عقل آبی

مقالات و یادداشت‌های صدیق قطبی

عقل آبی

مقالات و یادداشت‌های صدیق قطبی

شمسِ لاأبالی

شمس تبریز، شخصیتی دلیر و در معنای دقیق کلمه «لاأبالی» یعنی بی‌پروا است. خودبسندگی، اتکا به فهم خود و زندگی از خودرُسته و از خویش‌جوشیده، از او عارفی متمایز ساخته است. به گمان من، جسارتی که شمس تبریز در اصالت‌دهی به فهم و تجربه‌ی فردی خویش از زندگی و ایمان دینی دارد، چه بسا چشمگیرتر از مولانا است.

شمس مصداق بارز گفته‌ی نظامی است که: «عاریت کس نپذیرفته‌ام + هر چه دلم گفت بگو گفته‌ام.» 


او در همان آغاز زندگی، راه خود را دنبال می‌کند و تفاوت کُد وجودی خود را با پدرش در می‌یابد. به پدر می‌گفت:


«گفتم: یک سخن از من بشنو، تو با منی چنانی که خایه‌ی بط [تخم مرغابی] را زیر مرغ خانگی نهادند، پرورد و بط بچگان برون آورد؛ بط بچگان کلان تَرَک شدند، با مادر به لب جو آمدند، در آب درآمدند. مادرشان مرغ خانگی است، لب لبِ جو می‌رود، امکانِ در آمدن در آب نی. اکنون ای پدر! من دریا می بینم مرکب من شده است، و وطن و حال من اینست. اگر تو از منی یا من از توام، درآ در این دریا؛ و اگر نه، برو برِ مرغان خانگی.»


جدا کردن خط سیر خود از پدری که نازش را می‌خرید، کار آسانی نیست. او باید راه خود را می‌رفت. پدر شمس، مردی رقیق‌القلب و نازک‌دل بود که با شنیدن چند سخن اشکش جاری می‌شد، اما «عاشق» نبود و از دلیری‌ها و دریاجویی‌های عاشقانه برکنار بود:

«نیک مرد بود و کرمی داشت. دو سخن گفتی، آبش از محاسن فرو آمدی، الا عاشق نبود. مرد نیکو دیگر است و عاشق دیگر.»

مُرغابی روح شمس، هوای دریا داشت.


شمس، بی‌پرواست. حرف خودش را می‌زند. به اقبال و ادبار دیگران بی‌اعتناست. از تقلید گریزان است. «به شکل خلوت خود» است. 

او از طایفه‌ای است که روایت خود را می‌کنند. تنها از خود می‌گویند:

«مقلدند، آنکه محققتراست مقلدتراست؛ قومی مقلد دلند، قومی مقلد صفا، قومی مقلد مصطفی، قومی مقلد خدا، از خدا روایت کنند. قومی هم مقلد خدا نباشند، از خدا روایت نکنند، از خود گویند.»


او در پی معنای شخصی و ویژه‌ی خویش از دین و مسلمانی است و در برابر متون دینی و مقدس، موضع انفعالی و پذیرایی صِرف ندارد:

«گفتند: ما را تفسیر قرآن بساز.

گفتم: تفسیر ما چنان است که می‌دانید. نی از محمد! و نی از خدا!»


گویا تجربه‌ی دینی پیامبر(ص) و نیز منابع دینی، برای او دستمایه‌ی الهام‌یابی فردی‌ و رویش نگرش‌های مستقل هستند. او در قرآن و حدیث، دنبال نسخه‌ی ویژه‌ی خود است و در آینه‌ منابع دینی، سراغ از تصویر منحصر به فرد خویش می‌گیرد:

«مرا رساله‌ی محمد رسول الله سود ندارد، مرا رساله‌ی خود باید. اگر هزار رساله بخوانم که تاریکتر شوم.»


