شما را به حرمت عشق، وقتی در دامنهی کوهی یا آغوش صحرایی گل غمّاز شقایق را میبینید، از چیدن این یک قلم صرف نظر کنید. آخر، شقایق، رمز خونین عاشقان سربلند است. نشنیدهاید مگر که حافظ میگفت: «ما آن شقایقیم که با داغ زادهایم؟». این گل، تنها یکی گل نیست، یادگار دلهای عاشق است. یادمان آرزوهای رنگین است و قلبهایی که روزی سرایندهی یکدیگر بودند. گل شقایق برای چیدن نیست. برای این است که در برابرش زانو بزنی و شکوه بیپروای گلبرگهایش را احساس کنی. گل شقایق برای چیدن نیست. برای این است که حضور تنهایی را در ساقههای نازک و جوانش دریابی و به آوای زمزمهواری گوش فرادهی که از دالانهای تنگ تاریخ، زخمی اما زنده عبور کرده است تا قاصد هزار شعر ناگفته باشد. گل شقایق، از اعماق زخمهای عشق، جوانه زده است. راهی دراز طی کرده تا میهمان چشمهای تو باشد. کنارش با احترام بنشین. دریاب که این گل، به رغم تمام ظرافت و نازکی، چقدر بیاعتنا به قلمرو بادهاست. چقدر خیرهسرانه دل میبازد. چقدر دانههای دلش پیداست. چقدر به قلب زمین، وفادار است. چقدر برای مرگ، آماده است. چقدر فاتحانه در برابر آسمان قد علم کرده و چه اشارتهای جانسوزی در عمر کوتاه خویش با ما بازمیگوید. تنها غافلانند که بیاعتنا به رسالت عظیم شقایق، مرتکب چیدن میشوند. قلبی اگر دارید، به قلب گل شقایق پیوند بزنید.