عقل آبی

مقالات و یادداشت‌های صدیق قطبی

عقل آبی

مقالات و یادداشت‌های صدیق قطبی

گوگوش

یکی استاد آواز ایران است، آن دیگر شوالیه‌ی آواز؛ تو اما صدای نسل ما هستی. فرزند زمانه‌ی خویش و چاووش‌گر پنجره‌ها. چه کسی به دردمندی تو برای ما خواند: «کاشکی این دیوار خراب شه»؟

چه کسی به تراز تو، جاده‌ها را فریاد کرد و آواز درداد: «جاده فریاد میزنه: بیا...»، از ناچاری «پشت سر گذاشتن خاطره‌ها، همه‌ی عشقا و دلبستگی‌ها» به فغان آمد و غربت مهاجرانی را که مویه می‌کنند «جاده اسم منو فریاد میزنه»، با ما در میان گذاشت؟

چه کسی به شکوه تو از یأس مرُداب‌های پیری گفت که روزگاری آرزو داشتند بزرگترین دریای دنیا باشند، شب را آتش بزنند، تا به فردا برسند؟ 

چه کسی به اوج تو از دیوارها به ستوه آمد و غمگنانه خواند: «‌شاید اونجا توی دل‌ها، درد بیزاری نباشه / میون پنجره‌هاشون، دیگه دیواری نباشه»

چه کسی مثل تو، صدایش خونبهای عشق است و جانش زخمی رؤیاهای رفته برباد؟ و هم‌زمان که از «بغض سفر» و «دنیایی که غرق دوراهی» است می‌نالد با ما گفت: «زندگی کن حتی بی‌نشونه / فردا که شد از ما چی می‌مونه؟»

تو را با ماهیان آسوده‌ی دریا چه قیاس؟ تو صدای شکسته، زخم‌دیده و هم‌زمان، پُرآرزوی عصر ما هستی.

دینداران مفلس!

پرسید: «آیا می‌دانید که مفلس کیست؟»، ‌ گفتند: «مفلس در عرف ما کسی است که درهمی و کالایی ندارد»، رسول خدا(ص) گفت: «مفلس از امت من کسی است که به روز قیامت، نماز و روزه و زکات را با خود می‌آورد ولی در حالتی می‌آید که این یک را دشنام داده و آن یک را تهمت بر بسته و مال این را خورده و خون آن را ریخته و آن دیگری را زده است؛ از این رو سرمایه اعمال خیرش را میان این و آن قسمت می‌کنند، پس اگر پیش از آنکه دیون خود را ادا کند، ‌ سرمایه‌اش پایان پذیرد، از گناهان آنان بگیرند و به حساب او بگذارند.»(به روایت مسلم)

{أَتَدْرُونَ مَا الْمُفْلِسُ قَالُوا: الْمُفْلِسُ فِینَا مَنْ لا دِرْهَمَ لَهُ وَلا مَتَاعَ، فَقَالَ: إِنَّ الْمُفْلِسَ مِنْ أُمَّتِی یَأْتِی یَوْمَ الْقِیَامَةِ بِصَلاةٍ وَصِیَامٍ وَزَکَاةٍ وَیَأْتِی قَدْ شَتَمَ هَذَا وَقَذَفَ هَذَا وَأَکَلَ مَالَ هَذَا وَسَفَکَ دَمَ هَذَا وَضَرَبَ هَذَا فَیُعْطَى هَذَا مِنْ حَسَنَاتِهِ وَهَذَا مِنْ حَسَنَاتِهِ فَإِنْ فَنِیَتْ حَسَنَاتُهُ قَبْلَ أَنْ یُقْضَى مَا عَلَیْهِ أُخِذَ مِنْ خَطَایَاهُمْ فَطُرِحَتْ عَلَیْهِ}


1. به جای آنکه بکوشیم میان همدیگر آشتی و پیوند و همدلی ایجاد کنیم، مدام در آتش تقابل و کشمکش می‌دمیم. در بین خود، از بدی‌های جریان دیگر می‌گوییم. حال آنکه به ما توصیه شده حتی برای اصلاح‌ ذات‌البین و پی‌افکندن آشتی، از طرح بعضی واقعیت‌ها و حقایق، پرهیز کنیم:‌ «لَیْسَ الْکَذابُ الَّذِی یُصْلِحُ بَیْنَ النَّاسِ فَیَنْمِی خَیْرًا أَوْ یَقُولُ خَیْرًا»(به‌روایت بخاری و مسلم)؛«کسی که به قصد آشتی‌ دادن مردم، سخنان نیکی ردّ و بدل می‌کند، دروغ‌گو نیست.»


2. به جای آنکه اصل را بر حُسن نیت بگذاریم، نیت‌های همدیگر را متهم می‌کنیم. رفتارهای هم را با سوءظن، تفسیر و تعبیر می‌کنیم. اصل را بر غرض و عداوت می‌گذاریم و سعی در عذرآوری و توجیه نیکوی رفتارهای هم نداریم. به جای آنکه تفاوت عملکرد و موضع‌گیری را حمل بر اجتهاد مختلف کنیم، مسأله را اخلاقی و عاطفی می‌کنیم و همه چیز را دایر مدار منافع و اغراض فردی و گروهی، تحلیل می‌کنیم.


3. به جای آنکه منصفانه، محاسن و قوت‌های همدیگر را دیده و تحسین و تقویت کنیم، تنها نقاط ضعف و خطاهای همدیگر را برجسته کرده و تبلیغ می‌کنیم.


4. شنیده‌های‌‌مان را از هم بدون آنکه مستند به دلایل محکمه‌پسند و خداپسند باشند، نشر داده و علیه هم استفاده می کنیم. غافل از اینکه: «کَفَى بِالْمَرْءِ کَذِبًا أَنْ یُحَدِّثَ بِکُلِّ مَا سَمِعَ / همین حد از دروغ برای فرد کافی است که هر چه می‌شنود به زبان آورد.»(به‌روایت مسلم)


5. خطاهای اخلاقی که از زندگی هم سُراغ داریم، اشاعه داده و دستاویزی علیه هم قرار می‌دهیم؛ غافل از اینکه مصداق «اشاعه‌ی فحشا» است و ناقض توصیه‌های نبوی مبنی بر حُرمت پیگیری و افشای زشت‌کاری‌های دیگران و ضرورت پرده‌پوشی: «صَعِدَ رَسُولُ اللَّهِ(ص) الْمِنْبَرَ فَنَادَى بِصَوْتٍ رَفِیعٍ فَقَالَ: یَا مَعْشَرَ مَنْ أَسْلَمَ بِلِسَانِهِ وَلَمْ یُفْضِ الْإِیمَانُ إِلَى قَلْبِهِ لَا تُؤْذُوا الْمُسْلِمِینَ وَلَا تُعَیِّرُوهُمْ وَلَا تَتَّبِعُوا عَوْرَاتِهِمْ فَإِنَّهُ مَنْ تَتَبَّعَ عَوْرَةَ أَخِیهِ الْمُسْلِمِ تَتَبَّعَ اللَّهُ عَوْرَتَهُ وَمَنْ تَتَبَّعَ اللَّهُ عَوْرَتَهُ یَفْضَحْهُ وَلَوْ فِی جَوْفِ رَحْلِهِ»(ترمذی و ابن‌حبان)؛ «إِنَّکَ إِنِ اتَّبَعْتَ عَوْرَاتِ النَّاسِ أَفْسَدْتَهُمْ»(ابوداود، ابن‌حبان)؛ «لا یَسْتَرُ عَبْدٌ عَبْدًا فِی الدُّنْیَا إِلا سَتَرَهُ اللَّهُ یَوْمَ الْقِیَامَةِ»(مسلم)


6. گمان می‌کنیم رشد دیگری، به ضرر ماست و از مطرح شدن همدیگر ناخوش می‌شویم. از یاد می‌بریم که غرض بهبود وضع اجتماعی و سلامت اخلاقی و نشاط دینی است و نه دیده‌شدن ما.


7. برای همدیگر دعا نمی‌کنیم. برای کسانی که مثل ما نمی‌اندیشند و در طیف ما نیستند، از صمیم دل و در لحظه‌های روشن، بهروزی آرزو نمی‌کنیم. 


8. اگر به دل‌های‌مان نگاه کنیم، می‌بینیم حجم قابل توجهی کینه، بُغض و حِقد در دل‌های‌ ماست. وقتی می‌خوانیم: «وَلَا تَجْعَلْ فِی قُلُوبِنَا غِلًّا لِّلَّذِینَ آمَنُوا»(حشر/10)، تنها کسانی در ذهن ما می‌آیند که از طیف ما هستند، «الذین آمنوا» را بسیار محدود تفسیر می‌کنیم. 


خوشا احوال سعدبن‌أبی‌وقّاص که می‌گفت:‌ «لا أَجِدُ فِی نَفْسِی لأَحَدٍ مِنَ الْمُسْلِمِینَ غِشًّا، وَلا أَحْسُدُهُ عَلَى شَیءٍ أَعْطَاهُ اللَّهُ إِیاهُ؛ در دلم کینه و کدورتِ هیچ مسلمانی را احساس نمی‌کنم و به مواهبِ خداداد هیچ مسلمانی، حسد نمی‌برم.»(به‌روایت طبرانی، نسائی و احمد)


با اینکه اغلب در نماز جماعت، ادای زکات، روزه‌ی رمضان و قرائت قرآن، کارنامه‌ی خوبی داریم، اما بی‌توجهی‌های‌مان به لوازم اخوت دینی، پاک ما را «مُفلس» می‌کند.


چه بد است که آدم مفلس شود.

اگر من و تو نبودیم

اگر من و تو نبودیم

جهان چه بود؟

جز سنگ‌پاره‌هایی که شعری بر لب ندارند!

چه کسی بال پروانه‌ها را می‌سرود

اگر ما نبودیم؟

چشم‌انتظاری گل‌ها

و اندوه زمستانی پرندگان

در کدام نگاه، حجم می‌گرفت؟


- صدیق قطبی

آقای عبدالکریم سروش

آقای عبدالکریم سروش


من و نسل من، وامدار و حق‌گزار شماست. 


شما با خطابه‌ها و نوشته‌های گیرای‌تان، ما را به ضیافت مولانا بُردید. شاید اگر ذوق سرشار شما نبود، مولانا و آن حجم از شورمندیِ شیرینِ عارفانه، کمتر در متن جامعه بسط و نشر می‌یافت و عمدتاً در محافل علمی و دانشگاهی و در کتاب‌هایی که زبانی کمتر گیرا و همه‌گیر دارند، محدود می‌شد. راستی اگر شما نبودید داستان موسی و شبان را که در گوش‌های ما چنین خوش زمزمه می‌کرد: موسیا آداب‌دانان دیگرند...؟


شما برای کسانی که شیوه‌ی عبوس دینداری فقه‌محور را تاب نمی‌آوردند، عرصه‌‌ای گشودید تا دینی تجربت‌گرا، عارفانه، عشق‌آمیز و مولانایی انتخاب کنند. 


