عقل آبی

مقالات و یادداشت‌های صدیق قطبی

عقل آبی

مقالات و یادداشت‌های صدیق قطبی

پارگی‌های دل

هست احوالم خلاف همدگر 
هر یکی با هم مخالف در اثر
موج لشکرهای احوالم ببین
هر یکی با دیگری در جنگ و کین
از تناقضهای دل پشتم شکست
بر سرم جانا بیا میمال دست
سایه‌ی خود از سرِ ‌من برمدار
بی‌قرارم بی‌قرارم بی‌قرار
(مثنوی/ دفترششم)

تصویر فوق‌العاده درخشانی است از احوال متلاطم یک جان بیدار. حال‌های ما به تعبیر مولانا همانند لشکریانی هستند که با یکدیگر در جدالی پیوسته‌اند. ممکن است اندیشه‌ی ما واجد نظم و ساختاری سازوار باشد، اما احوال قلبی‌ ما دچار درگیری مدامند. نامی که بر این وضعیت می‌توان نهاد به تعبیر مولانا «تناقض‌های دل» است. انگار که در چهارراه بادهای مخالف ایستاده باشی و هر پاره از دلت را به سویی می‌کشانند. تو می‌مانی و دلی پاره پاره.

اگر وادی اندیشه شبیه جاده‌های موازی یا متقاطع باشد، ساحت عواطف ما، بیشتر از هر چیز به دریا شبیه است. منطقی که بر راه‌های تعبیه‌شده در خُشکی حاکم است البته با منطق راه‌های دریایی یکی نیست. قیصر امین‌پور می‌گفت:

می‌توان آیا به دریا حُکم کرد
که دلت را یادی از طوفان مباد؟

پابلو نرودا می‌گفت:

«چه کسی می‌تواند دریا را قانع کند
که عاقل باشد؟»

تناقض‌های اندیشه را شاید بتوان با تأمل و مطالعه‌ی بیشتر و بذل جهد فکری و معرفتی حل و فصل کرد، اما تناقض‌های دل را چاره چیست؟ خطاست که تصور کنیم احوال ضدونقیض دل را بشود تنها با رهنمودهای شناختی و توضیح مفاهیم هستی‌شناسانه آرام کرد. از نظر مولانا تنها عشق و عطوفت دوستانه است که می‌تواند مرهم احوال ضدونقیض دل باشد: «ای دل پاره پاره‌ام دیدن او است چاره‌ام.». شاید سخن مولانا تعبیر دیگری باشد از آنچه امروزه «روابط خوب» می‌نامند. روابط ژرف، مهرآمیز و توأم با پذیرش بی‌قید و شرط، احتمالاً تا حدودی مرهم پارگی‌های دل است. پارگی‌هایی که با نخ و سوزن هیچ اندیشه‌ی ورزخورده‌ای قابل مرمّت نیست.

از تناقضهای دل پشتم شکست
بر سرم جانا بیا می‌مال دست
سایه‌ی خود از سرِ ‌من برمدار
بی‌قرارم بی‌قرارم بی‌قرار