-
کتاب مقدس
1398/05/29 18:14
به نظرم میرسد آدمها به طور کلی در برابر کتابهای مقدس سه دستهاند. گروهی معتقدند و در اعتقاد خود جازمند که هر آنچه در کتاب مقدس آمده حتی اگر با یافتههای علمی یا ادراکات اخلاقی اغلب مردم یا موازین حقوق بشر ناسازگار باشد، مقبول و لازمالرعایه است. اغلب دینداران از این تبارند. گروهی انگشت بر مغایرتهای برخی مضامین...
-
اضطراب جهان
1398/05/29 18:14
دوستان از خیلی چیزها با هم حرف میزنند. از آب و هوا، از ترافیک و گرانی تا سیاست و الاهیات. اما معنای زیرین اغلب حرفهایشان انگار این است: بیا اضطراب جهان را با هم قسمت کنیم. مثل وقتی که در شبِ جنگل با خودمان بلندبلند حرف میزنیم تا بر هراسمان غلبه کنیم. اگر دو نفر هم باشیم به همین ترتیب. اطمینان از اینکه کس دیگری هم...
-
[ بدون عنوان ]
1398/05/29 18:14
برای گریستن در برخی از انواع اندوه، شانههای انسانی کفایت نمیکند. شانهای به عرض خدا لازم است. اما افسوس که خدا شانهای ندارد. پس وقتی میشنوی هایده با آن صدای پهناور میخواند: "شانههایت را برای گریه کردن دوست دارم." شانههای چه کسی را باید در نظر بگیری؟ به سیاق روباه باید گفت: چون هیچ مغازهای نیست که...
-
ایهام گنجشکها
1398/05/29 18:13
همین گنجشکهای شاد و شنگ که در چشمهای من دانهی زندگی میپاشند، تهدیدی برای شالیزار همسایهاند. صاحب مزرعه طنابی بالای شالیها کشیده و چند لباس را با فاصله از هم آویخته است تا شاخههای برنج را از هجوم گنجشکان گرسنه نجات دهد. حق دارد انگار. همین باران و بادی که این روزهای میانی تابستان را شبیه روزهای ابرپوش پاییز...
-
[ بدون عنوان ]
1398/05/29 18:13
گلهای آفتابگردان حیاط پدری بیشتر از اندازهی معمول قد کشیدهاند و این قدکشی ناشی از وسوسهی آفتاب است. برای آنکه با آفتاب چهره به چهره شوند چارهای نداشتهاند جز قدکشیدن. اشتیاق به نور، نیروی بالیدنشان بوده است. انگار قاصد خاکند و پاسخ بیواژهی زمین به آفتاب. ترجمهی تکاپویی مومنانهاند. سعیشان مشکور. مولانا...
-
[ بدون عنوان ]
1398/05/29 18:12
ای شمایان! فرزندان فردا! ما در محاصره مرگ و جیرهبندی امید بیرویا زنده ماندیم دلتنگ معترض و جادهها همه خسته گرچه -از شما چه پنهان- گاهی نرمی نگاه یکی نوزاد یا خندههای سرخ انارستان دل از ما میبُرد همچنان که تُردی آوازی از گلوی پرندهای با اینهمه اگر چه هوا کم بود ما زنده ماندیم به احترام فردا و رویای شما آی آیندگان...
-
[ بدون عنوان ]
1398/05/29 18:12
چه کسی گفته است که آدمها یکباره میمیرند؟ آدمها اندک اندک میمیرند. مرگ هر عزیز، جانکاه و ساینده است. یعنی از جانت کم میکند و میکاهد. تو را میساید. مرگ دیگریِ دوست، کاهش جان آدم زنده است. آن مرگ پایانیِ یکباره، ما را از این مردنهای تدریجی آزاد میکند. ما را؟ مایی که دیگر نیستیم انگار.