شما با طرح نظریه قبض و بسط تئوریک شریعت، خواب کسانی را بر هم زدید که معرفت دینی‌شان را همان دینِ ثابت می‌دانستند و فهم‌شان را از شریعت به مصاف معارف جدید نمی‌بُردند. التفات دادید که معرفت دینی ما در تعامل و داد و ستد با دیگر معارف تحول‌پذیر و نوشونده‌ی بشری، می‌تواند و باید تحول یابد و نو شود. معرفت دینی ما، مقدس نیست و باید پیوسته نقد و واکاوی گردد و آنچه متدیّنان دارند، معرفت‌هایی بشری و نقدپذیر است. 


شما به رغم اینکه از دین دست نشستید، اما به استقبال فلسفه و علوم انسانی رفتید و جوانان بسیاری در اثر ترغیب‌های شما به مطالعه و تحقیق در علوم انسانی و فلسفه‌ی مغرب‌زمین روی ‌آوردند. شما مدرنیته را عصر ظلمت و میوه‌های آن را از جنس تاریکی ندانستید و از ما خواستید میان سه هویت دینی، ملی و مدرن، آشتی و نسبتی معقول برقرار کنیم. این در زمانی بود که کسانی، عصر مدرن را دوران تجلّی اسم «مُضلّ» خداوند می‌دانستند و ما را به انسداد و ناگشودگی، فرا می‌خواندند.


شما هوایی تازه به ریه‌های دین‌داری ما وارد کردید تا دیندارانه به استقبال حقوق بشر، دموکراسی و آزادی‌خواهی برویم. آزادی را پاس داشتید و بزرگترین حقی دانستید که هر انسان عدالت‌خواهی باید مراعات کند. حقی که نگزاردن آن، عدالت را از پا می‌اندازد.


شما با برجسته کردن مفهوم «حق» که در نگرش تکلیف‌مدار سنّتی، به شدت نحیف شده بود، به انسان، فردیّت و حقوق او، ادای دین کردید.


شما با تأکید بر حقیقت‌اندیشی در برابر هویت‌اندیشی، ما را از محدود شدن به خصلت هویت‌بخشِ دین که اغلب غیریت‌ساز و دشمن‌‌آفرین است بازداشتید.


شما با قرائت رسمی و تولیت‌پذیر از دین در افتادید و نشان دادید که تنها دینداران معیشت‌اندیش‌اند که سخت وابسته‌ی نهاد روحانیت هستند و در سطوح دیگر دینداری- معرفت‌ و تجربت‌گروانه- نیازی به روحانیت نیست. روحانیون هم باید نقد شوند و باید مراقب باشند که حرّیت خود را نبازند؛ چرا که ارتزاق‌شان اغلب از دین است و همین امر می‌تواند به عوام‌‌زدگی بینجامد.


شما با برجسته ‌کردن اخلاق و توجه به احیاگری امام محمد غزالی، چشم ما را به گوهر و اصل دین که اغلب تحت‌الشعاع نگاه فقیهانه واقع می‌شود، گشودید. 


شما با عشق سرشاری که به پیامبر اسلام(ص) داشتید و نیز با نگاه‌تان به نقش مبنایی و محوری تجربه‌ی نبوی، به پررنگ‌ شدن حضور و وجود پیامبر(ص) در سلوک دینی ما منجر شدید.


شما با طرح ایده‌ی صراط‌های مستقیم، ما را با پیروان دیگر ادیان و مذاهب، نزدیک‌تر کردید و رعشه‌ای بر تن خودمداری و انحصارگرایی ‌ما انداختید. آموختید که: از نظرگاه است ای مغز وجود / اختلاف مؤمن و گبر و یهود. شهرت شعر بی‌همتایِ منسوبِ به ابن‌عربی که «لقد صار قلبی قابلاً کل‌ّ صورة...» مرهون شماست.


شما نوعی خودباوری به طیفی از دینداران بخشیدید که دریابند می‌شود ضمن بهره‌مندی از ژرفناهای درخشان دین، با تفکر، فلسفه و معارف جدید هم مأنوس بود و هم‌زمان با آموزه‌های دیده‌ورانه‌ی عارفان، شوریدگی کرد.


شما در آشتی دادن دین با دنیای جدید، از همه کامیاب‌تر بودید. 

سهم شما در آشناکردن جامعه‌ی ایرانی با مولانا، با عرفان ذوق‌ورانه، با دینِ گشوده به آزادی، دموکراسی و حقوق بشر، با علوم انسانی، انکار ناشدنی است.


به‌‌‌رغم آنکه من، هم‌اکنون، نوعِ نثر شما را نمی‌پسندم، به رغم آنکه طالب دقت بیشتر در ایده‌پردازی‌ها و سخنرانی‌های‌تان هستم، به رغم آنکه ستیهندگی و تیزی نقد‌هایتان را با مخالفان، زیبا نمی‌بینم، به رغم آنکه با برخی آراء شما همدلی ندارم، اما قدردان و وام‌دار نگاهِ عارفانه، خردنواز، آزادی‌خواه و مجذوبانه‌ی شما به دین و مسلمانی هستم.


شما هوای تازه آوردید. 

نیایش، نوش‌داروی امید است

- «سلام... دعا کن خدا یکم از اون ایمان قبلی بهمون بده... مثل یه تشنه‌ای که تو بیابونه دنبالش می‌گردم... امید به کلی رخت بر بسته از فکر من...»


- سلام...

 به نظرم نیایش، حتی اگر اعتقادی نداشته باشی، حتی اگر صِرفاً حدیثِ نفس و بیان تمنا باشد، چراغان می‌‌کند دلت را و احتمالاً آن طعم گمشده‌، آن افسون غایب را، دوباره به دلت بر می‌‌گرداند. شاید به رنگی دیگر، اما به همان طعم. نیایش، نوش‌داروی امید است.


نیایش، البته با آن گوشه از قلب که همیشه دست‌نخورده، شفّاف و مصفا است و آن گوشه‌ی همیشه‌ مصفا، احتمالاً بزرگترین موهبتی است که زندگی به ما بخشیده است. همیشه، چراغی در زاویه‌ای روشن است. از همان گوشه‌ی روشن، نیایش کن...


می‌بینی کم‌کم، تمام سطح روحت، بهار می‌شود و همه جا را چراغ‌ها فتح می‌کنند.

نیایش، دوست من. حتی اگر اعتقادی نداشته باشی و صِرفاً ابراز آرزو و نجوای رؤیاها باشد...


نیایش، روزی، دست‌هایت را در دست‌ آن ایمان رفته، خواهد نهاد.

رو به درخت

رو به درخت

دریچه‌ای باید ساخت

دریچه‌ای به اضلاع آبی


از دین

عرفان

ادبیات،

از هر آنچه می‌‌توان،

دریچه‌ای باید ساخت،


رو به درخت.

رو به درخت...


صدیق قطبی


دعا نامه

خدای کریم

راه‌مان نُما تا به نام تو، بر دیگران سخت نگیریم و تو را بهانه‌ی جنگ‌‌آوری‌ و ستیزه‌جویی قرار ندهیم. سر به راه‌مان کن تا به زندگی همگان احترام بگذاریم و ایمان به تو، ما را حامی و مراقب زندگی گرداند و نه یاری‌گر مرگ.


خدای لطیف

نرمی و لطافتی به دل‌های ما عطا کن که حتی دشمنان خود را نیک‌بخت بخواهیم و برای آنان که از ما گریزانند، روشنی آرزو کنیم. 


خدایِ ودود

امروز حلزونی را تماشا کردم که در کمال تأنی و آرمیدگی، راه زندگی را طی می‌کرد. توفیق‌ ده که ما نیز عاری از تلاطم و تشویش، رهسپار جاده‌های زندگی باشیم و حتی در امور خیر هم شتاب‌زده و آشفته رفتار نکنیم.


خدایِ حنّان

مثل چلچله‌هایی که تمام گلوی‌شان را به آواز می‌دهند تا زندگی را تازه‌تر روایت کنند، یاری‌مان‌ کن تا زندگی را سرودی کنیم و حرف‌های‌مان را آوازی.


خدای رؤوف

درون‌مان را به دریاهای آبی و پهناور و ژاله‌های شفاف و تازه‌نفس، مانند کن و ما را شبیه سبزه‌زارهای بهاری، بیارای.


خدایِ رحیم

ابرهای تیره‌ای هر گاه بر دل‌هایمان چادر می‌زنند؛ مگذار لبخندهای خورشید از چشم‌های‌مان پنهان بمانند و راز باران‌های سپید را از خاطر ببریم.


خدای خوب

دل‌های ما را چنان وسعتی عطا کن که همه‌‌ی آفریدگانت را در خود جای دهد. روح‌مان را از آرامشِ مهربانی سرشار کن تا هر کجا که هستیم سفیر آشتی و ایمنی باشیم. از بوسه‌های خود، متبرک‌مان کن تا همه وقت، مایه‌ی برکت و خیر باشیم.


خدایِ معصومیت‌های کودکی

یکی از نام‌های تو «مؤمن» است و پدید آمدن ما محصول ایمان و اعتماد توست. توفیق ده تا اعتماد و ایمان‌مان را به آدمی از دست ندهیم.


خدایِ عزیز

با آنان که تو را انکار می‌کنند، مدارا کن و توفیق ده که ما نیز به مانند ماه و خورشید تو، که بی‌اعتنا به ایمان و انکار مردمان، بر همه به یکسان می‌تابند، عمل کنیم.


خدای غفور

آمرزشی در ما سرریز کن تا با مشاهده‌‌ی خطا و بدفعلی دیگران، مکدّر و تیره نشویم، دچار عُجب و خودبینی نگردیم و به تاریکی طرد و تحقیر، پناه نبریم.


خدای حقّ

توفیق ده تا به جانب همه‌ی افق‌های باز، گشوده باشیم و دریچه‌های‌ روح‌مان را از هیچ حق و حکمتی، محروم نسازیم. ما را از آفت ویرانگر خودحق‌پنداری که سبب می‌شود گرفتار انسداد و ایستایی شویم، مصون بدار. 


خدایِ بی‌نام و همه‌نام

دستگیری کن تا جهان را زیباتر از وقتی که به میهمانی‌اش آمدیم تحویل دهیم. عنایتی نما تا رنج‌هایی که در زندگی می‌بریم مایه‌ی زایایی و دیده‌گشایی شوند و ما را به ورطه‌ی انکار و سیاه‌بینی نکشانند. 


خدای رحمان

فهمی موهبت‌مان کن  تا از یاد نبریم تو بی‌نیازی و ایمان باید مایه‌ی پرورش و تعالی ما و آسودگی دیگران باشد، و نه بهانه‌ای برای خودستیزی و دیگرگریزی.


