به نظرم میرسد آدمها به طور کلی در برابر کتابهای مقدس سه دستهاند.
گروهی معتقدند و در اعتقاد خود جازمند که هر آنچه در کتاب مقدس آمده حتی اگر با یافتههای علمی یا ادراکات اخلاقی اغلب مردم یا موازین حقوق بشر ناسازگار باشد، مقبول و لازمالرعایه است. اغلب دینداران از این تبارند.
گروهی انگشت بر مغایرتهای برخی مضامین کتاب مقدس با درک امروزین ما از عدالت و اخلاق و نیز یافتههای علمی مینهند و به یکباره کتاب مقدس را کنار میگذارند. اغلب بیدینان از این تبارند.
گروهی نیز نه مثل معتقدان و نه نظیر منکران بلکه مومنانه با کتاب مقدس رویارو میشوند. هدفشان دانستن نکتهای نیست. نه خیال آن را دارند که از دل کتاب مقدس نظام اخلاقی یا بایستههای حقوق بشری متفاوتی استخراج کنند و نه با متر و میزانهای علمی به ارزیابی روایت کتاب مقدس از جهان و انسان میپردازند. این گروه، اندکشمارند.
در رویکرد مومنانه به کتاب مقدس، دلتان را فراخ میکنید تا زمزمههای معنا را میزبانی کنید. به دنبال چیزی هستید که نه در علم میتوان یافت نه در حقوق و عدالت. چیزی که شما را در ردگیری قدمهای خدا راهنما و یاور باشد. چیزی که دستنخوردهترین گوشهی قلب شما را دستخوش رویش کند. چیزی که شب شما را به چراغی گره بزند.
در رویکرد مومنانه شما در پی اعتقاد سفت و سخت نیستید، در پی مچگیری و افشای کژیهای لفظ و معنا هم نیستید. به قول مولانا در پی مشعلههای جان برای روح شبآلود خویشید و خود را درگیر مشغلهی زبان نمیکنید. میکوشید برای زندگی کوتاهتان که دمادم از سوی مرگ و نیستی تهدید میشود معنایی پیدا کنید. میکوشید برای رهایی از آونگ زندگی که مدام میان رنج و ملال در نوسان است، راهی پیدا کنید.
در این رویکرد، نه از سر تعبد و اعتقاد و نه با بیاعتنایی و ذهن ورّاج و نه به قصد سرک کشیدن و چیزکی آموختن و نه با نگاه علمزده و انتقادی، سراغ کتاب مقدس نمیروید. کتاب را میخوانید تا صدایی را بشنوید که از جنس دیگر است. صدایی که مثل هیچ صدایی نیست. در شیوه مومنانه قصدتان خواندن نیست، گوش سپردن است.