-
[ بدون عنوان ]
1398/06/30 18:28
چشم دارم که مرا از تو پیامی برسد وز می وصل تو لب بر لب جامی برسد پخته و صاف اگر می نرسد از تو مرا گهگه از عشق توام دُردی جامی برسد گر رسولان وفا نامه نیارند ز تو هم به زنهار جفا از تو پیامی برسد (خاقانی) پارهای از یک غزل خاقانی است و خیلی زیباست. گاهی تنها و تنها دلت لک زده برای حضور کسی که دوستش داری. به دریافت...
-
درون را بنگریم و حال را
1398/06/30 18:28
نامها را اگر واجد اعتبار ندانیم و همچنین اگر بپذیریم که جان دین، داشتن احوال دینی است و نه عقیده بستن به یک نظام مشخص اعتقادی، آن وقت میتوانیم بپذیریم که مهم نیست کسی خود را متدین مینامد یا نه، مسلمان میداند یا نه، همین که آن احوال نیکو و مطلوب را حاصل کند، دیندار است و مسلمان. البته این حرف، حرف کمطرفداری است و...
-
مشغول مُردنت بودی!
1398/06/30 18:27
یکی گفت: «فلان جان میکَنَد.» [حسن بصری] گفت: «چنین مگوی، که وی هفتاد سال بود که جان میکَند اکنون از جان کَندن باز خواهد رَست تا کجا خواهد رسید.»(تذکرةالاولیاء، عطار) این سخن حسن بصری چقدر خوب و نغز است. ما به موازات اشتغال به کارها و علائق خود، یک مشغولیت تمام وقت دیگر هم داریم: مُردن. تمام لحظههای زیستن ما آکنده...
-
[ بدون عنوان ]
1398/06/30 18:27
گاهی فکر میکنم نباید حقیقت را خیلی جدی بگیرم. جدی گرفتن حقیقت، دستِکم اگر بیوقفه باشد ستوهآور است. تاب و توانسوز است. شاید حقیقت بیشتر از هرچیز شبیه یک شوخی است. انگار فقط ادبیات وجود دارد. ادبیات است که جدی است. ادبیات است که روایت میکند. روایت میکند چرا که نمیداند آنسوی پرده چیست. و شاید همان بهتر که...
-
[ بدون عنوان ]
1398/06/30 18:27
رفتنِ بیبازگشت تو را تنها میتوانم به پرکشیدن ناگهانی و بیبازگشت کبوتری تشبیه کنم که فضای خانه را به جانب رؤیای بیانتهای آسمان ترک میکند و از پنجرهای که قاب چوبی آبی دارد و پردهای بازیگوش و گلدوزیشده مدام اینسو و آنسو میرود، پَر میکشد. پَر میکشد و ما میمانیم و یک پنجرهی باز و پردهای بیقرار و آسمانی...
-
شیما...
1398/06/30 18:27
نه. سال پیش نبود. همین دیروز بود انگار. همین دیروزِ دیروز که خداحافظی کردی و رفتی. برای آخرین بار صدایت پیچید در این خانه. برای آخرین بار کفشهایت را پوشیدی. برای آخرین بار در را باز کردی و بستی. برای آخرین بار از همین پلهها پایین رفتی. برای آخرین بار ماشین را روشن کردی... همین دیروز بود انگار... نه تنها سال پیش،...
-
ایمان و عقیده
1398/06/30 18:26
میپرسد فرق ایمان و عقیده چیست؟ ترجیح میدهم فقط مثال بزنم. مثال البته اثبات نمیکند. فقط قابل فهم میکند. ایمان: با ذوقی کودکانه و آکنده از شوقی زلال، مینشینی کنار گلها، با احتیاط و حواسِ جمع. بدون حرکتِ اضافی یا داد و قال. مینشینی به این آرزو که آن پروانهی بازیگوش که مستانه از این گل به آن گل میپَرد، راه کج کند...