خدایِ سلام

هوای ما را داشته باش تا بیشتر خودمان را دوست بداریم، چرا که تا خویشتن‌دوست نباشیم، دیگران را نیز نمی‌توانیم دوست بداریم. عنایتی کن تا اول از همه، با خودمان، صلح کنیم.

«سلام»، ‌نام توست؛ وجودِ ما را یکسره سلام گردان.


خدایِ زیبا

ما را در افسون زیبایی‌های جهان، شناور گردان.


خدایِ همیشه

جهان به بوی تو آغشته است. نگاه‌مان را با رنگ‌های روشن، بیامیز، تا کاشف جذبه‌های تو باشند.


خدایِ هنوز

جان ما را به شاخه‌های سبزِ امیدوار، پیوند بزن و با رمزوراز خنده‌‌‌ی‌‌ گل‌ها، آشنا ساز.


خدایِ صبح

نفس‌های ما را با تنفس صبح، خویشاوند کن.


خدایِ قریب

نزدیک باش، نزدیک‌تر باش... بیشتر جلوه کن، بیشتر خود را آشکار کن. بیشتر صدای‌مان کن. بیشتر باش... 

عهدنامه

۱. خدایا با تو عهد می‌بندم که بکوشم یکدل باشم و با رویگردانی از جهات متفرق به سوی قبله‌‌ی واحد، جمعیت خاطر پیدا کنم؛ چرا که به ما گفته‌ای: «أَأَرْبَابٌ مُتَفَرِّقُونَ خَیْرٌ أَمِ اللَّهُ الْوَاحِدُ الْقَهَّارُ»(یوسف/۳۹)، «ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلًا رَجُلًا فِیهِ شُرَکَاءُ مُتَشَاکِسُونَ وَرَجُلًا سَلَمًا لِرَجُلٍ هَلْ یَسْتَوِیَانِ»(زمر/29)، «وَمَنْ یُشْرِکْ بِاللَّهِ فَکَأَنَّمَا خَرَّ مِنَ السَّمَاءِ فَتَخْطَفُهُ الطَّیْرُ»(حج/31)

 

۲. خدایا با تو عهد می‌بندم که دنیا را سرای آزمون و عرضه‌ی نیکوترین عمل بدانم و نه محل آسایش و تن‌پروری. می‌کوشم در نمایشگاه زندگی، زیباترین‌ها و نیکوترین‌ها را پیشکش کنم؛ چرا که به ما آموخته‌ای: «إِنَّا جَعَلْنَا مَا عَلَى الْأَرْضِ زِینَةً لَهَا لِنَبْلُوَهُمْ أَیُّهُمْ أَحْسَنُ عَمَلًا»(کهف/۷)

 

۳. خدایا با تو عهد می‌بندم که هر عمل محسنانه‌ای را بی‌چشمداشت و منت انجام دهم و به خاطر داشته باشم که هر نیکویی که می‌کنم اول از همه، به خود کرده‌ام و بازتاب خوب آن به من باز می‌گردد، پس منتی بر دیگران نیست. همچنین از یاد نبرم که هر بدی که از من سر بزند، نخستین کسی که از آن زیان می‌بیند خودم هستم؛ چرا که به ما آموخته‌ای: «إِنْ أَحْسَنْتُمْ أَحْسَنْتُمْ لِأَنْفُسِکُمْ وَإِنْ أَسَأْتُمْ فَلَهَا»(اسراء/۷)، «یَا أَیُّهَا النَّاسُ إِنَّمَا بَغْیُکُمْ عَلَى أَنْفُسِکُمْ»(یونس/۲۳)

 

۴. خدایا با تو عهد می‌بندم که بکوشم مراقب کوچک‌ترین سخنان و اعمالم باشم، چرا که به ما آموخته‌ای هیچ عمل کوچک و بزرگی، مغفول و نادیده نمی‌ماند: «إِنْ تَکُ مِثْقَالَ حَبَّةٍ مِنْ خَرْدَلٍ فَتَکُنْ فِی صَخْرَةٍ أَوْ فِی السَّمَاوَاتِ أَوْ فِی الْأَرْضِ یَأْتِ بِهَا اللَّهُ»(لقمان/۱۶)، «فَمَنْ یَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ خَیْرًا یَرَهُ * وَمَنْ یَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ شَرًّا یَرَهُ»(زلزال:۷/۸)

 

۵. خدایا با تو عهد می‌بندم که فراموش نکنم همواره فقیر و نیازمند هستم و هستی من آغشته به ضعف و شکنندگی است و نباید دچار توهم استغنا شوم؛ چرا که به ما آموخته‌ای: «خُلِقَ الْإِنْسَانُ ضَعِیفًا»(نساء/۲۸)، «یَا أَیُّهَا النَّاسُ أَنْتُمُ الْفُقَرَاءُ إِلَى اللَّهِ»(فاطر/۱۵)، «إِنَّ الْإِنْسَانَ لَیَطْغَى * أَنْ رَآهُ اسْتَغْنَى»(علق:۶/۷)

 

۶. خدایا با تو عهد می‌بندم که تنها دعوتگر به خیر(یدعون الی الخیر) و خیرخواه (ناصح امین) باشم و هرگز خود را حسابرس، داور، وکیل، نگهبان و زمام‌دار دیگران ندانم؛ چرا که به ما آموخته‌ای: «وَمَا جَعَلْنَاکَ عَلَیْهِمْ حَفِیظًا وَمَا أَنْتَ عَلَیْهِمْ بِوَکِیلٍ»(انعام/۱۰۷)، «لَسْتَ عَلَیْهِمْ بِمُصَیْطِرٍ»(غاشیه/۲۲)، «فَإِنَّمَا عَلَیْکَ الْبَلَاغُ وَعَلَیْنَا الْحِسَابُ»(رعد/۴۰)، «لَیْسَ لَکَ مِنَ الْأَمْرِ شَیْءٌ أَوْ یَتُوبَ عَلَیْهِمْ أَوْ یُعَذِّبَهُمْ»(آل‌عمران/۱۲۸)

 

۷. خدایا با تو عهد می‌بندم که اجازه ندهم حب و بغض‌ها و منافع، مانع رعایت انصاف و دادگری من باشند و می‌کوشم حتی با دشمنانم نیز بر اساس انصاف و عدالت رفتار کنم؛ چرا که به من آموخته‌ای: «وَلَا یَجْرِمَنَّکُمْ شَنَآنُ قَوْمٍ عَلَى أَلَّا تَعْدِلُوا»(مائده/۸)، «کُونُوا قَوَّامِینَ بِالْقِسْطِ شُهَدَاءَ لِلَّهِ وَلَوْ عَلَى أَنْفُسِکُمْ أَوِ الْوَالِدَیْنِ وَالْأَقْرَبِینَ»(نساء/۱۳۵)

 

۸. خدایا با تو عهد می‌بندم که از آنچه آگاهی ندارم پیروی نکنم و از سرسپردگی کورکورانه پرهیز کنم؛ چرا که به ما آموخته‌ای: «وَلَا تَقْفُ مَا لَیْسَ لَکَ بِهِ عِلْمٌ إِنَّ السَّمْعَ وَالْبَصَرَ وَالْفُؤَادَ کُلُّ أُولَئِکَ کَانَ عَنْهُ مَسْئُولًا»(اسراء/۳۶)

 

۹. خدایا با تو عهد می‌بندم که خطاهای دیگران را به دیده‌ی اغماض و گذشت بنگرم،‌ چرا که می‌دانم تو آنگونه با من رفتار می‌کنی که من با دیگران رفتار می‌کنم: «وَلْیَعْفُوا وَلْیَصْفَحُوا أَلَا تُحِبُّونَ أَنْ یَغْفِرَ اللَّهُ لَکُمْ»(نور/۲۲)

 

۱۰. خدایا با تو عهد می‌بندم که دچار این پندار سراسر اشتباه نشوم که گشایش‌های مادی و دستیابی به ثروت و قدرت، نشانه‌‌ی تکریم تو و استحقاق من است و تنگناها و محرومیت‌ها ناشی از خوارداشت تو و ناشایستگی من؛ چرا که به ما آموخته‌ای منع و عطاهای دنیوی، صِرفاً از باب امتحان است و نه تکریم و توهین: «فَأَمَّا الْإِنْسَانُ إِذَا مَا ابْتَلَاهُ رَبُّهُ فَأَکْرَمَهُ وَنَعَّمَهُ فَیَقُولُ رَبِّی أَکْرَمَنِ * وَأَمَّا إِذَا مَا ابْتَلَاهُ فَقَدَرَ عَلَیْهِ رِزْقَهُ فَیَقُولُ رَبِّی أَهَانَنِ»(فجر:۱۵/۱۶)

 

۱۱. خدایا با تو عهد می‌بندم که در گشایش‌ها و فراخنا‌های مادّی، خودبین و خودمدار نباشم و دیگران را هم در آنچه عطا کرده‌ای سهیم کنم و همچنین در تنگناها و محرومیت‌ها، نالان و ناامید نباشم و خود را با صبر جمیل بیارایم و بکوشم از زمره‌ی آنانی نباشم که در نعمت، سرمست و خودگزین و در مشقت، نومید و نالانند: «وَإِذَا أَنْعَمْنَا عَلَى الْإِنْسَانِ أَعْرَضَ وَنَأَى بِجَانِبِهِ وَإِذَا مَسَّهُ الشَّرُّ کَانَ یَئُوسًا»(اسراء/۸۳)، «إِذَا مَسَّهُ الشَّرُّ جَزُوعًا * وَإِذَا مَسَّهُ الْخَیْرُ مَنُوعًا»(معارج:۲۰/۲۱)

 

۱۲. خدایا با تو عهد می‌بندم که از یاد نبرم تمام ذرّات زمین و آسمان، زنده و تسبیح‌گو هستند و جهان یکسره هوشیاری و آگاهی است؛ چرا که به ما آموخته‌ای: «تُسَبِّحُ لَهُ السَّمَاوَاتُ السَّبْعُ وَالْأَرْضُ وَمَنْ فِیهِنَّ وَإِنْ مِنْ شَیْءٍ إِلَّا یُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ وَلَکِنْ لَا تَفْقَهُونَ تَسْبِیحَهُمْ»(اسراء:۴۴)

 

۱۳. خدایا با تو عهد می‌بندم که در زمینه‌های خیر با همگان هم‌کوشی و هم‌‌یاری کنم و قضاوت و داوری را به تو واگذارم. در زمینه‌های «برّ» و «تقوی» با همگان تعاون کنم و اختلافات من با دیگران، مانع همیاری در امور خیر نگردد؛ چرا که ما آموخته‌ای: «وَتَعَاوَنُوا عَلَى الْبِرِّ وَالتَّقْوَى وَلَا تَعَاوَنُوا عَلَى الْإِثْمِ وَالْعُدْوَانِ»(مائده/2)، «وَلِکُلٍّ وِجْهَةٌ هُوَ مُوَلِّیهَا فَاسْتَبِقُوا الْخَیْرَاتِ»(بقره/۱۴۸)، «فَاسْتَبِقُوا الْخَیْرَاتِ إِلَى اللَّهِ مَرْجِعُکُمْ جَمِیعًا فَیُنَبِّئُکُمْ بِمَا کُنْتُمْ فِیهِ تَخْتَلِفُونَ»(مائده/۴۸)

