عقل آبی

مقالات و یادداشت‌های صدیق قطبی

عقل آبی

مقالات و یادداشت‌های صدیق قطبی

کاش می‌دانستم چه رخ می‌دهد که تو یکباره و بی‌خبر در من می‌وزی. از کدام درز ناشناخته‌ی زمان به درون من می‌تابی و دلی را که می‌رود تا سر به راه و پذیرا شود در هوای خاطره‌ی خوبت سرگشته می‌کنی. کاش می‌دانستم یاد تو چگونه پری‌وار مرا تسخیر می‌کند، شبیه باد از تنه‌ی خالی درختی که منم عبور می‌کند و مثل شکوفه از پوسته‌ی شاخه‌ای که منم سر بیرون می‌آورد. کاش می‌دانستم در پنهان‌خانه‌ی این پهنه‌ی پُر رمز و راز، کدامین حُزن ابدی لب به لب نایی غریب می‌گذارد که تو در آینه‌ی هر اشک که فرو می‌چکد به زندگی من بازمی‌گردی. کاش می‌دانستم چه اتفاق می‌افتد که درست همان وقت که زندگی دارد آهسته و رو به جلو گام برمی‌دارد، در یکی از پیچ‌های تُند جاده غافلگیرم می‌کنی و شوق هر جاده و مقصدی جز خیال خوبت را در دلم سرد می‌کنی.

کاش درخت خوکرده به عصرِ یک برگریزان می‌دانست این باد که بوی بهاران رفته را می‌دهد از کدام تَرَک دیوار به جانب پریشانی او وزیده است.