-
[ بدون عنوان ]
1398/06/30 18:26
بیتی دارد هوشنگ ابتهاج که خیلی به چشمم عزیز است: یک دم نگاه کن که چه بر باد میدهی چندین هزار امید بنیآدم است این چه امیدها که تباه شد. چه امیدها که بر باد رفت. تنها بر باد رفتن امید نبود، از اعتبار افتادن معنا و جایگاه امید هم بود. میبینی؟ امید هم رفت در صفِ آنهمه تعبیرِ قشنگ که دستمالی شد. یک دم نگاه کن که چه بر...
-
دین و اخلاق
1398/06/30 18:25
میدانی، اگر هر چه به خودت رجوع کنی ببینی که نمیتوانی تعدادی از گزارههای موجود در متون دینی و مذهبی را اخلاقی ارزیابی کنی، چند راه پیش روی خود داری. یکی اینکه بگویی اصلاً دین با اخلاق مغایر است و برای اخلاقی زیستن ناگزیر باید عطای دین را به لقایش بخشید. یکی اینکه بگویی اصلاً از کجا معلوم درک اخلاقی من معتبر و قابل...
-
[ بدون عنوان ]
1398/06/30 18:25
هر چقدر که ایمان، خوب است، عقیده بد است. هر چقدر که ایمان جاری میکند، عقیده متوقف میکند. هر چقدر که ایمان پَر میدهد، عقیده پَر میکَند. هر چقدر که ایمان سبک میکند، عقیده سنگین میکند. هر چقدر که ایمان سیلان است، عقیده انجماد است. اصلاً تا کسی درنیافته که ایمان خوب است و عقیده بد، درنیافته که عارفان چه میگویند.
-
[ بدون عنوان ]
1398/06/30 18:25
اردلان سرفراز ترانهای دارد با نام مستی. در ستایش مستی نیست، در بیان عجز مستی است. ترجیعبند ترانه این است: «مستیام درد منو دیگه دوا نمیکنه». اول میگوید میروم به میخانه تا غمهایم را جا بگذارم: «من غمای کهنه مو بر میدارم که توی میخونهها جا بذارم» بعد ادامه میدهد: «خسته از هر چی که بود خسته از هر چی که هست راه...
-
[ بدون عنوان ]
1398/06/30 18:24
گل زیبای من دو فردای دیگر که ورق برگشت برگههای دلت سرگرمی باد است گل زیبای من هیچ بهاری هرگز تکرار تو نیست میدانستی؟ گل زیبای من روی خود را با کدام سیلی سرخ کردهای؟ ۳ شهریور ۹۸
-
[ بدون عنوان ]
1398/06/30 18:24
گلایههای سعدی از بیاعتنایی یا بیوفایی دوستان چقدر زیباست: مبارزان جهان قلب دشمنان شکنند تو را چه شد که همه قلب دوستان شکنی - شبی نپرسی و روزی که دوستدارانم چگونه شب به سحر میبرند و روز به شام - نه طریق دوستانست و نه شرط مهربانی که ز دوستی بمیریم و تو را خبر نباشد - نه طریق دوستان است و نه شرط مهربانی که به دوستان...
-
طریق ادب
1398/06/30 18:24
ظاهرا یکی از آدابِ دوست داشتن این است که اگر دوست از شما رنجید و شما را به خاطر کمکاری و خطایی ملامت کرد، اگر چه خود را مقصّر نمیدانید، اما به حرمت محبت او، آن کوتاهی و کمکاری را بپذیرید. یعنی گرچه باور ندارید که از شما خطایی سرزده، اما از سرِ ادب دوستی، چون و چرا نکنید و بپذیرید. از سعدی و حافظ بشنویم: گفته بودی...
-
سعدی خوب، سعدیِ دوست داشتنی
1398/06/30 18:23
سعدی، پیامبر دوستی است. گمان میکنم در میان آثار رنگرنگ و بسیار سعدی، آنچه بیش از همه محل تأکید است و شاید بتوان آن را پیام اصلی سعدی دانست این است: جهان را باید خَرجِ دوستی کرد. به نظر میرسد در میان ارزشهایی که سعدی بر میشمارد هیچیک در ترازِ «دوستی» نیست. دوستی صدرنشین ارزشهای زندگی است. دوستی والاترین است. این...