 

۱۴. خدایا با تو عهد می‌بندم که فراموش نکنم همیشه تنها هستم و به تنهایی باید پاسخ‌گوی زندگی‌ام باشم و دیگران هرگز نمی‌توانند بارِ تقصیرات مرا به دوش بگیرند؛ چرا که به ما آموخته‌ای: «وَکُلُّهُمْ آتِیهِ یَوْمَ الْقِیَامَةِ فَرْدًا»(مریم/۹۵)، «وَلَقَدْ جِئْتُمُونَا فُرَادَى کَمَا خَلَقْنَاکُمْ أَوَّلَ مَرَّةٍ»(انعام/۹۴)، «وَلَا تَکْسِبُ کُلُّ نَفْسٍ إِلَّا عَلَیْهَا وَلَا تَزِرُ وَازِرَةٌ وِزْرَ أُخْرَى»(انعام/۱۶۴)

 

۱۵. خدایا با تو عهد می‌بندم که قدردان و شکرگزار هستی و زندگی باشم؛ چرا که به ما آموخته‌ای شکرگزاری مایه‌ی تعالی ماست:‌ «لَئِنْ شَکَرْتُمْ لَأَزِیدَنَّکُمْ»(ابراهیم/۷)، «کُلُوا مِنْ رِزْقِ رَبِّکُمْ وَاشْکُرُوا لَهُ»(سبأ/۳۴)، «وَاشْکُرُوا لِی وَلَا تَکْفُرُونِ»(بقره/۱۵۲)

 

۱۶. خدایا با تو عهد می‌بندم که آنچه آموخته‌ام و می‌آموزم، مایه‌ی سرمستی و خودفراموشی من نگردد، بلکه هر چه بیشتر مرا خاشع و افتاده گرداند؛ چرا که به ما آموخته‌ای علم حقیقتی آن است که به خشیت بینجامد و ما را خودستا و خودبین نکند: «فَلَمَّا جَاءَتْهُمْ رُسُلُهُمْ بِالْبَیِّنَاتِ فَرِحُوا بِمَا عِنْدَهُمْ مِنَ الْعِلْمِ»(غافر/۸۳)، «إِنَّمَا یَخْشَى اللَّهَ مِنْ عِبَادِهِ الْعُلَمَاءُ»(فاطر/۲۸)

 

۱۷. خدایا با تو عهد می‌بندم که از یاد نبرم آنچه اصلِ کار است «قلب سلیم» و دل پیراسته است و داشته‌های ما، اعم از اموال و حامیان و هواداران، زودگذر هستند: «یَوْمَ لَا یَنْفَعُ مَالٌ وَلَا بَنُونَ* إِلَّا مَنْ أَتَى اللَّهَ بِقَلْبٍ سَلِیمٍ»(شعراء:۸۸/۸۹)

 

۱۸. خدایا با تو عهد می‌بندم که روی زمین با تکبر و نخوت راه نروم و از دیگر هم‌نوعانم رخ بر نتابم؛ چرا که به ما آموخته‌ای: «وَلَا تُصَعِّرْ خَدَّکَ لِلنَّاسِ وَلَا تَمْشِ فِی الْأَرْضِ مَرَحًا إِنَّ اللَّهَ لَا یُحِبُّ کُلَّ مُخْتَالٍ فَخُورٍ»(لقمان/۱۸)

 

۱۹. خدایا با تو عهد می‌بندم که تنوع‌های نژادی، زبانی و قومی را ارج بنهم و از آیات تو بدانم و رنگ و نژاد انسان‌ها را تنها اسباب هم‌شناسی(تعارف) قرار دهم و نه عامل مرزکشیدن، فاصله انداختن، تمسخر و یا تحقیر: «یَا أَیُّهَا النَّاسُ إِنَّا خَلَقْنَاکُمْ مِنْ ذَکَرٍ وَأُنْثَى وَجَعَلْنَاکُمْ شُعُوبًا وَقَبَائِلَ لِتَعَارَفُوا إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقَاکُمْ»(حجرات/۱۳)، «وَمِنْ آیَاتِهِ خَلْقُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَاخْتِلَافُ أَلْسِنَتِکُمْ وَأَلْوَانِکُمْ»(روم/۲۲)

 

۲۰. خدایا با تو عهد می‌بندم سخنانم نرم، دل‌پذیر، منصفانه و استوار باشند، با دیگران به نیکی و بلکه به نیکوترین شیوه حرف بزنم؛ چرا که به ما آموخته‌ای: «وَإِذَا قُلْتُمْ فَاعْدِلُوا»(انعام/۱۵۲)، «وَقُولُوا لَهُمْ قَوْلًا مَعْرُوفًا»(نساء/۸)، «فَقُولَا لَهُ قَوْلًا لَیِّنًا»(طه/۴۴)، «فَقُلْ لَهُمْ قَوْلًا مَیْسُورًا»(اسراء/۲۸)، «وَقُولُوا قَوْلًا سَدِیدًا»(احزاب/۷۰)، «وَقُولُوا لِلنَّاسِ حُسْنًا»(بقره/۸۳)، «وَقُلْ لِعِبَادِی یَقُولُوا الَّتِی هِیَ أَحْسَنُ»(اسراء/۵۳)

 

۲۱. خدایا با تو عهد می‌بندم که از امیدم مراقبت کنم و اجازه ندهم نومیدی و یأس بر من غلبه کند و دیگران را هم امیدوار بخواهم، چرا که تو به ما آموخته‌ای نومیدی، خمیرمایه‌ی کُفر است و نباید از گشایش و رحمت تو نومید شد: «وَلَا تَیْأَسُوا مِن رَّوْحِ اللَّـهِ إِنَّهُ لَا یَیْأَسُ مِن رَّوْحِ اللَّهِ إِلَّا الْقَوْمُ الْکَافِرُونَ»(یوسف/۸۷)، «وَمَنْ یَقْنَطُ مِنْ رَحْمَةِ رَبِّهِ إِلَّا الضَّالُّونَ»(حجر/۵۵)

 

۲۲. خدایا با تو عهد می‌بندم که حرمت و کرامت انسان‌ها را پاس دارم و جان و مال دیگران را محترم بشمارم، چرا که تو خود، انسان را تکریم کرده‌ای و ما را به رعایت مال و جان یکدیگر واداشته‌ای: «وَلَقَدْ کَرَّمْنَا بَنِی آدَمَ»(اسراء/۷۰)، «لَا تَأْکُلُوا أَمْوَالَکُمْ بَیْنَکُمْ بِالْبَاطِلِ إِلَّا أَنْ تَکُونَ تِجَارَةً عَنْ تَرَاضٍ مِنْکُمْ وَلَا تَقْتُلُوا أَنْفُسَکُمْ»(نساء/۲۹)، «مَنْ قَتَلَ نَفْسًا بِغَیْرِ نَفْسٍ أَوْ فَسَادٍ فِی الْأَرْضِ فَکَأَنَّمَا قَتَلَ النَّاسَ جَمِیعًا»(مائده/۳۲)

 

۲۳. خدایا با تو عهد می‌بندم که در مناسبات اجتماعی مشی و منشی آشتی‌جو و مسالمت‌خواه داشته باشم و در برابر کسانی که می‌خواهند مرا آشفته کرده و بیاشوبند، کریمانه و با طمأنینه رفتار کنم. در برابر مواضع نابردبار و خواهان درگیری، خویشتن‌دار باشم و تا جای ممکن درگیر امور لغو و تهی‌مایه نشوم؛ چرا که به ما آموخته‌ای: «وَعِبَادُ الرَّحْمَنِ الَّذِینَ یَمْشُونَ عَلَى الْأَرْضِ هَوْنًا وَإِذَا خَاطَبَهُمُ الْجَاهِلُونَ قَالُوا سَلَامًا»(فرقان/٦٣)، «وَإِذَا مَرُّوا بِاللَّغْوِ مَرُّوا کِرَامًا»(فرقان/٧٢)، «وَإِذَا سَمِعُوا اللَّغْوَ أَعْرَضُوا عَنْهُ وَقَالُوا لَنَا أَعْمَالُنَا وَلَکُمْ أَعْمَالُکُمْ سَلَامٌ عَلَیْکُمْ لَا نَبْتَغِی الْجَاهِلِینَ»(قصص/٥٥)، «خُذِ الْعَفْوَ وَأْمُرْ بِالْعُرْفِ وَأَعْرِضْ عَنِ الْجَاهِلِینَ»(اعراف/١٩٩)، «فَاصْدَعْ بِمَا تُؤْمَرُ وَأَعْرِضْ عَنِ الْمُشْرِکِینَ»(حجر/٩٤)

 

۲۴. خدایا با تو عهد می‌بندم برای رسیدن به کمال و خیر درونی، از آنچه دوست می‌دارم بگذرم و بخشی از داشته‌های محبوبم را به رایگان ببخشم و با دیگر هم‌نوعانم قسمت کنم و بر «شُحّ» (آزمندی و تنگ‌چشمی) غالب آیم، چرا که به ما آموخته‌ای برای دستیابی به خوبی‌ها باید از برخی خوشی‌ها عبور کرد و رستگاری از آن کسی است که خود را از آزمندی و تنگ‌چشمی(شحّ) ایمن بدارد: «وَمَنْ یُوقَ شُحَّ نَفْسِهِ فَأُولَئِکَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ»(تغابن/۱۶)، «لَنْ تَنَالُوا الْبِرَّ حَتَّى تُنْفِقُوا مِمَّا تُحِبُّونَ»(آل‌عمران/۹۲)، «وَفِی أَمْوَالِهِمْ حَقٌّ لِلسَّائِلِ وَالْمَحْرُومِ»(ذاریات/۱۹)

 

۲۵. خدایا با تو عهد می‌بندم که بدی‌ها را نه به بدی، بلکه به بهترین شیوه پاسخ دهم و اینگونه‌، دشمنی‌ها را به دوستی بدل کنم، با تو عهد می‌بندم که با «نرمخویی» سبب پیوند شوم: «ادْفَعْ بِالَّتِی هِی أَحْسَنُ فَإِذَا الَّذِی بَینَک وَبَینَهُ عَدَاوَةٌ کأَنَّهُ وَلِی حَمِیمٌ»(فصلت/٣٤)، «فَبِمَا رَحْمَه مِّنَ اللّهِ لِنتَ لَهُمْ وَلَوْ کنتَ فَظًّا غَلِیظَ الْقَلْبِ لاَنفَضُّواْ مِنْ حَوْلِک»(آل‌عمران/١٥٩)

 

