عقل آبی

مقالات و یادداشت‌های صدیق قطبی

عقل آبی

مقالات و یادداشت‌های صدیق قطبی

چالش اخلاقی ابراهیم

ابراهیم تصمیم می‌گیرد فرزند خود را از سرِ ایمان و اخلاص، قربانی کند. اسماعیل رضا می‌دهد و هر دو به خواست خدا تسلیم می‌شوند. قصد‌شان که مسلّم شد و ابراهیم کارد بر گلوی پسر نهاد، ندا آمد که کافی است، عمل شما پذیرفته شد.


می‌شود به شیوه‌ها و شگردهای مختلفی متوسل شد تا چالش اخلاقی اقدام ابراهیم را کمرنگ ساخت. مثلا به سراغ ابن‌عربی رفت که می‌گفت ابراهیم باید خواب خود را تعبیر می‌کرد و به همان معنای ظاهری نمی‌گرفت. یا می‌شود مثل دکتر ابوالقاسم فنایی قائل شد که امر خدا، امرِ واقعی نبوده، بلکه امر ابتلایی بوده است و از طرفی اسماعیل به سن بلوغ رسیده و خود به این کار رضا داده است. همچنان که آدم‌ها حق دارند خود را برای آرمانی فدا کنند این حق را هم دارند که در پای عشق‌شان به خداوند از جان خویش چشم‌پوشی کنند. بنابراین، اقدام ابراهیم به خواست و رضایت اسماعیل بوده است.


می‌شود راه دیگری پیمود و مدعی شد که اساساً ساحت ایمان، ساحتی فراتر از اخلاق است و ابراهیم از آن‌رو شهسوار ایمان است که از سرِ عشق به خدا، موازین اخلاق را نادیده گرفت. این منظر کرکگور است که به نظر من می‌تواند دستمایه‌ی خوبی فراهم ‌کند برای آنان که پروای اخلاقی ندارند و تن دادن به خواست خدا را برتر از هر چیز می‌دانند. از جنبه‌ای می‌توان جسارت ابراهیم را باشکوه دید، اما چه کسی می‌تواند به پیامدهای وخامت‌بار این نظریه ملتزم شود که انسان‌ها حق دارند در پای عشقشان به خدا از موازین اخلاق صرف‌نظر کنند؟


منظر دیگری هم وجود دارد که ظاهرا اغلب دینداران سنتی به آن تعلق خاطر دارند و آن اینکه اساساً خوب و بد اخلاقی مستقلی وجود ندارد و هر آنچه امر خداوند باشد عینِ درستی و صواب است. در این منظر، داستان ابراهیم دستمایه‌ی خوبی است برای مقاومت در برابر نواندیشان دینی که می‌کوشند قرائت دینی خود را سازگار با شهودهای اخلاقی زمانه کنند. سنتی‌اندیشان می‌توانند استدلال کنند که ایمان دینی مدنظر قرآن، متضمن وانهادن ادراک‌های اخلاقی خود و تسلیم تمام‌عیار به خواست خداوند است. 


تلقی دیگری هم وجود دارد که با انگشت‌نهادن بر داستان ابراهیم و قربانی فرزند مدعی می‌شود که اساساً دیانت با اخلاق سازگار نیست و برای پاسداشت اخلاق باید از التزام دینی چشم پوشید.


به گمان نگارنده می‌توان راه حل دیگری برگزید و در پرتو آن هم به استقلال اخلاق از دین پایبند ماند و هم به امکان دین‌ورزی اخلاقی قائل شد و آن توجه به سیر تکاملی امر اخلاقی است. به نظر می‌رسد در آن روزگاران سربریدن فرزند به امر خدا و به قصد تحصیل رضایت او، امری غیراخلاقی تلقی نمی‌شده است. کم‌وبیش می‌توان مدعی شد که فهم و درک غالب آن روزگار چنین بوده که فرزند در برابر والد، حق چندان مستقلی نداشته است. مثلا در روایتی از پیامبر که پشتوانه‌ی برخی فتاوای فقهی نیز قرار گرفته آمده است: «أَنْتَ‏ وَ مَالُکَ‏ لِأَبِیک‏»(به‌روایت ابن‌ماجه و ابن‌حبان)؛ یعنی تو و اموالت برای پدرت هستی. یا در داستان لوطِ پیامبر می‌خوانیم که چون قوم بدکردارش خواهان تعرض به میهمانان او بودند، او دختران خود را به آنان پیشنهاد کرد: «قَالَ هَؤُلَاءِ بَنَاتِی إِنْ کُنْتُمْ فَاعِلِینَ»(حجر، ۷۱)؛ «لوط به قوم خود گفت: اگر می‌خواهید [کارى مشروع] انجام دهید اینان دختران منند.»


به نظر می‌رسد در آن روزگار سربُریدن فرزند پس از رضایت خود او و به دنبال امر خداوند، قباحت اخلاقی نداشته و از این‌رو ابراهیم اساساً با چالش اخلاقی روبرو نبوده است. آنچه رخ داده قربانی کردن یکی از مهم‌ترین تعلقات زندگی به خاطر خدا بوده است. به گمان من نه برای ابراهیم و نه برای مخاطبان اولیه‌ی قرآن، اقدام به قربانی کردن فرزند به امر خدا، اساساً مغایرتی با امر اخلاقی نداشته است و تنها دلالت بر چشم‌پوشی از ریشه‌دارترین تعلق زندگی خود در پای عشق و ایمان الهی بوده است.


اگر چنین تلقی و منظری را بپذیریم آن وقت همچنان ابراهیم را می‌توان به تعبیر کرکگور شهسوار ایمان نامید اما نه به خاطر عبور از سپهر اخلاقی به سپهر دینی، بلکه به خاطر چشم‌پوشی از شدیدترین میل و تمنای نفس خویش در پای ایمان و عشق به خدا.


آنچه ابراهیم در روزگار خود کرد عملی جسورانه، عاشقانه و ایمانی بود بی‌آنکه ناقض درک اخلاقی عصر خود باشد.


اما سؤال دیگری باقی می‌ماند و آن اینکه خداوند چرا به چنین چیزی امر کرد؟ پاسخ را شاید بتوان در رویکردهای جدید به ماهیت وحی و کتاب مقدس جُست. اگر قرآن را محصول تجربه‌ی وحیانی بدانیم که لاجرم از فرهنگ و ادراکات اخلاقی فرد تجربه‌گر رنگ گرفته است، پاسخ به چنین پرسشی آسان و پذیرفتنی خواهد شد.