عقل آبی

مقالات و یادداشت‌های صدیق قطبی

عقل آبی

مقالات و یادداشت‌های صدیق قطبی

بی‌اندازه جای تو خالی است. جای آنکه بیایی و بوسه‌ای بر پیشانی و گونه‌ی دخترت بنشانی و بگویی دختر گلم، دیگه بزرگ شدی، هفت‌ساله شدی...

دیروز ساعت‌ها در باغ کوچکت کار کردم و دانه‌های سبزی را که از سال گذشته باقی مانده بود و می‌خواستی امسال در باغ بیفشانی، در زمین شخم‌خورده و آماده افشاندم. بارانی هم بارید. خیلی نرم و خُرد. کارم که تمام شد روی صندلی نشستم و به باغ که کم‌کم سامانی می‌گرفت نگاه ‌کردم. خیال شیرین تو در تمام گوشه‌های دل می‌وزید. تصور کردم کنار من نشسته‌ای و همچون من از رونق گرفتن باغ، ذوق‌زده‌ای. آن‌وقت سرت را به سمت من می‌چرخانی و با چشمانی سرشار از ذوق و خنده به من نگاه می‌کنی. 

غروب است و غروب، غرق در خیالات مه‌آلود است. به خیال تو لبخند می‌زنم و باغ را ترک می‌کنم.