۲۶. خدایا با تو عهد می‌بندم که هر کجا هستم دیگران را به «حق و راستی»، «صبر و شکیبایی» و «مهربانی و شفقت»، ترغیب و توصیه کنم و همه جا جانبِ این سه فضیلت ارزشمند را بگیرم؛ چرا که به ما آموخته‌ای همدیگر را همواره به «حق و صبر و مرحمت»، توصیه کنیم: «وَتَوَاصَوْا بِالصَّبْرِ وَتَوَاصَوْا بِالْمَرْحَمَةِ»(بلد/۱۷)، «وَتَوَاصَوْا بِالْحَقِّ وَتَوَاصَوْا بِالصَّبْرِ»(عصر/۳)

 

۲۷. خدایا با تو عهد می‌بندم که به عهد و امانت، وفادار و پایبند باشم و امانت را به صاحب آن بازگردانم؛ چرا که به ما آموخته‌ای:‌ «وَالَّذِینَ هُمْ لِأَمَانَاتِهِمْ وَعَهْدِهِمْ رَاعُونَ»(معارج/۳۲)، «إِنَّ اللَّهَ یَأْمُرُکُمْ أَنْ تُؤَدُّوا الْأَمَانَاتِ إِلَى أَهْلِهَا»(نساء/۵۸)، «وَأَوْفُوا بِالْعَهْدِ إِنَّ الْعَهْدَ کَانَ مَسْئُولًا»(اسراء/۳۴)

 

۲۸. خدایا با تو عهد می‌بندم که همواره جانب صلح و آشتی را بگیرم، چرا که به ما آموخته‌ای:‌ «وَالصُّلْحُ خَیْرٌ»(نساء/ ١٢٨)، «وَإنْ جَنَحُوا لِلسَّلْمِ فَاجْنَحْ لَهَا»(انفال/٦١)، «فاتَّقُوا اللهَ وَأَصْلِحُوا ذَاتَ بَیْنِکُمْ»(انفال/١)

 

۲۹. خدایا با تو عهد می‌بندم که فراموشت نکنم، چرا که به ما آموخته‌ای هر که تو را فراموش کند، خود را فراموش کرده‌ است و از تنگناهای زندگی، رها نخواهد شد: «وَلَا تَکُونُوا کَالَّذِینَ نَسُوا اللَّهَ فَأَنْسَاهُمْ أَنْفُسَهُمْ»(حشر/۱۹)، «وَاذْکُرْ رَبَّکَ إِذَا نَسِیتَ»(کهف/۲۴)، «وَمَنْ أَعْرَضَ عَنْ ذِکْرِی فَإِنَّ لَهُ مَعِیشَةً ضَنْکًا»(طه/۱۲۴)

 

۳۰. خدایا با تو عهد می‌بندم که از فناپذیری خود غافل نباشم و از یاد نبرم که من نیز مانند همگان، میرا هستم و هر کجا که باشم، ایمن از مرگ نیستم؛ پس در پی برتری‌جویی و فرعون‌مآبی برنیایم؛ چرا که به ما آموخته‌ای:‌ «تِلْکَ الدَّارُ الْآخِرَةُ نَجْعَلُهَا لِلَّذِینَ لَا یُرِیدُونَ عُلُوًّا فِی الْأَرْضِ وَلَا فَسَادًا وَالْعَاقِبَةُ لِلْمُتَّقِینَ»(قصص/۸۳)، «کُلُّ نَفْسٍ ذَائِقَةُ الْمَوْتِ»(آل‌عمران/۱۸۵)، «أَیْنَمَا تَکُونُوا یُدْرِکْکُمُ الْمَوْتُ وَلَوْ کُنْتُمْ فِی بُرُوجٍ مُشَیَّدَةٍ»(نساء/۷۸)

 

31. خدایا با تو عهد می‌بندم که هیچ انسانی را نپرستم و در برابر هیچ انسانی سرِ عبادت و اطاعت محض، خم نکنم، حتی در برابر هوای نفس و خوشایندهای خود نیز، سرسپردگی بی‌چون و چرا نداشته باشم؛ چرا که تو به ما آموخته‌ای که یکدیگر را نپرستیم و هوای نفس را معبود خود نگردانیم و با تبعیت بی‌قید و شرط از کسی، هر چند از علما و فرزانگان باشد، در بندگی تو شرک نورزیم: «أَرَأَیْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلَهَهُ هَوَاهُ»(فرقان/43)، «وَلَا یَتَّخِذَ بَعْضُنَا بَعْضًا أَرْبَابًا مِنْ دُونِ اللَّهِ»(آل‌عمران/64)، «اتَّخَذُوا أَحْبَارَهُمْ وَرُهْبَانَهُمْ أَرْبَابًا مِنْ دُونِ اللَّهِ»(توبه/31)

 

32. خدایا با تو عهد می‌بندم همواره به رُشد و شکوفایی خود توجه و اهتمام بلیغ داشته باشم و با انجام هر عبادت و طاعتی، در یاد داشته باشم که غرض دستیابی به رشد، طهارت و تزکیه است(خُذْ مِنْ أَمْوَالِهِمْ صَدَقَةً تُطَهِّرُهُمْ وَتُزَکِّیهِمْ بِهَا/توبه:103)، چرا که به ما آموخته‌ای رستگاری ما در گروِ شکفتگی و تزکیه ماست و پیام‌های تو یاریگر ما در مسیر رُشد هستند: «إِنَّا سَمِعْنَا قُرْآنًا عَجَبًا*یَهْدِی إِلَى الرُّشْدِ»(جن/1و2)، «قَدْ أَفْلَحَ مَنْ تَزَکَّى»(اعلی/14)، «قَدْ أَفْلَحَ مَنْ زَکَّاهَا»(شمس/9)، «لَنْ یَنَالَ اللَّهَ لُحُومُهَا وَلَا دِمَاؤُهَا وَلَکِنْ یَنَالُهُ التَّقْوَى مِنْکُمْ»(حج/37)

 

33. خدایا با تو عهد می‌بندم که از کنار آیات و نشانه‌های تو که جهان را آکنده‌اند، بی‌اعتنا، نابینا و ناشنوا عبور نکنم. در هر چیزی سراغ از نشانه‌‌های تو بگیرم و به دیده‌ی تفکر در کاینات بنگرم؛ چرا که به ما آموخته‌ای خردمندان، اهل ذکر و تفکر هستند: «وَالَّذِینَ إِذَا ذُکِّرُوا بِآیَاتِ رَبِّهِمْ لَمْ یَخِرُّوا عَلَیْهَا صُمًّا وَعُمْیَانًا»(فرقان/73)،‌ «إِنَّ فِی خَلْقِ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَاخْتِلَافِ اللَّیْلِ وَالنَّهَارِ لَآیَاتٍ لِأُولِی الْأَلْبَابِ*الَّذِینَ یَذْکُرُونَ اللَّهَ قِیَامًا وَقُعُودًا وَعَلَى جُنُوبِهِمْ وَیَتَفَکَّرُونَ فِی خَلْقِ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ»(آل‌عمران/190و191)

 

34. خدایا با تو عهد می‌بندم که اهل احسان باشم و تنها به ادای حق و توجه به عدالت، بسنده نکنم، بلکه بر اساس لطف و کرم با دیگران رفتار کنم. گاهی از حقوق خود کوتاه بیایم و یا افزون از حقوق دیگران، به آنها ببخشم؛ چرا که تو نیز با ما بر اساس احسان، لطف و فضل رفتار می‌کنی و به ما آموخته‌ای به «احسان» رفتار کنیم: «إِنَّ اللَّهَ یَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَالْإِحْسَانِ»(نحل/90)، «وَأَحْسِنْ کَمَا أَحْسَنَ اللَّهُ إِلَیْکَ»(قصص/77)، «وَالْکَاظِمِینَ الْغَیْظَ وَالْعَافِینَ عَنِ النَّاسِ وَاللَّهُ یُحِبُّ الْمُحْسِنِینَ»(آل‌عمران/134)

 

35. خدایا با تو عهد می‌بندم که از یاد نبرم زندگی دنیوی سراسر فانی، سرگرمی و بازی است، و اگر چه ما حق داریم از این بازی و سرگرمی بهره و نصیبی ببریم(وَلَا تَنْسَ نَصِیبَکَ مِنَ الدُّنْیَا/قصص:77) اما نباید خاصیت بازی‌گون، ناپایدار و سرگرم‌کننده‌ی زندگی مادّی را از یاد ببریم(اعْلَمُوا أَنَّمَا الْحَیَاةُ الدُّنْیَا لَعِبٌ وَلَهْوٌ وَزِینَةٌ/حدید:20) و از تدارک توشه‌های معنوی غفلت کنیم(وَتَزَوَّدُوا فَإِنَّ خَیْرَ الزَّادِ التَّقْوَى/بقره:197)چرا که تو به ما آموخته‌ای در عینِ بهره‌مندی از مواهب دنیوی(قُلْ مَنْ حَرَّمَ زِینَةَ اللَّهِ الَّتِی أَخْرَجَ لِعِبَادِهِ وَالطَّیِّبَاتِ مِنَ الرِّزْقِ قُلْ هِیَ لِلَّذِینَ آمَنُوا فِی الْحَیَاةِ الدُّنْیَا/اعراف:32) از «باقیات صالحات» و «ذکر خدا» محروم نگردیم: «یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لَا تُلْهِکُمْ أَمْوَالُکُمْ وَلَا أَوْلَادُکُمْ عَنْ ذِکْرِ اللَّهِ»(منافقون/9)، «الْمَالُ وَالْبَنُونَ زِینَةُ الْحَیَاةِ الدُّنْیَا وَالْبَاقِیَاتُ الصَّالِحَاتُ خَیْرٌ عِنْدَ رَبِّکَ ثَوَابًا وَخَیْرٌ أَمَلًا»(کهف/46)

 

36. خدایا با تو عهد می‌بندم که در دام آرزواندیشی و «أمانیّ» نیفتم و از یاد نبرم که آرزوها و ادعاها اعتباری ندارند و صِرف اینکه خود را منتسب به دین و آیین خاصی بدانم و یا از تبار پاکان بینگارم، مایه‌ی نجات و رستگاری من نیست؛ چرا که به ما آموخته‌ای تنها آنچه عامل رستگاری است اعمال اکتسابی ماست و نزدیک‌ترین افراد به انبیا و پاکان، تنها کسانی هستند که از راه و شیوه‌ی آنان پیروی کنند: «لَیْسَ بِأَمَانِیِّکُمْ وَلَا أَمَانِیِّ أَهْلِ الْکِتَابِ مَنْ یَعْمَلْ سُوءًا یُجْزَ بِهِ»(نساء/123)، «وَقَالُوا لَنْ یَدْخُلَ الْجَنَّةَ إِلَّا مَنْ کَانَ هُودًا أَوْ نَصَارَى تِلْکَ أَمَانِیُّهُمْ»(بقره/111)، «وَقَالَتِ الْیَهُودُ وَالنَّصَارَى نَحْنُ أَبْنَاءُ اللَّهِ وَأَحِبَّاؤُهُ قُلْ فَلِمَ یُعَذِّبُکُمْ بِذُنُوبِکُمْ بَلْ أَنْتُمْ بَشَرٌ مِمَّنْ خَلَقَ»(مائده/18)، «إِنَّ أَوْلَى النَّاسِ بِإِبْرَاهِیمَ لَلَّذِینَ اتَّبَعُوهُ»(آل‌عمران/68)، «وَأَنْ لَیْسَ لِلْإِنْسَانِ إِلَّا مَا سَعَى»(نجم/39)