-
زمین خدا فراخ است
1398/06/30 18:23
مکن کاری که بر پا سنگت آیو جهان با این فراخی تنگت آیو (بابا طاهر عریان) در قرآن آمده است که «زمینِ خدا فراخ است»(وَأَرْضُ اللَّهِ وَاسِعَةٌ: زمر/۱۰؛ نساء/۹۷). معنای این سخن با نظر به سیاق و بافت آن چنین است: اگر گوشهای از زمین برای ایمان شما مناسب نبود، آنجا را ترک کنید و به گوشهی دیگری هجرت کنید. عذر مقبولی نیست که...
-
روز و شب را همچو خود مجنون کنم
1398/06/30 18:22
شاید گمان کنیم اقتضای عشق واپسنشستن و انفعال است. شاید تصور کنیم عشق با پژمردگی، خمودگی و وانهادن آزادی همراه است. شاید خیال کنیم دچار عشق شدن ملازم کنارهگیری از کارزار است. شاید فکر کنیم عشق در جستجوی پناهگاهی است و نه پروازی.(شاملو میگفت: همه / لرزش دست و دلم / از آن بود که / عشق / پناهی گردد، / پروازی نه / گریز...
-
[ بدون عنوان ]
1398/05/29 18:19
من فکر میکنم اعلامیهی ۳۰ مادهایِ حقوق بشر کافی نیست. باید بند دیگری به آن افزود. باید افزود که هر انسانی حق دارد یک پنجره داشته باشد که وقتهای نَفَستنگیِ دل بتواند آن را به جانب پرنده و ابر و مهتاب بازکند. من فکر میکنم ظلم بزرگی است که خیلی از آدمها از داشتن چنین پنجرهای محرومند. من فکر میکنم دلدادگان قبل از...
-
[ بدون عنوان ]
1398/05/29 18:19
کاش میدانستم چه رخ میدهد که تو یکباره و بیخبر در من میوزی. از کدام درز ناشناختهی زمان به درون من میتابی و دلی را که میرود تا سر به راه و پذیرا شود در هوای خاطرهی خوبت سرگشته میکنی. کاش میدانستم یاد تو چگونه پریوار مرا تسخیر میکند، شبیه باد از تنهی خالی درختی که منم عبور میکند و مثل شکوفه از پوستهی...
-
آشتی
1398/05/29 18:18
به رغم فاصلهی کهکشانی میان جهاننگری مولانا و جهاننگری خیام، گاهی دستِ کم در محدودهی تعبیر و صورت بیانی، بیتی از مولانا شباهت عجیبی به رباعی خیام دارد: عقل و عشق و معرفت شد نردبان بام حق لیک حق را در حقیقت نردبانی دیگرست مولانا قومی متفکرند اندر ره دین قومی به گمان فتاده در راه یقین میترسم از آنکه بانگ آید روزی...
-
«بیکارهی خداباره»
1398/05/29 18:18
«وَمَا هَذِهِ الْحَیَاةُ الدُّنْیَا إِلَّا لَهْوٌ وَلَعِبٌ وَإِنَّ الدَّارَ الْآخِرَةَ لَهِیَ الْحَیَوَانُ لَوْ کَانُوا یَعْلَمُونَ»(عنکبوت، ۶۴) «این زندگى دنیا جز سرگرمى و بازیچه نیست و زندگى حقیقى همانا [در] سراى آخرت است. اى کاش مىدانستند.» در چهار موضع از قرآن آمده است که حقیقتِ دنیا، سرگرمی و بازیچه است(انعام...
-
میر دروغین
1398/05/29 18:17
آن میر دروغین بین با اسپک و با زینک شنگینک و منگینک، سربسته به زرّینک چون مُنکر مرگست او گوید که: «اجل کو کو؟» مرگ آیدش از شش سو گوید که«منم اینک!» گوید اجلش که: «ای خر! کو آن همه کرّ و فرّ؟ وان سِبلت و آن بینی وان کبرک و آن کینک؟ کو شاهد و کو شادی؟ مفرش به کیان دادی؟ خشتست تو را بالین، خاکست نهالینک» ترک خور و خفتن...