او در برابر حدیثی از پیامبر(ص) که می‌گوید: «الدنیا سجن المؤمن/ دنیا زندان مؤمن است» جسورانه، نظر متفاوت و دریافت شخصی خود را ابراز می‌کند:

«در هیچ حدیث پیغامبر نپیچیدم، الا در این حدیث که الدنیا سجن المومن، چون من هیچ سجن نمی‌بینم. می‌گویم: سجن کو؟»


شمس تبریز، لاأبالی است. بی‌اعتنا و مقاوم در برابر هر چه بیرون از اوست و اصالت فردی او در معرض تهدید دارد. حتی نمی‌پذیرد که شادی و غم او، از رفتارها و مواضع دیگران اثر بپذیرد:

«من چو شاد باشم، هرگز اگر همه عالم غمگین باشند در من اثر نکند، و اگر غمگین هم باشم نگذارم که غم من به کس سرایت کند.»


شمس حتی در ارتباط با مولانا، که محبوب اوست، لاأبالی و بی‌پروا است. مولانا را دوست دارد، اما محبت او توأم با استغنا است. عاشقی درمانده و آویخته نیست:

«اگر شما با من نتوانید همراهی کردن، من لاابالی‌ام [بی اعتنا و بی‌تفاوت]. نه از فراق مولانا مرا رنج، نه از وصال او مرا خوشی! خوشی من از نهاد من، رنج من هم از نهادِ من!»


شمس بیش و پیش از هر چیز به خودش متعهد است و در برابر هیچ‌کس از آزادگی و تفرد خود، صرفِ نظر نمی‌کند:

«چون گفتنی باشد و همه عالم از ریش من در آویزند که مگو، بگویم. و هر آینه اگر چه بعد هزار سال باشد، این سخن بدان کس رسد که من خواسته باشم.»

«مرا مهاری است که هیچ کس را زهره نباشد که آن مهار من بگیرد، الا محمد رسول الله، او نیز مهار من به حساب گیرد؛ آن وقت که تُند باشم که نخوت درویشی در سرم آید، مهارم را هرگز نگیرد.»


ارتباطی چنان طنّازانه و نازآمیز با خداوند که از کمتر عارفی سراغ داریم:

«خدا بر من ده بار سلام می کند؛ جواب نمی‌گویم. بعد ده بار، بگویم: «علیک»، وخود را کر سازم!»


شاید، این روحیه و شخصیت مستغنی، متکی به خود و پرورده از درونِ شمس بود، که آنهمه برای مولانا فریبایی و دل‌رُبایی می‌کرد. 

قرآن و تعلیم «مسؤولانه زیستن»

یکی از مهمترین مضامین قرآن، تعلیم «مسؤولانه زیستن» است. قرآن از ما می‌خواهد مسؤولانه زندگی کنیم. چنان زندگی کنیم که بتوانیم در برابر هر فعل یا ترک فعلی، پاسخ‌گو باشیم. حتی در قِبال نیّات و اغراض‌مان.

 

قرآن به ما می‌گوید نمی‌توانیم از مسؤولیت و پاسخ‌گویی در رابطه با انتخاب‌ها و باورهایمان و راهی که انتخاب کرده‌ایم، به این بهانه و توجیه که از دیگرانی تقلید کرده‌ایم و به مرجعیت کسانی تن داده‌ایم، فرار کنیم. جبر محیطی و فشارهای شرایط بیرونی، مگر اینکه به حد سلب کامل آزادی و اختیار فرد بینجامد، مسؤولیت بنیادین ما را از میان نمی‌برد:

 

«إِنَّ الَّذِینَ تَوَفَّاهُمُ الْمَلَائِکَةُ ظَالِمِی أَنفُسِهِمْ قَالُوا فِیمَ کُنتُمْ قَالُوا کُنَّا مُسْتَضْعَفِینَ فِی الْأَرْضِ قَالُوا أَلَمْ تَکُنْ أَرْضُ اللَّـهِ وَاسِعَةً فَتُهَاجِرُوا فِیهَا»(نساء:97)؛ کسانى که بر خویشتن ستمکار بوده‌اند، [وقتى‌] فرشتگان جانشان را مى‌گیرند، مى‌گویند: «در چه [حال‌] بودید؟» پاسخ مى‌دهند: «ما در زمین از مستضعفان بودیم.» مى‌گویند: «مگر زمین خدا وسیع نبود تا در آن مهاجرت کنید؟».