 

37. خدایا با تو عهد می‌بندم که فراموش نکنم حقیقت انسانی من، ابدی و جاودان است و پس از مرگ جسمانی، به حیات خود ادامه خواهد داد. تو از روح خود در من دمیده‌ای و من به بقای تو، باقی هستم:‌ «مِنْهَا خَلَقْنَاکُمْ وَفِیهَا نُعِیدُکُمْ وَمِنْهَا نُخْرِجُکُمْ تَارَةً أُخْرَى»(طه/55)، «وَکُنْتُمْ أَمْوَاتًا فَأَحْیَاکُمْ ثُمَّ یُمِیتُکُمْ ثُمَّ یُحْیِیکُمْ ثُمَّ إِلَیْهِ تُرْجَعُونَ»(بقره/28)، «اللَّهُ لَا إِلَهَ إِلَّا هُوَ لَیَجْمَعَنَّکُمْ إِلَى یَوْمِ الْقِیَامَةِ لَا رَیْبَ فِیهِ وَمَنْ أَصْدَقُ مِنَ اللَّهِ حَدِیثًا»(نساء/87)

 

38. خدایا با تو عهد می‌بندم که توش و توان خود را در تحقق خیر مبذول دارم و به جای خیرگستری، به نزاع و تفرقه دامن نزنم؛ چرا که به ما آموخته‌ای نزاع، ویرانی به بار می‌آورد و توانایی ما را تباه می‌سازد. به ما آموخته‌ای که به جای هم‌ستیزی و ردّ یکدیگر، در جهات خیر، بکوشیم. به ما آموخته‌ای که نه تنها خود از جدال‌های بی‌فرجام و «غیر احسن» بپرهیزیم بلکه هر جا درگیری و هم‌ستیزی دیدیم، در اصلاح ذات‌البین بکوشیم و دل‌های‌مان را نیز از حقد و کینه، بپیراییم: «وَلِکُلٍّ وِجْهَةٌ هُوَ مُوَلِّیهَا فَاسْتَبِقُوا الْخَیْرَاتِ»(بقره/148)، «وَلَا تَنَازَعُوا فَتَفْشَلُوا وَتَذْهَبَ رِیحُکُمْ»(انفال/46)، «ربَّنَا اغْفِرْ لَنَا وَلِإِخْوَانِنَا الَّذِینَ سَبَقُونَا بِالْإِیمَانِ وَلَا تَجْعَلْ فِی قُلُوبِنَا غِلًّا لِلَّذِینَ آمَنُوا»(حشر/10)، «وَإِنْ طَائِفَتَانِ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ اقْتَتَلُوا فَأَصْلِحُوا بَیْنَهُمَا...*إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ إِخْوَةٌ فَأَصْلِحُوا بَیْنَ أَخَوَیْکُمْ»(حجرات/9و10)

 

39. خدایا با تو عهد می‌بندم که در تعامل با هم‌نوعانم «مُطفِّف»‌ نباشم،‌ چنانکه هنگام عطا و تأدیه‌ی حق، کم‌فروشی کنم و به وقت استیفا و مطالبه، فزون‌خواهی کنم. چنان نباشم که وقت ارزیابی خود، گشاده‌دستی کنم و به وقت سنجش دیگران، تنگ‌چشمی نشان دهم. اموال و اعمال خود را بزرگ ببینم و اموال و اعمال دیگران را خُرد بینگارم. به ما آموخته‌ای که خود و دیگران را به یک ترازو بسنجیم: «وَأَوْفُوا الْکَیْلَ إِذَا کِلْتُمْ وَزِنُوا بِالْقِسْطَاسِ الْمُسْتَقِیمِ»(اسرا/35)، «أَوْفُوا الْکَیْلَ وَلَا تَکُونُوا مِنَ الْمُخْسِرِینَ*وَزِنُوا بِالْقِسْطَاسِ الْمُسْتَقِیمِ*وَلَا تَبْخَسُوا النَّاسَ أَشْیَاءَهُمْ»(شعراء/183-181)، «وَیْلٌ لِلْمُطَفِّفِینَ*الَّذِینَ إِذَا اکْتَالُوا عَلَى النَّاسِ یَسْتَوْفُونَ*وَإِذَا کَالُوهُمْ أَوْ وَزَنُوهُمْ یُخْسِرُونَ»(مطففین/3-1)

 

40. خدایا با تو عهد می‌بندم که فراموش نکنم تو «ناظر آرمانی»‌ من هستی و همه‌وقت و همه‌جا، ناظر، شاهد و مراقب منی و بر نجواهای من، خیانت دیدگانم، و هر آنچه بر زبانم جاری می‌شود و یا در دل دارم، وقوف داری. حضور و نظارت تو را فرایاد خواهم داشت و می‌کوشم چنان زندگی کنم که در چشمان تو، عزیز باشم: «یَعْلَمُ خَائِنَةَ الْأَعْیُنِ وَمَا تُخْفِی الصُّدُورُ»(غافر/19)، «مَا یَلْفِظُ مِنْ قَوْلٍ إِلَّا لَدَیْهِ رَقِیبٌ عَتِیدٌ»(ق/18)، «مَا یَکُونُ مِنْ نَجْوَى ثَلَاثَةٍ إِلَّا هُوَ رَابِعُهُمْ وَلَا خَمْسَةٍ إِلَّا هُوَ سَادِسُهُمْ وَلَا أَدْنَى مِنْ ذَلِکَ وَلَا أَکْثَرَ إِلَّا هُوَ مَعَهُمْ أَیْنَ مَا کَانُوا»(مجادله/7)،‌ «أَلَمْ یَعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ یَعْلَمُ سِرَّهُمْ وَنَجْوَاهُمْ وَأَنَّ اللَّهَ عَلَّامُ الْغُیُوبِ»(توبه/78)، «أَلَمْ یَعْلَمْ بِأَنَّ اللَّهَ یَرَى»(علق/14)، «قُلْ إِنْ تُخْفُوا مَا فِی صُدُورِکُمْ أَوْ تُبْدُوهُ یَعْلَمْهُ اللَّهُ»(آل‌عمران/29)، «وَقُلِ اعْمَلُوا فَسَیَرَى اللَّهُ عَمَلَکُمْ وَرَسُولُهُ وَالْمُؤْمِنُونَ»(توبه/105)

گونه‌ای مسلمانی(۲)

امروز سعادتی شد تا با شیخ احمد بخارایی از سرِ کوچه‌مان تا مسجد، برای ادای نماز صبح، همراه باشم. ذهنِ لبالب از سؤال من بود و پاسخ‌های روشن و شمره‌ی شیخ احمد. پرسیدم چرا در قرآن آمده است که نماز صبح، «مشهود» است؟ شیخ احمد به روال همیشه‌‌اش دقیقه‌ای سکوت کرد و گفت: مفسران گفته‌اند یعنی نماز صبح مورد مشاهده‌ی فرشتگان بیشتری واقع می‌شود، اما انگار منظور همان حالت شفافی است که سپهری می‌گفت: «در نمازم جریان دارد ماه... سنگ از پشت نمازم پیداست.» این شفافیت در وقت سحر، بیشتر است.

سؤال‌های ورّاج، رهایم نمی‌کردند. دوباره پرسیدم: و چرا در سوره‌ی مزمل آمده عبادت و عمل شبانه، راست‌تر و اثرگذارتر است؟

گفت: احساس کرده‌ای که گیاهان و درختان در شب، هوشیارتر و بیدارترند؟ دقت کرده‌ای که باغ خانه‌ی‌‌تان شباهنگام از چه احساسات رنگینی آکنده است؟ شب، صداهای آسمانی بهتر شنیده می‌شود. شب خیز که عاشقان به شب راز کنند...

سخنش تمام نشده بود که سؤال دیگری در من جوانه زد و تا خواستم بپرسم دیدم زمزمه‌وار و به صوتی شیرین می‌خواند:

کوه و دریا و درختان همه در تسبیح‌اند
نه همه مستمعی فهم کنند این اسرار
_
هر کس به زبانی صفت حمد تو گوید
بلبل به غزلخوانی و قمری به ترانه

شعر که تمام شد دستم را گرفت و گفت: ببین! می‌دانی با این گفتن و شنیدن‌مان، چه آوازهای دل‌پروری را از دست دادیم. بیا چند دقیقه‌ای که تا مسجد باقی مانده، با هم به صدای پرندگان شاعر، گوش کنیم. ببین چقدر بیدار و سرزنده‌اند. چقدر راز‌آلود و مقدس می‌خوانند... گوش کن...

به ناگزیر ساکت شدم و دقایق باقی‌مانده تا مسجد را تنها به صدای پرندگان گوش دادیم. انگار تنفس وحی بود و تجربه‌‌‌ای قُدسی و درخشان. دریایی در دلم موج بر می‌داشت و آن آوازهای انبوه و رنگارنگ، باده‌تر از هر شرابی، بی‌خودم می‌کرد. آن دقایق چقدر معطر بود. به مسجد رسیدیم بی‌هیچ سخنی. شیخ دستم را رها کرد و به سمت وضوخانه رفت. من، گیج و حیرت‌زده داخل مسجد رفتم...

شیخ احمد، در قنوت نماز صبح، بعد از خواندن دعاهای مأثور و مرسوم، با لحنی حزین و عشق‌آلود خواند:

 واللهِ ما طلعت شمسٌ ولا غَرَبَت 
إلّا و أنتَ مُنی قلبی و وَسواسی

و لا تَنَفَّستُ محزوناً و لا فَرِحاً 
إلّا و ذکرُکَ مقرونٌ بأنفاسی

ولا جلستُ إلی قومٍ أحدّثُهم 
إلّا و أنتَ حدیثی بینَ جُلّاسی

ولا هَمَمتُ بِشُربِ الماء مِن عَطَشٍ 
إلا رأیتُ خیالاً مِنکَ فی الکأسِ

[به خدا که آفتاب بر نیامد و فرو نرفت مگر آن که تو آرزوی من و دغدغه‌ی خاطر من بودی،/ و به اندوه و شادی نفسی نکشیدم، مگر آن که یاد تو بر زبانم بود،/ و با هیچ گروهی به گفتگو ننشستم جز آن که سخن من در آن جمع از تو بود،/ و در لحظه‌ی تشنگی نخواستم آبی بنوشم الا عکس تو را در پیاله‌ی خود دیدم.]

آن روز، روز دیگری بود. تا پایان روز، در تصاحب و تسخیر آوازهای پرندگان بودم. انگار در تصاحب خدا بودم.

