عقل آبی

مقالات و یادداشت‌های صدیق قطبی

عقل آبی

مقالات و یادداشت‌های صدیق قطبی

تا قصه‌های دیگه / خدا نگهدارتون...

«یکی بود یکی نبود / زیر گنبد کبود / روبه روی بچه‌ها / قصه‌گو نشسته بود / قصه‌گو قصه می‌گفت / از کتاب قصه‌ها / قصه‌های آشنا / قصه‌ی باغ بزرگ / قصه‌ی گل قشنگ / قصه‌ی شیر و پلنگ / قصه‌ی موش زرنگ / آقای حکایتی / اسم قصه‌گوی ماست / زیر گنبد کبود / شهر خوب قصه هاست...  

ستاره بود، بالا / شکوفه بود، پایین / قصه‌ی ما تموم شد / قصه‌ی ما بود همین / پایین اومدیم آب بود/ رفتیم بالا آسمون / تا قصه‌های دیگه / خدا نگهدارتون...»


هر یک از ما قصه‌ای داریم. نه، اصلاً هر یک از ما یک قصه‌ایم و کسی چه می‌داند آقای حکایتی قصه‌ را چگونه به پایان می‌بَرد. آیا قصه را قبلاً‌ تمام کرده و اکنون فقط نظاره‌گر بازی ما و سکانس پایانی است؟ یا هنوز برای پایان قصه تصمیمی نگرفته و هم‌زمان با بازی ما، قصه را پیش می‌بَرد؟


شاید هم چنان که سارتر و هم‌نهضتی‌هایش می‌گویند تنها خودِ ماییم که قصه‌ی خودمان را می‌نویسیم. ما قصه‌پرداز خویشیم. هم آقا یا خانم حکایتی هستیم و هم ایفاگر نقش‌ها.


من که دلم می‌خواهد فرض اول درست باشد. با همه‌ی تشویش و دلهره‌‌ی ناشی از بی‌خبری ما. ولی انگار مجموعاً بهتر از مسؤولیت کمرشکن و فرساینده‌ای است که فرض دوم به دنبال دارد. 

احساس می‌کنم پذیرش فرض اول، ما را با خود و دیگران، بیشتر روادار می‌کند و دستیابی به روشن‌ترین حال را، که همان «پذیرش و خرسندی آکنده از لبخند» است فراهم می‌سازد. فرض اول، به آشتی نزدیک‌تر است. 


یکایک ما قصه و حکایتی ویژه داریم. قصه‌ای که اغلب آمیزه‌ای از اشک و لبخند است. قصه‌ی همه‌ی ما روزی به آخر می‌رسد. آقای حکایتی، همچنان قصه خواهد گفت. همیشه، مثل هنوز، سرنوشت‌های تازه می‌بافد. زیرِ گنبد کبود، شهرِ خوب قصه‌هاست.


انگار هربار که کسی می‌میرد، آقای حکایتی است که برایمان می‌خواند:‌ تا قصه‌های دیگه / خدا نگهدارتون...