-
[ بدون عنوان ]
1398/05/29 18:17
سُرخی اگر چه برف بر شانههای تو آوار میشود سُرخی اگر چه مرگ بر خواب تُرد تو انبار میشود یکروز میرسد کز هر چه حرفِ سرد آزاد میشوم یکروز میرسد کز قلب سرخ تو آباد میشوم ای شاخهی غیور گلهای سرخ تو تقدیر زندگی است رنج جمیل تو ای زخمیِ عبور تعبیر زندگی است - صدیق قطبی
-
ذوق حضور
1398/05/29 18:17
موسی در راه سفر است که آتشی میبیند. به خانواده خود میگوید درنگ کنید که من آتشی دیدم. امیدوارم که پارهای از آن را برای شما بیاورم یا در پرتو آتش راه یابم. به تنهایی به جستجوی آتش میرود. چون میرسد ندایی به یکباره او را فرامیگیرد: ای موسی، این منم پروردگار تو، پایپوش خویش بیرون آور که تو در وادی مقدس طوی هستی. من...
-
[ بدون عنوان ]
1398/05/29 18:16
شاید اگر آن سوی پنجره برف میبارید میتوانستم دستهایت را ببینم. دستهایت را ببینم که شاخهی نحیف درختی را میتکاند. شاید اگر برف میبارید میتوانستم لبخند تو را ببینم. لبخند تو را ببینم که برای پرندهی کوچکی دست تکان میدهد. شاید اگر برف میبارید میتوانستم صدایی را بشنوم که به لحن خوب تو بود. به لحن خوب تو بود و...
-
ای من!
1398/05/29 18:16
جنید بغدادی گفته است: «محبت درست نشود مگر در میان دو تن اما چنان دو تن که یکی دگر یکی را گوید: ای من!»(تذکرةالاولیاء) شاید تصور کنیم فراتر از آنچه جنید بغدادی شرط محبت میداند، چیزی نباشد. چه از این بالاتر که کسی به محبوب خود بگوید: «ای من». اما سعدی یک گام جلوتر رفته است: «با وجودش ز من آواز نیاید که منم!». میگوید...
-
چالش اخلاقی ابراهیم
1398/05/29 18:16
ابراهیم تصمیم میگیرد فرزند خود را از سرِ ایمان و اخلاص، قربانی کند. اسماعیل رضا میدهد و هر دو به خواست خدا تسلیم میشوند. قصدشان که مسلّم شد و ابراهیم کارد بر گلوی پسر نهاد، ندا آمد که کافی است، عمل شما پذیرفته شد. میشود به شیوهها و شگردهای مختلفی متوسل شد تا چالش اخلاقی اقدام ابراهیم را کمرنگ ساخت. مثلا به سراغ...
-
فراتر از بودن
1398/05/29 18:15
باز هم در برابر وسوسهی کتابهای خوانده نشده و منتظر میایستم و کتاب «فراتر از بودن» را برای بار چندم برمیدارم. نودوپنج صفحه بیشتر ندارد. نوشته بوبن و ترجمه مهوش قویمی. در حین مطالعه فکر نمیکنی مشغول خواندن چیزی هستی. احساس میکنی کسی ترانهی شیرینی زیر لب زمزمه میکند و قدمزنان از سنگفرشی انباشته از برگهای معزول...
-
احوالپُرسی
1398/05/29 18:15
بهتر بود آدمها اینطوری حال هم را میپرسیدند: آسمان دل شما چه شکلیه امروز؟ اونوقت پاسخها میتونست تنوع بیشتر داشته باشه. از طیف معنایی گستردهتری برخوردار باشه. مثلا میشد جواب داد: آسمان دل من الان صافِ صافِ... آفتاب اصلا پنهونکاری نمیکنه و خیلی یله و سخاوتمند میتابه. البته خیلی شور و هیجان هم نداره و مجموعا...
-
حال خریدنیِ تاگور
1398/05/29 18:15
«آن دم که نخستین بار از آستانهی این زندگی گذر کردم، آگاهیام نبود. کدامین نیرو مرا چون غنچهای در جنگل نیمشبان، در دل این رازِ دورپهنا شکوفا کرده است! بامدادان که نور را مینگریستم، لحظهای احساس کردم که در این دنیا بیگانه نیستم، و آن ناشناختهی بینام و نیستشکل، چون مادر در آغوشم کشیده است. اما آن ناشناخته باز هم...