آنچه روزه‌داران فراموش می‌کنند!

1. همچنان که نماز بدون حضور قلب، کم‌اثر است، روزه هم بدون حضور قلب، روشنی‌بخشی چندانی ندارد. حضور قلب یعنی توجه همواره به این که چرا از خوردن و نوشیدن امساک می‌کنیم و قرار است با این امساک، چه روحیه‌ای در ما تقویت شود (لَعَلَّکُمْ تَتَّقُونَ / باشد که پرهیزکاری کنید/ بقره:183). اگر این حضور قلب در اغلب آنات روزه‌داری همراه ما نباشد، عمدتاً رنج بُرده‌ایم و کمی اجر،‌ اما روشن‌بینی و حظ معنوی نه. پیامبر(ص) گفته‌اند: «رُبَّ صَائِمٍ لَیْسَ لَهُ مِنْ صِیَامِهِ إِلَّا الْجُوعُ، وَرُبَّ قَائِمٍ لَیْسَ لَهُ مِنْ قِیَامِهِ إِلَّا السَّهَر / چه بسیار که روزه‌دار جز گرسنگی نصیبی از از روزه ندارد، و چه بسیار شب‌زنده‌داری که تنها بهره‌اش از شب‌زنده‌داری، بی‌خوابی است.»(به‌روایت نسائی و ابن‌ماجه)

2. بیایید وقتی به خاطر کسب رضایت خدا و اجر اخروی و پروش جان، روزه‌ می‌گیریم به آنان که به هر دلیلی روزه نیستند، نگاهی از بالا و آغشته به داوری و تحقیر نداشته باشیم. بیایید گمان نکنیم هر که روزه نیست، فردی شکم‌باره، بوالهوس و بی‌مهار است.

3. بیایید از این نگاه خودنگر و تحکم‌آمیز دست برداریم که آنان که روزه نیستند حق ندارند نزد مای روزه‌دار چیزی بخورند و بیاشامند. روزه‌داری ما نباید عامل محدودیت دیگران شود. آزادی دیگران را محدود نکنیم. کسی با خوردن و نوشیدن، به روزه‌داری من توهین نمی‌کند. جایی در قرآن یا سنت نیامده آنکه روزه نیست، حق نداشته باشد نزد روزه‌داران و یا در ملأ عام بنوشد و بخورد.

4. کیفیت مهمتر از اعداد و کمیت است. به جای اینکه نگران رکعات و دفعات باشیم، نگران حضور قلب و تأنی باشیم. یک آیه با حضور و تأنی، بهتر از چند ختم قرآن. پیامر(ص) روزی دید که طنابی در مسجد کشیده شده. گفتند متعلق به زینب بنت جحش است که هر وقت در اثنای نماز خسته و بی‌طاقت می‌‌شود به آن تکیه می‌کند. پیامبر(ص) گفت این را باز کنید و «لِیُصَلِّ أَحدُکُمْ نَشَاطَهُ فَإِذا فَترَ فَلْیرْقُدْ/ سرحال و بانشاط نماز بخوانید، خسته که شدید استراحت کنید.»(به‌روایت بخاری و مسلم)
دو رکعت نماز تهجد با عشق و حضور، بهتر از هشت رکعت توأم با خستگی، غفلت و شتاب. دلخوش نباشیم که در ماه رمضان یک بار یا چند بار، قرآن را ختم کردیم. به فکر باشیم که با یک آیه، یک روز را سر کنیم. در مضمون یک آیه، یک روز غوطه بخوریم. در احادیث متعددی آمده که پیامبر(ص) یا اصحاب، با یک آیه شبی را صبح کرده‌اند. این سنت و رویّه، پاک فراموش‌مان شده است. 

5. بیایید مراقب باشیم روزه‌داری ما را سخت‌گیر، طلبکار، درشت‌خوی و تُندمزاج نکند. روزه می‌گیریم که مهربان و نرم‌خو و ملایم شویم. قرار نیست حالا که روزه‌ایم و چیزی نخورده‌ایم با دیگران به تُندی و درشتی وعتاب، رفتار کنیم. «مَنْ لَمْ یَدَعْ قَوْلَ الزُّورِ وَالعَمَلَ بِهِ فَلَیْسَ لِلَّهِ حَاجَةٌ فِی أَنْ یَدَعَ طَعَامَهُ وَشَرَابَهُ / کسی که سخن ناروا و عمل به آن را ترک نکند، خدا هیچ نیازی به خودداری او از خوردن و آشامیدن ندارد.»(‌به‌روایت بخاری)؛ «إِذَا کَانَ یَوْمُ صَوْمِ أَحَدِکُمْ فَلاَ یَرْفُثْ وَلاَ یَصْخَبْ، فَإِنْ سَابَّهُ أَحَدٌ، أَوْ قَاتَلَهُ فَلْیَقُلْ: إِنِّی امْرُؤٌ صَائِمٌ / وقتی کسی روزه است، نه دشنام بدهد و نه فریاد بکشد؛ و اگر کسی به او دشنام داد یا به ستیز درآمد، پاسخ بدهد: من روزه‌دارم.»(‌به‌روایت بخاری)

6. در حدیث آمده که جز نمازهای فرض، بهتر است باقی نمازها در خانه و خلوت خوانده شود «صَلُّوا أَیُّهَا الناس فی بُیُوتِکُمْ فأنّ أَفْضَلَ الصَّلَاةِ صَلَاةُ الْمَرْءِ فی بَیْتِهِ إلا الْمَکْتُوبَةَ / ای مردم، در خانه‌هایتان نماز بخوانید، چرا که با بهترین نماز، نماز فرد در خانه‌اش است، مگر نماز واجب»(بخاری و مسلم). نماز تراویح که البته آن هم در اصل و در عهد رسول، به جماعت نبوده است را می‌شود به دلایل استحسانی، استثنا کرد، اما اینکه نماز شب را هم در مسجد و به جماعت بخوانیم، چه دلیلی دارد؟ گوشه‌ی اتاق و خلوت خانه‌مان را هم از یاد نبریم.

7. نماز تراویح،‌ نهایتاً استحباب دارد. فرزندان‌مان را بر ادای آن اکراه و اجبار نکنیم. بگذاریم هر کسی که می‌آید از سرِ رغبت و کشش درونی باشد.

8. از کسی نپرسیم که روزه هستی یا نه. شاید ناگزیر به دروغ گفتن شود و ما سبب این دروغ شویم.

9. کسی که روزه نیست، لزوماً به دلیل بی‌اعتقادی و یا بوالهوسی نیست. ممکن است بیمار، مسافر و معذور باشد. پس اگر مطلع شدیم کسی برای سحر بیدار نشده یا در روز رمضان غذا می‌خورد، حمل بر احسن کنیم و داوری منفی نداشته باشیم. اصل را بر این بگذاریم کسی که روزه نیست، معذوریت دارد. این به تقوا و حسن ظن، نزدیک‌تر است. سعید بن مسیّب(رح) گفته است یکی از یاران پیامبر(ص) به من توصیه کرد: «أَنْ ضَعْ أَمَرَ أَخِیکَ عَلَى أَحْسَنِهِ/ رفتار برادرت را به بهترین نحو، تعبیر کن»(شعب‌الایمان، بیهقی؛ الاستذکار، ابن‌عبدالبر)

10. وقتی کسی می‌گوید بیمارم و نمی‌‌توانم روزه بگیرم، کاسه‌ی داغ‌تر از آش نشویم که بگوییم بهانه می‌‌‌آورد و یا بیماری‌اش که چندان مهم و دشوار نیست. قرآن گفته هر که بیمار است معذور است «فَمَن کَانَ مِنکُم مَّرِیضًا أَوْ عَلَى سَفَرٍ فَعِدَّةٌ مِّنْ أَیَّامٍ أُخَرَ/هر کس از شما بیمار یا در سفر باشد [به همان شماره] تعدادى از روزهاى دیگر [را روزه بدارد]»(بقره:184).  نوع بیماری را مشخص نکرده است. از خدا سخت‌گیرتر نباشیم.

11. روزه، تمرین صبر و امساک و قناعت است. نه اینکه در طول مدت روزه‌داری، به فکر تمهید سفره‌‌ی رنگین افطار باشیم و خانواده را در تنگنای بیشتر قرار دهیم. مراقب بریز و بپاش‌ها و اسراف و تبذیر باشیم. 

12. ‌پیامبر(ص) در ماه رمضان سخاوت بیشتری به خرج می‌داد «وَکَانَ أَجْوَدَ مَا یَکُونُ فِی شَهْرِ رَمَضَانَ / سخاوت‌مندی و بخشش پیامبر(ص) در ماه رمضان بیش از همه وقت بود.»(به‌روایت مسلم). انفاق و بخشندگی را در این ماه بیشتر تمرین کنیم. این سخاوت و گشاده دستی لزوماً اختصاصی به مال ندارد. می‌توانیم از توانایی‌های دیگرمان به رایگان ببخشیم. گر چه مال خیلی عزیز است و انفاق مالی بسیار مهم و اثربخش.

13. درست است که در حدیث آمده بوی دهان روزه‌دار را خدا دوست دارد و نزد او از بوی مشک هم خوش‌تر است «لَخُلُوفُ فَمِ الصَّائِمِ أَطْیَبُ عِنْدَ اللَّهِ مِنْ رِیحِ الْمِسْکِ / بوی دهان روزه‌دار نزد خدا از رایحه‌ی مُشک هم خوش‌بوتر است»(به‌روایت بخاری) اما نمی‌شود از این مژده‌ی رحمانی نتیجه گرفت که نباید در طول روزه، مسواک بزنیم و یا کاری کنیم که دهان‌مان خوشبو باشد. بوی دهان روزه‌دار نزد خدا خوش‌تر است، نزد دیگر انسان‌ها که خوش نیست.