-
[ بدون عنوان ]
1398/05/29 18:11
میدانستی اگر باد پای خود را از زندگی ما کنار میکشید هیچ درختی ترانه نمیخواند؟ صدیق
-
[ بدون عنوان ]
1398/05/29 18:11
آفتاب از کدام سو میتابد که شرقیترین بادها هم از سرودن تو عاجزند و گلهای پاکدامن از شنیدن کدامین زمزمه شرم میکنند که در کنار و گوشهی هر برگ شبنمِ آینهای است سوگند به صفای قدم باران و تنفس شریف سپیدهدمان که من یک روز پیش از آنکه پنجره را برای همیشه ببندند نام تو را فاش خواهم کرد روزی بر صلیب ترانه خویش صدیق.
-
[ بدون عنوان ]
1398/05/29 18:11
میبینی بعد از آنکه باران ترانه خود را تمام کرد طلعت آفتاب چه ماه است؟ درست مثل لبخندهای تو بعد از آنکه یک دل سیر گریسته باشی تنها اشکهای توست که قادرند لبخندت را ماه کنند صدیق.
-
[ بدون عنوان ]
1398/05/29 18:11
کیستی؟ که این سان صبور و سخت همپای قلب من یک عمر زیستی کیستی؟ که این سان ترانهخوان بر زخمهای پنجره با من گریستی؟ نامت خداست؟ جان جهان است؟ یا پدر؟ یا هر کجا که نام تو آنجاست نیستی؟ در التهاب هر تپش پاک؟ در اتفاق انگور؟ یا در سکوت صاف دلی سبز و چاکچاک؟ یکدم به ما بگو در ازدحام اینهمه آشوب و اشتیاق آخر تو کیستی؟...
-
آرمن (۴۲)
1398/05/29 18:10
آرمن، دوست من، سلام. سلام و خداحافظ من فکر میکنم هر انسانی در دل مرموز و معمایی خود، شب بیپایان و عظیمی دارد که در اغلب اوقات قادر نیست آن را به رسمیت بشناسد. شب بیکران و سهمناک تنهایی. اما در متن این شب ناپیدا کران، لحظات ناب و یگانهای هست که فرزند عبور سوزان شهابها یا شکرخند ستارههاست. دوستیهای نادر و...
-
رفتن، رسیدن است
1398/05/29 18:09
«بگذار زندگیات چون رقصی آرام بر گوشههای زمان باشد. همچون قطرهی شبنمی بر کنارهی یک برگ.»(رابیندرانات تاگور) استاد مصطفی ملکیان در جلسات «چارهجویی برای اضطراب» به ۳۰ مولفه برای غلبه بر تشویش و دلنگرانی اشاره میکند که یکی از آنها که به گمان ایشان از باقی عوامل مهمتر و اثرگذارتر است این است که زندگی را به مثابه رقص...
-
شُکوه پروین
1398/05/29 18:09
پروین اعتصامی زندگی رضایتبخش و کامیابی نداشت. ۲۸ ساله بود که با پسرعموی خود که رئیس شهربانی کرمانشاه بود ازدواج کرد و تنها دوماه و نیم توانست زندگی با او را تاب آورد و نهایتاً با چشمپوشی از مهر خود، طلاق گرفت. چند سال بعد، زمانی که پروین ۳۱ سال داشت، اعتصامالملک، پدر ادیب و فرهیختهی پروین، شاخهگلِ به جانپروردهی...
-
[ بدون عنوان ]
1398/05/29 18:08
زندگی حوصله میخواهد. پنجره میخواهد. رنگ آبی میخواهد. نشستن کنار قاب آبی پنجره میخواهد. و بیتشویش وقت، نگریستن به وسعتهای سرگردان بین صراحت و ابهام میخواهد. زیستهها را بارها و بارها ورانداز کردن میخواهد. تیلههای تجربه را بین دو انگشت چرخاندن میخواهد. برای نگاه کردن به زوایای پیدا و ناپدید زندگی، یک زندگی...