«قَالُوا رَبَّنَا إِنَّا أَطَعْنَا سَادَتَنَا وَکُبَرَاءَنَا فَأَضَلُّونَا السَّبِیلَا»(احزاب:67)؛ و مى‌گویند: «پروردگارا، ما رؤسا و بزرگتران خویش را اطاعت کردیم و ما را از راه به در کردند.»

«وَقَالَ الَّذِینَ کَفَرُوا لِلَّذِینَ آمَنُوا اتَّبِعُوا سَبِیلَنَا وَلْنَحْمِلْ خَطَایَاکُمْ وَمَا هُم بِحَامِلِینَ مِنْ خَطَایَاهُم مِّن شَیْءٍ  إِنَّهُمْ لَکَاذِبُونَ * وَلَیَحْمِلُنَّ أَثْقَالَهُمْ وَأَثْقَالًا مَّعَ أَثْقَالِهِمْ وَلَیُسْأَلُنَّ یَوْمَ الْقِیَامَةِ عَمَّا کَانُوا یَفْتَرُونَ»(عنکبوت:12و13)؛ و کسانى که کافر شده‌اند، به کسانى که ایمان آورده‌اند مى‌گویند: «راه ما را پیروى کنید و گناهانتان به گردن ما.» و[لى‌] چیزى از گناهانشان را به گردن نخواهند گرفت؛ قطعاً آنان دروغگویانند. و قطعاً بارهاى گران خودشان و بارهاى گران [دیگر] را با بارهاى گران خود برخواهند گرفت، و مسلّماً روز قیامت از آنچه به دروغ برمى‌بستند پرسیده خواهند شد.

 

قرآن تأکید فراوان دارد که هیچ کسی نمی‌تواند مسؤولیت زندگی و انتخاب‌های دیگری را بر عهده بگیرد و هر کسی مسؤول شیوه‌ی زیستن خویش است. از طرفی آدمیان در پیشگاه حقیقت و محکمه‌ی فرجامین، تنها و یکّه، حاضر می‌شوند و باید به تنهایی پاسخ‌گوی زندگی‌شان باشند:

 

«وَلَقَدْ جِئْتُمُونَا فُرَادَى کَمَا خَلَقْنَاکُمْ أَوَّلَ مَرَّةٍ وَتَرَکْتُمْ مَا خَوَّلْنَاکُمْ وَرَاءَ ظُهُورِکُمْ وَمَا نَرَى مَعَکُمْ شُفَعَاءَکُمُ الَّذِینَ زَعَمْتُمْ أَنَّهُمْ فِیکُمْ شُرَکَاءُ لَقَدْ تَقَطَّعَ بَیْنَکُمْ وَضَلَّ عَنْکُمْ مَا کُنْتُمْ تَزْعُمُونَ»(انعام:94)؛ و به نزد ما یکه و تنها آمده ‏اید، چنانکه نخستین بار نیز شما را همین‏گونه آفریده بودیم، و آنچه از ناز و نعمت که به شما بخشیده بودیم در پس پشت خود رها کرده ‏اید و شفیعانتان را که گمان مى ‏کردید با [خدا در عبادت‏] شما شریک هستند، همراه شما نمى ‏بینیم، پیوند بین شما گسسته شد و آنچه [شریک و شفیع‏] مى ‏انگاشتید، بر باد رفت.

«وَکُلُّهُمْ آتِیهِ یَوْمَ الْقِیَامَةِ فَرْدًا»(مریم:95)؛ و همگیشان روز قیامت یکه و تنها به نزد او آیند.»

«أَلَّا تَزِرُ وَازِرَةٌ وِزْرَ أُخْرَى * وَأَن لَّیْسَ لِلْإِنسَانِ إِلَّا مَا سَعَى * وَأَنَّ سَعْیَهُ سَوْفَ یُرَى»(نجم:38 تا 40)؛ که هیچ بردارنده‌اى بار گناه دیگرى را بر نمى‌دارد. و اینکه براى انسان جز حاصل تلاش او نیست. و [نتیجه‌] کوشش او به زودى دیده خواهد شد.

 

تأکید قرآن به مسؤلانه‌زیستن، در جهات متعددی نُمود دارد.

