بعضیها از سرِ دردمندی به سراغ مدرسهی روشنفکری دینی یا نواندیشی دینی نمیروند. انگار خواندن و شنیدن حرفهای عبدالکریم سروش، مجتهد شبستری، آرش نراقی، ابوالقاسم فنایی، محسن کدیور و دیگران، بیشتر برایشان نوعی تفنن و سرگرمی است. گاهی هم اسباب تمایز است و اینکه از این نمد کلاهی برای خود بدوزند و از سر به سر گذاشتن با اغلب دینداران لذت و هویت نهفتهای به غنیمت ببرند. یا اینکه از رهگذر آن حرفها تا میتوانند علمای دین و قشر روحانی را تخفیف و تحقیر کنند و از نظر بیندازند. یا اینکه با خواندن و واگویه کردن حرفهای مدرسهی روشنفکری دینی راهی برای سبک کردن بار وظایف اخلاقی و رهایی از التزام به ورزههای معنوی پیدا کنند و با اتکا به آن حرفها راحتتر و با تنآسانی بیشتر زندگی کنند.
در این میان انسانهایی هم هستند که از سر درد دین به کندوکاو در آرای روشنفکران دینی میپردازند. عمیقاً درد دین دارند و میخواهند فهمی از دیانت پیدا کنند که با الزامات عقلانیت و شهودهای اخلاقیشان سازگار باشد. ضرورت التفات به دین در آنها بسیار بنیادین است اما همزمان دلواپس حقیقت و اخلاقاند. شاهدند که روایتهای بنیادگرایانه از دین چه هزینههایی بر بشر تحمیل کرده است و آگاهند که اگر به روایتی از دین که سازگار با عقلانیت و اخلاق است دست نیابند، قادر نخواهند بود وجدانهای بیدار را به ظرفیتهای ارزشمند ادیان فرابخوانند.
از اینکه آرای روشنفکران دینی دستمایهی هویتسازیهای رادیکال و جداییافکنیهای بیشتر شود باید بر حذر بود.