-
[ بدون عنوان ]
1398/05/29 18:08
بیاندازه جای تو خالی است. جای آنکه بیایی و بوسهای بر پیشانی و گونهی دخترت بنشانی و بگویی دختر گلم، دیگه بزرگ شدی، هفتساله شدی... دیروز ساعتها در باغ کوچکت کار کردم و دانههای سبزی را که از سال گذشته باقی مانده بود و میخواستی امسال در باغ بیفشانی، در زمین شخمخورده و آماده افشاندم. بارانی هم بارید. خیلی نرم و...
-
[ بدون عنوان ]
1398/05/29 18:08
گفتند چتر خود را برداشته و پی باران رفته است. سراسیمه سراغ او را از کوچهها میگرفتم که یکباره با شُرشُر باران غافلگیر شدم. به خودم میگفتم حالا که باران آمده او به خانه بازخواهد گشت. دوان دوان به سمت خانه رفتم. در میان راه چتر او را دیدم که بر زمین افتاده بود... دیگر تنها در کوچهها نبود که باران میآمد. در کوچههای...
-
[ بدون عنوان ]
1398/05/29 18:08
دو سال بیشتر نداشت که پدرش را از دست داد. میپرسم هیچ تصویر یا خاطرهای از پدر داری؟ میگوید نه. فقط مادرم برایم تعریف کرد آنروزها که پدر بیمار بود و روزهای پایانی زندگی را سپری میکرد به او گفته بود: "مث اون مهمانم که شبِ باران جایی باشه و منتظره که باران بند بیاد راهشو بره."
-
ضایعات شما را خریداریم
1398/05/29 18:07
از جاده که میگذرم تابلوی «ضایعات شما را خریداریم» نظرم را جلب میکند و حس مغشوشی پیدا میکنم. حرف خیلی مهربانی است اگر چه قرین حسرتی هم هست. اینکه کسی اعلام میکند خریدار ضایعات ما است بشارت بزرگی است. ولی همزمان از خودت میپرسی آیا ضایعات دل و درون آدمی را نیز خواهند خرید؟ آنوقت یاد شعری از مارگوت بیکل میافتی:...
-
[ بدون عنوان ]
1398/05/29 18:07
در گفتگوهای متداول و معمول تعبیری به کار میرود که گمان میکنم کمتر به ابعاد درخشان آن توجه کرده باشیم: «دلم روشنه» وقتی با کسی درباره آینده حرف میزنی و اینکه چه رخ خواهد داد، پاسخ میدهد: «دلم روشنه» «دلم روشن است» یعنی نوری و نیرویی در دل من است که نمیگذارد فردا را بیخورشید ببینم. خوش به حال آنان که دلشان روشن...
-
[ بدون عنوان ]
1398/05/29 18:07
«تنهایی چیزهای زیادی به انسان میآموزد اما تو نرو بگذار من نادان بمانم ...» (ناظم حکمت) از سر ناچاری است. وقتی هیچ چارهای در اختیار نیست باید معنایی بیافرینی و از دلِ رنج و فقدان، به هر ضرب که شده نوایی سبز کنی. بالاخره زندگی باید به چیزی سرگرم شود تا از صرافت مرگ بیفتد. وگر نه آن آخرین لحظهی زندگی هم اگر از ما...
-
اندر پرده
1398/05/29 18:06
هان مشو نومید چون واقف نهای از سرّ غیب باشد اندر پرده بازیهای پنهان غممخور برای حافظ آنچه مانع نومیدی است توجه به حجم بیکران نادانستههاست. ضمن اینکه در نگاه او جهان در جهات مشهود خود خلاصه و محدود نمیشود. در نگاه او ساحتی نیز در این عالَم وجود دارد که آشیانهی اسرار ناپیدا است. علاوه بر مناسبات ظاهری،...
-
بر هیچ دلی مباد...
1398/05/29 18:06
آدم وقتی درد دارد خیلی مستعد این است که بیرحم شود. آدمها اغلب نمیخواهند در بدبختی و دردمندی تنها باشند. و آنچه درد و جراحتشان را تحملپذیرتر میکند این است که ببینند دیگرانی نیز همتای او در درد و جراحتند. وقتی جراحتی داری پرسش نمکپاشی هم در کنارش داری. پرسشت این است که چرا من؟ چرا فقط من؟ آنوقت اگر بفهمی که...
