهار آمده و سبزه‌ها قد کشیده‌اند. انگار نه انگار که زمستان چمدان‌هایش را بسته و بهار تازه‌نَفَس از راه می‌رسد. 


اما حدس می‌زنم ریشه‌های تازه و جوانش سر و سِرّی با بهار دارند. حدس می‌زنم زیر لبی و خاموش، دلمشغول ترنم کوچکی است. ترنّم کوچکی که میل خودنمایی ندارد. سرگرم خودش است. خودش و ترانه‌ی پنهانش.


نمی‌دانم این نهالِ نوپا زمستان را به امید کدام بهار، طاقت آورده است؟ در کدام بهار از نهانخانه‌ی جانش، برگ سبزی متولد خواهد شد و چرا امسال راز خود را با بهار در میان نگذاشته است. بهار، همه‌ی اهالی باغ را به حرف آورده و اسرارشان را فاش کرده است، اما هنوز نتوانسته‌ است سکوت سرسنگین این درخت کوچک را بشکند.


کاش گوشی می‌داشتم که قادر بود سخن‌های نهانی این درخت کم‌سن و سال را بشنود یا دلی می‌داشتم که می‌توانست سکوت سربلندش را معنا کند.


درخت گلابی کوچک من، پنجره‌هایش را بسته، با خودش خلوت کرده و بهارِ امسال قادر نیست سر به سرش بگذارد. آیا روزی از خلوتگاه خود پنجره‌ای خواهد گشود و به بهاران، سلام خواهد کرد؟

نمی دانم.