از جاده که میگذرم تابلوی «ضایعات شما را خریداریم» نظرم را جلب میکند و حس مغشوشی پیدا میکنم. حرف خیلی مهربانی است اگر چه قرین حسرتی هم هست. اینکه کسی اعلام میکند خریدار ضایعات ما است بشارت بزرگی است. ولی همزمان از خودت میپرسی آیا ضایعات دل و درون آدمی را نیز خواهند خرید؟ آنوقت یاد شعری از مارگوت بیکل میافتی:
«کسی میگوید: آری
به تولد من
به زندگیم
به بودنم
ضعفم
ناتوانیم
مرگم
کسی میگوید: آری
به من
به تو
و از انتظار طولانیِ
شنیدن پاسخ من
شنیدن پاسخ تو
خسته نمیشود»
انگار خدا تنها کسی است که میتوان در این مورد روی او حساب کرد. یک آریِ جاودان که حرف خود را پس نمیگیرد. مولانا میگفت جسم تو یخی فانی است که یکریز در معرض تابش آفتاب است. همه داشتههای تو، دیر یا زود میشوند ضایعات. بشتاب و خود را به خریدار خوب بسپار. خیلی خوب ترسیم میکند:
مشتری خواهی که از وی زر بری
به ز حق کی باشد ای دل مشتری؟
میخرد از مالت انبانی نجس
میدهد نور ضمیری مقتبس
میستاند این یخ جسم فنا
میدهد ملکی برون از وهم ما
میستاند قطرهی چندی ز اشک
میدهد کوثر که آرد قند رشک
میستاند آه پر سودا و دود
میدهد هر آه را صد جاه سود
هین درین بازار گرم بینظیر
کهنهها بفروش و ملک نقد گیر
(مثنوی، دفتر ششم)