-
در هوس خیال او همچو خیال گشتهام...
1398/05/29 18:06
حرف مولانا است. آدم کم کم همان چیزی میشود که همه وقت جویای آن است. جز خیالی از یار که چیزی در اختیار ما نیست. با این خیال شیرین که شب و روز در مراوده باشی، کمکم خودت شبیه خیال میشوی. انگار رفتهرفته از اقلیم واقعیت به اقلیم خیال، نقل مکان میکنی. مولانا جای دیگری گفته آن قدر دل به افسانههای شیرین میدهی که سرآخر...
-
[ بدون عنوان ]
1398/05/29 18:05
آنچه در سوگ اتفاق میافتد انکار زیبایی جهان نیست، قهر کردن با زیبایی جهان است. زیبایی به آستانهی ادراکت در میآید اما انگار دست رد بر سینهاش میزنی و واپس میرانی. انگار با خود میگویی من با این جهان قهرم. و آدم وقتی با کسی قهر است شاید محاسن او را ببیند، اما مایل به اذعان نیست. ذوق نمیکند. خوب شاید حق دارد که قهر...
-
جایی در وسطها
1398/05/29 18:05
در میان آنها که از تو یک «انسان آرمانی» ساختهاند، احساس تنهایی میکنی. چون حقیقتاً انسان آرمانی نیستی. احساس امنیت نمیکنی، چرا که میدانی دیر یا زود تصویرشان مخدوش میشود. مثل سربازی که در سیاهی شب و به اشتباه در میان سربازان دشمن قرار گرفته. خائف است که هر لحظه شناخته شود و آسیب ببیند. در میان آنها که سعی دارند تو...
-
درد یا اعتقاد؟
1398/05/29 18:05
در یک تقسیم کلان و مندرآوردی، آدمها دو گروهند: کسانی که درد خدا دارند و کسانی که درد خدا ندارند. کسانی که درد خدا ندارند خودشان سه دستهاند: خداباور، خداناباور و ندانمانگار. و هر کدامشان هم طیفهای متعدد دارند. آنان که درد خدا دارند نه با آنان که بیدردانه خداباورند و نه با آنان که بیدردانه خداناباورند، وجه...
-
طلب یا بدهی
1398/05/29 18:04
سرم را خم میکنم و عطر شیرینی در مشامم میپیچد. از خود میپرسم آیا قادر به ادای دین هستم؟ آیا در برابر بویی که گلها به رایگان با ما قسمت میکنند، وظیفهای متوجه من است؟ آیا این منظرهی مستیبخش که در یک قاب، آسمان و دریا را کنار هم نشانده است مرا بدهکار خود نمیکند؟ و آیا جز با بخشیدن پارههای قلب خود به این زندگی...
-
چرایی اقبال به روشنفکری دینی
1398/05/29 18:04
بعضیها از سرِ دردمندی به سراغ مدرسهی روشنفکری دینی یا نواندیشی دینی نمیروند. انگار خواندن و شنیدن حرفهای عبدالکریم سروش، مجتهد شبستری، آرش نراقی، ابوالقاسم فنایی، محسن کدیور و دیگران، بیشتر برایشان نوعی تفنن و سرگرمی است. گاهی هم اسباب تمایز است و اینکه از این نمد کلاهی برای خود بدوزند و از سر به سر گذاشتن با اغلب...
-
[ بدون عنوان ]
1398/05/29 18:03
ای که بارانیترین شعری فصول باد را آشیان دست من، تعبیرِ ماهی بیشب است در کدامین آینه یکروز خواهی آمدن مژدهی لبیک تو زیر کدامین یارب است؟ در رگِ آوازها حرفت حریف زندگی است وقت مرگ، ای رمز باران، نام خوبت بر لب است ۱ مرداد ۹۸. صدیق