14. وقتی امامت نمازی را بر عهده‌ داریم تنها توان و طاقت خود را در نظر نگیریم؛ بیماران، زنان، کودکان، سالمندان و کم‌توانان را هم در نظر بگیریم و نماز را کوتاه بخوانیم. اگر نماز طولانی ما باعث شود کسی از مسجد و جماعت صرفنظر کند، مسؤولیت آن با ما خواهد بود. پیامبر(ص) وقتی خبر شد طولانی بودن قرائت یکی از اصحاب در نماز، سبب شده شخصی از جماعت و مسجد کناره بگیرد فرمود: «إِنَّ مِنْکُمْ مُنَفِّرِینَ، فَأَیُّکُمْ مَا صَلَّى بِالنَّاسِ فَلْیَتَجَوَّزْ، فَإِنَّ فِیهِمُ الضَّعِیفَ وَالکَبِیرَ وَذَا الحَاجَةِ / برخی از شما مایه‌ی نفرت و گریزانی می‌شوید. هر کسی که برای مردم امامت می‌کند، نماز را مختصر و کوتاه کند چرا که میان مردم،‌ افراد ناتوان و سالمند و گرفتار وجود دارند.»(به‌روایت بخاری)

15. در میان چند آیه‌ی مربوط به رمضان در سوره‌ی بقره، آیه‌ای را می‌بینیم که ظاهراً ربط مستقیمی به آیه‌ی قبل و بعد که ناظر به احکام روزه است ندارد: «وَإِذَا سَأَلَک عِبَادِی عَنِّی فَإِنِّی قَرِیبٌ أُجِیبُ دَعْوَةَ الدَّاعِ إِذَا دَعَانِ»(بقرة:186)؛ (و هرگاه بندگان من، از تو درباره‌ی من بپرسند، [بگو] من نزدیکم و دعاى دعاکننده را -به هنگامى که مرا بخواند- اجابت مى‌کنم.)
پیام این آیه‌ی دل‌نواز بر اساس موقعیتی که در آن واقع شده این است که فرصت رمضان و روزه‌داری را برای نیایش و دعا که روح و مغز عبادت است غنیمت بشماریم و رمضان را فرصتی برای تجربه‌ی قُرب و کاستن از فاصله‌‌‌های با حضرت حق بدانیم. دعا کنیم و دعا کردن، درکوفتن است. دعا کنیم و بدانیم که دست‌های ما، تهی باز نخواهد گشت:
«إنَّ رَبَّکُمْ عَزَّ وَجَلَّ حَیِیٌّ کَرِیمٌ، یَسْتَحِی مِنْ عَبْدِهِ إِذَا رَفَعَ یَدَیْهِ إِلَیْهِ أَنْ یَرُدَّهُمَا صِفْرًا / پروردگار شما پرآزرم و کریم است، از بنده‌‌ای که دست نیاز به سوی او بالا برده، شرم می‌کند که دستانش را خالی و تهی باز گرداند.»(به روایت از ابوداود)

تا قصه‌های دیگه / خدا نگهدارتون...

«یکی بود یکی نبود / زیر گنبد کبود / روبه روی بچه‌ها / قصه‌گو نشسته بود / قصه‌گو قصه می‌گفت / از کتاب قصه‌ها / قصه‌های آشنا / قصه‌ی باغ بزرگ / قصه‌ی گل قشنگ / قصه‌ی شیر و پلنگ / قصه‌ی موش زرنگ / آقای حکایتی / اسم قصه‌گوی ماست / زیر گنبد کبود / شهر خوب قصه هاست...  

ستاره بود، بالا / شکوفه بود، پایین / قصه‌ی ما تموم شد / قصه‌ی ما بود همین / پایین اومدیم آب بود/ رفتیم بالا آسمون / تا قصه‌های دیگه / خدا نگهدارتون...»


هر یک از ما قصه‌ای داریم. نه، اصلاً هر یک از ما یک قصه‌ایم و کسی چه می‌داند آقای حکایتی قصه‌ را چگونه به پایان می‌بَرد. آیا قصه را قبلاً‌ تمام کرده و اکنون فقط نظاره‌گر بازی ما و سکانس پایانی است؟ یا هنوز برای پایان قصه تصمیمی نگرفته و هم‌زمان با بازی ما، قصه را پیش می‌بَرد؟


شاید هم چنان که سارتر و هم‌نهضتی‌هایش می‌گویند تنها خودِ ماییم که قصه‌ی خودمان را می‌نویسیم. ما قصه‌پرداز خویشیم. هم آقا یا خانم حکایتی هستیم و هم ایفاگر نقش‌ها.


من که دلم می‌خواهد فرض اول درست باشد. با همه‌ی تشویش و دلهره‌‌ی ناشی از بی‌خبری ما. ولی انگار مجموعاً بهتر از مسؤولیت کمرشکن و فرساینده‌ای است که فرض دوم به دنبال دارد. 

احساس می‌کنم پذیرش فرض اول، ما را با خود و دیگران، بیشتر روادار می‌کند و دستیابی به روشن‌ترین حال را، که همان «پذیرش و خرسندی آکنده از لبخند» است فراهم می‌سازد. فرض اول، به آشتی نزدیک‌تر است. 


یکایک ما قصه و حکایتی ویژه داریم. قصه‌ای که اغلب آمیزه‌ای از اشک و لبخند است. قصه‌ی همه‌ی ما روزی به آخر می‌رسد. آقای حکایتی، همچنان قصه خواهد گفت. همیشه، مثل هنوز، سرنوشت‌های تازه می‌بافد. زیرِ گنبد کبود، شهرِ خوب قصه‌هاست.


انگار هربار که کسی می‌میرد، آقای حکایتی است که برایمان می‌خواند:‌ تا قصه‌های دیگه / خدا نگهدارتون...

فانوس‌های روشن و بادهای سر به هوا

نمی‌دانم چه مرگ‌شان است این دست‌ها. همه‌ی تنم یک‌سو، آن‌ها یک‌سو. غصه‌ام می‌گیرد با دیدن‌شان. انگار از چیزی شاکی و گلایه‌مندند. انگار هزیمتی بزرگ را مویه می‌کنند. انگار چیزی از چشم‌های کم‌توان من طلب می‌کنند. انگار به احوال جوانه‌های نودمیده، رشک می‌برند. انگار در ارتعاشی مضطرب، زمان را محاکمه می‌کنند.

مثل کودکانی بازمانده از تحصیل، مثل عقاب‌هایی در خودشکسته از روزهای بی‌شکار، مثل کوه‌هایی که تنهایی شب را شماره می‌کنند، مثلِ حرف‌هایی که از فرط تظاهر، فرسوده‌اند... دست‌هایم چه طعم‌ سال‌خورده‌ای دارند.

کاشا بعد مرگ، دست‌هایم را همراه من خاک نکنند. به امیدِ نهفته‌ی گلدانی، به اوراد ساکت و مسیحایی باغچه‌ای، بسپارند... شاید در برکتِ باران، در بیتوته‌ی بهار، در تنفس آفتاب و مخاطبه‌ی باد، گل دهند، آغاز شوند و ترانه‌‌های فراموش خاک را از نو، بسرایند... من همیشه به دست‌هایم بدهکار بوده‌ام. آنها را پس از مرگ، در دست‌های سبز باغ، بگذارید. در خیال خاموش گلدانی بنشانید...

یک قصه بیش نیست:‌ فانوس‌های روشن و بادهای سر به هوا.

خلاصه‌ی عرفان

حسین جان، حسین جانِ پناهی

احتمالاً کمتر به نگاه ویژه و درخشان عرفانی حسین پناهی توجه شده است. و شاید کمتر کسی مثل آقای دکتر نصرالله حکمت(استاد گروه فلسفه دانشگاه شهید بهشتی)، حسین پناهی را کشف کرده باشد.

بنگرید:


[اگر کسی به من بگوید که: من با سنت عرفانِ ایرانی- اسلامی آشنا نیستم و آن را نخوانده‌ام و نمی‌دانم که عرفا چه می گویند و فرصت خواندن آن را هم ندارم. تو یک کتاب جمع و جور به من معرفی کن که با خواندن آن، با این سنت آشنا شوم، به او خواهم گفت که: به جای یک کتابِ دویست صفحه‌ای، این تصویر را که حسین پناهی، با «کلمات» خلق کرده، دویست بار بخوان و درباره‌ی آن بیندیش:


«عابد کنار برکه نشست

دست‌هایش در آب بود که دید

آن سوی برکه،

زنی گلو و گلوبندش را به نمایش گذاشته است

چشمانش را بست و در سکوت خواند:

"دور شو، شیطان!

از من دور شو!"

چشمانش را که گشود،

زن، صنوبری بود

و گلوبندش، ماه»


دکتر نصرالله حکمت، فیلسوف دیوانه: تفسیری از جنون فیلسوفانه حسین پناهی، نشر الهام]


بعضی از شاعران معاصر، با آنکه در عِداد شاعران طراز اول نیستند،‌اما قطعاتی دارند که آدم انگشت به دهان می‌ماند. حیرت می‌کند از اینهمه باریک‌بینی و معنی‌سنجی و نکته‌پردازی. من که هر وقت این شعرها را می‌خوانم حیرت می‌کنم. در شعرهای حسین پناهی، عمق‌هایی است که کم‌تر به آنها توجه شده:


شب در چشمان من است،

به سیاهی چشم هایم نگاه کن!

روز در چشمان من است،

به سفیدی چشم هایم نگاه کن!

شب و روز در چشمان من است،

به چشم هایم نگاه کن!

 

پلک اگر فرو بندم

جهان در ظلمت فرو خواهد رفت!

*

برای اعتراف به کلیسا می‌روم!

رو در روی علف‌های روئیده

بر دیواره‌ی کهنه می‌ایستم

و همه‌ی گناهان خود را اعتراف می‌کنم!

بخشیده خواهم شد به یقین

زیرا علف‌ها

بی‌واسطه با خدا حرف می‌زنند....

 *

و رسالت من این خواهد بود

تا دو استکان چای داغ را

از میان دویست جنگ خونین

به سلامت بگذرانم

تا در شبی بارانی

آن‌ها را

با خدای خویش

چشم در چشم هم نوش کنیم!

 *

زندگی! ای زندگی!

امّا آیا به جز نگاهِ ما،

زلفِ خود را

در آئینه‌ی صورتِ چه مخلوقی شانه خواهی کرد‌؟

*

چه مهمانان بی‌دردسری هستند مردگان

نه به دستی ظرفی را چرک می‌کنند

نه به حرفی دلی را آلوده

تنها به شمعی قانعند

و اندکی سکوت...

 *

پدرم میِ‌گوید: کتاب

مادرم می‌گوید: دعا

و من خوب میدانم

که زیباترین تعریف خدا را

فقط می‌توان از زبان گلها شنید.

*

بر می‌گردم

با چشمانم

که تنها یادگار کودکی منند

آیا مادرم مرا باز خواهد شناخت؟

*

عشق را در برابر آینه بردند

تا خود را به یاد آورد

در آینه

کودک پیری می‌گریست

*

ما راه می‌رفتیم و زندگی،

نشستن بود

ما می‌دویدیم و زندگی،

راه رفتن بود

ما می‌خوابیدیم و زندگی،

دویدن بود

انسان، هیچ‌گاه برای خود،

مأمن خوبی نبوده است

سکوت خداوند

1. ایمان، شنیدن عاشقانه‌ی سکوت خداوند است است. ایمان، بحران سکوت خداست. تنها زمانی صدای خدا را خواهیم شنید، که عمری دراز به سکوت او گوش داده باشیم.


2. از هیچ انسانی نباید به کلّی نومید شد. همیشه چراغی جایی روشن می‌ماند. حتا یهودا هم، جایی اشک خواهد ریخت. 


 3. چشم‌های خدا، روشن است. هیچ انسانی نباید قربانی او شود. چشم خدا به دست‌های من و توست. 


- صدیق قطبی


(فیلمِ سکوت مارتین اسکورسیزی، رها نمی‌کند...)