 

1. مسؤولانه باور کنیم:

در ارتباط با قوای ادراکی‌مان مسؤولانه رفتار کنیم. قوه‌ی شنوایی، بینایی و ادراکی ما، مسؤول است و باید با شنیده‌ها و دیده‌ها و دریافت‌هایی که از جهان بیرون داریم، سنجشگرانه مواجه شویم. دست به تحقیق بزنیم و هر آنچه را از دریچه‌های سمع و بصر و قلب‌مان وارد می‌شود، باور نکنیم. ما در قبال باورها و عقایدمان مسؤولیم:

 

«وَلَا تَقْفُ مَا لَیْسَ لَکَ بِهِ عِلْمٌ إِنَّ السَّمْعَ وَالْبَصَرَ وَالْفُؤَادَ کُلُّ أُولَـئِکَ کَانَ عَنْهُ مَسْئُولًا»(اسراء:36)؛ و چیزى را که بدان علم ندارى دنبال مکن، زیرا گوش و چشم و قلب، همه مورد پرسش واقع خواهند شد.

 

2. مسؤولانه حرف بزنیم:

 

مسؤولانه سخن بگوییم و تصور نکنیم حرف، باد هواست و هر چه بر خاطرمان گذشت، حق داریم به زبان آوریم.

«وَإِذَا قُلْتُمْ فَاعْدِلُوا وَلَوْ کَانَ ذَا قُرْبَی»(انعام:152)؛ و چون [به داورى یا شهادت‌] سخن گویید دادگرى کنید، هر چند [در باره‌] خویشاوند [شما] باشد.

 

قرآن از ما می‌خواهد مناسبات و تعلقات ما، مانع آن نشوند که انصاف و عدالت را در ارزیابی‌ها و داوری‌هایمان فراموش کنیم.

«یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا کُونُوا قَوَّامِینَ بِالْقِسْطِ شُهَدَاءَ لِلَّـهِ وَلَوْ عَلَى أَنفُسِکُمْ أَوِ الْوَالِدَیْنِ وَالْأَقْرَبِینَ»(نساء:137)؛ اى کسانى که ایمان آورده‌اید، پیوسته به عدالت قیام کنید و براى خدا گواهى دهید، هر چند به زیان خودتان یا [به زیان‌] پدر و مادر و خویشاوندان [شما] باشد.

 

مسؤولانه سخن گفتن در خلال حادثه‌ی افک که سبب نزول آیاتی از سوره‌ی نور است ظهور ویژه‌ای دارد. آنجا که قرآن کسانی را سرزنش می‌کند که بدون سنجش و دانش، کلام بهتان‌آمیزی را به زبان می‌آورند و می‌پندارند چیز ساده سهل و ساده‌ای است و مسؤولانه حرف نمی‌زنند:

«إِذْ تَلَقَّوْنَهُ بِأَلْسِنَتِکُمْ وَتَقُولُونَ بِأَفْوَاهِکُم مَّا لَیْسَ لَکُم بِهِ عِلْمٌ وَتَحْسَبُونَهُ هَیِّنًا وَهُوَ عِندَ اللَّـهِ عَظِیمٌ * وَلَوْلَا إِذْ سَمِعْتُمُوهُ قُلْتُم مَّا یَکُونُ لَنَا أَن نَّتَکَلَّمَ بِهَـذَا سُبْحَانَکَ هَـذَا بُهْتَانٌ عَظِیمٌ»(نور:15و16)

آنگاه که آن [بهتان‌] را از زبان یکدیگر مى‌گرفتید و با زبانهاى خود چیزى را که بدان علم نداشتید، مى‌گفتید و مى‌پنداشتید که کارى سهل و ساده است با اینکه آن [امر] نزد خدا بس بزرگ بود. و [گر نه‌] چرا وقتى آن را شنیدید نگفتید:«براى ما سزاوار نیست که در این [موضوع‌] سخن گوییم. [خداوندا،] تو منزهى، این بهتانى بزرگ است.

