یکی استاد آواز ایران است، آن دیگر شوالیهی آواز؛ تو اما صدای نسل ما هستی. فرزند زمانهی خویش و چاووشگر پنجرهها. چه کسی به دردمندی تو برای ما خواند: «کاشکی این دیوار خراب شه»؟
چه کسی به تراز تو، جادهها را فریاد کرد و آواز درداد: «جاده فریاد میزنه: بیا...»، از ناچاری «پشت سر گذاشتن خاطرهها، همهی عشقا و دلبستگیها» به فغان آمد و غربت مهاجرانی را که مویه میکنند «جاده اسم منو فریاد میزنه»، با ما در میان گذاشت؟
چه کسی به شکوه تو از یأس مرُدابهای پیری گفت که روزگاری آرزو داشتند بزرگترین دریای دنیا باشند، شب را آتش بزنند، تا به فردا برسند؟
چه کسی به اوج تو از دیوارها به ستوه آمد و غمگنانه خواند: «شاید اونجا توی دلها، درد بیزاری نباشه / میون پنجرههاشون، دیگه دیواری نباشه»
چه کسی مثل تو، صدایش خونبهای عشق است و جانش زخمی رؤیاهای رفته برباد؟ و همزمان که از «بغض سفر» و «دنیایی که غرق دوراهی» است مینالد با ما گفت: «زندگی کن حتی بینشونه / فردا که شد از ما چی میمونه؟»
تو را با ماهیان آسودهی دریا چه قیاس؟ تو صدای شکسته، زخمدیده و همزمان، پُرآرزوی عصر ما هستی.