 

قرآن متذکر می‌شود که حتی زمزمه‌های محرمانه‌ی ما نیز باید مسؤولانه باشند:

«مَا یَکُونُ مِن نَّجْوَى ثَلَاثَةٍ إِلَّا هُوَ رَابِعُهُمْ وَلَا خَمْسَةٍ إِلَّا هُوَ سَادِسُهُمْ وَلَا أَدْنَى مِن ذَلِکَ وَلَا أَکْثَرَ إِلَّا هُوَ مَعَهُمْ أَیْنَ مَا کَانُوا ثُمَّ یُنَبِّئُهُم بِمَا عَمِلُوا یَوْمَ الْقِیَامَةِ»(مجادله:7)؛ هیچ گفتگوى محرمانه‌اى میان سه تن نیست مگر اینکه او چهارمین آنهاست، و نه میان پنج تن مگر اینکه او ششمین آنهاست، و نه کمتر از این [عدد] و نه بیشتر، مگر اینکه هر کجا باشند او با آنهاست. آنگاه روز قیامت آنان را به آنچه کرده‌اند آگاه خواهد گردانید.

 

و نهایتاً هیچ کلامی از ما صادر نمی‌شود مگر اینکه در قبال آن مسؤولیم:

«ما یَلْفِظُ مِن قَوْلٍ إِلَّا لَدَیْهِ رَقِیبٌ عَتِیدٌ»(ق:18)؛ [آدمى‌] هیچ سخنى را به لفظ درنمى‌آورد مگر اینکه مراقبى آماده نزد او [آن را ضبط مى‌کند].

 

3. مسؤولانه نگاه کنیم:

قرآن از می‌خواهد مسؤولانه نگاه کنیم و به‌ویژه از نگاه جنسی به نامحرمان پرهیز کنیم. نگاهی که فرد مقابل را شئ‌واره می‌بیند و او را در تَن و جاذبه‌ی جنسی خلاصه می‌کند. چنین نگاهی، خیانت به حیثیت انسانی است:

 

«قُل لِّلْمُؤْمِنِینَ یَغُضُّوا مِنْ أَبْصَارِهِمْ وَیَحْفَظُوا فُرُوجَهُمْ  ذَلِکَ أَزْکَى لَهُمْ»(نور:30)

به مردان با ایمان بگو: «دیده فرو نهند و پاکدامنى ورزند، که این براى آنان پاکیزه‌تر است.

«یَعْلَمُ خَائِنَةَ الْأَعْیُنِ وَمَا تُخْفِی الصُّدُورُ»(غافر:19)؛ [خدا] نگاههاى دزدانه و آنچه را که دلها نهان مى‌دارند، مى‌داند.

 

4. مسؤولانه داد و ستد کنیم:

قرآن از ما می‌خواهد در کسب و کار و تأمین معاش و تجارت و معامله، بسیار مراقب و حساس باشیم. مسؤولانه رفتار کنیم و به حریم دارایی‌های یکدیگر، نهایت احترام را بگذاریم:

 

«وَلَا تَأْکُلُوا أَمْوَالَکُم بَیْنَکُم بِالْبَاطِلِ وَتُدْلُوا بِهَا إِلَى الْحُکَّامِ لِتَأْکُلُوا فَرِیقًا مِّنْ أَمْوَالِ النَّاسِ بِالْإِثْمِ وَأَنتُمْ تَعْلَمُونَ»(بقره:188)؛ و اموالتان را میان خودتان به ناروا مخورید، و [به عنوان رشوه قسمتى از] آن را به قضات مدهید تا بخشى از اموال مردم را به گناه بخورید، در حالى که خودتان [هم خوب‌] مى‌دانید.

 

خصوصاً وقتی در رابطه با اموال و دارایی‌های افراد کم‌توان یا ناتوان قرار می‌گیریم نیاز به حساسیت و مراقبت بیشتری است:

«وَلَا تَقْرَبُوا مَالَ الْیَتِیمِ إِلَّا بِالَّتِی هِیَ أَحْسَنُ حَتَّى یَبْلُغَ أَشُدَّهُ»(اسراء:34)؛ و به مال یتیم -جز به بهترین وجه- نزدیک مشوید تا به رشد برسد.

 

قرآن از ما می‌خواهد در پیمانه و ترازو، و به طور عام در هر گونه داوری و محاسبه، درست و سنجیده و بی‌طرف عمل کنیم:

«وَأَوْفُوا الْکَیْلَ إِذَا کِلْتُمْ وَزِنُوا بِالْقِسْطَاسِ الْمُسْتَقِیمِ»(اسراء:35)؛ و چون پیمانه مى‌کنید، پیمانه را تمام دهید، و با ترازوى درست بسنجید.

 

 و از اینکه در معاملات، هنگام اسیتفا و ستاندن، تمام و کمال مطالبه کنیم و هنگام ادا و عطا، کم بگذاریم، پرهیز کنیم. یعنی بی‌طرف و منصف باشیم:

«وَیْلٌ لِّلْمُطَفِّفِینَ * الَّذِینَ إِذَا اکْتَالُوا عَلَى النَّاسِ یَسْتَوْفُونَ * وَإِذَا کَالُوهُمْ أَو وَّزَنُوهُمْ یُخْسِرُونَ»(مطففین:1تا3)

واى بر کم‌فروشان، که چون از مردم پیمانه ستانند، تمام ستانند؛ و چون براى آنان پیمانه یا وزن کنند، به ایشان کم دهند.

 

5. در ارتباط با تعهدات خود، مسؤولیم:

 

قرآن از ما می‌خواهد در خصوص تعهدات و پیمان‌هایی که می‌بندیم، مسؤولیت‌پذیر باشیم. یکی از اوصاف مهمی که خداوند برای رستگاران ذکر می‌کند روحیه‌ی عهدشناسی و وفاداری به پیمان‌هاست:

«وَالَّذِینَ هُمْ لِأَمَانَاتِهِمْ وَعَهْدِهِمْ رَاعُونَ»(مؤمنون:8 و معارج:32)؛ و آنان که امانتها و پیمان خود را رعایت مى‌کنند.

 

از اوصاف ستودنی اسماعیل پیامبر(ع) که چنان واجد اهمیت است که حتی قبل از وصف رسالت او ذکر می‌شود، وفای به وعده است:

«وَاذْکُرْ فِی الْکِتَابِ إِسْمَاعِیلَ إِنَّهُ کَانَ صَادِقَ الْوَعْدِ وَکَانَ رَسُولًا نَّبِیًّا»(مریم:54)؛ و در این کتاب از اسماعیل یاد کن، زیرا که او درست‌وعده و فرستاده‌اى پیامبر بود.

 

لازم است در زمینه‌ی قرارها، وعده‌ها و تعهداتی که داریم، مسؤولانه و پاسخ‌گو رفتار کنیم:

«یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا أَوْفُوا بِالْعُقُودِ»(مائده:1)؛ اى کسانى که ایمان آورده‌اید، به قراردادها[ى خود] وفا کنید.

«وَأَوْفُوا بِالْعَهْدِ إِنَّ الْعَهْدَ کَانَ مَسْئُولًا»(اسراء:34)؛ و به پیمان [خود] وفا کنید، زیرا که از پیمان پرسش خواهد شد.

 

6. در قبال هم‌نوعان کم‌توان‌مان مسؤولیم:

 

ما در برابر دیگرانی که هم‌نوع ما هستند و از جهت مالی و معاش در تنگنا به سر می‌برند، مسؤولیم و مستمندان در اموال ما، حق و حقوقی دارند و این یعنی ما در قبال آنان وظایف، تکالیف و مسؤولیت داریم:

 

«وَالَّذِینَ فِی أَمْوَالِهِمْ حَقٌّ مَّعْلُومٌ * لِّلسَّائِلِ وَالْمَحْرُومِ»(معارج:24و25)؛ و همانان که در اموالشان حقى معلوم است، براى سائل و محروم.

«کُلُوا مِن ثَمَرِهِ إِذَا أَثْمَرَ وَآتُوا حَقَّهُ یَوْمَ حَصَادِهِ وَلَا تُسْرِفُوا إِنَّهُ لَا یُحِبُّ الْمُسْرِفِینَ»(انعام:141)؛ از میوه آن -چون ثمر داد- بخورید، و حق [بینوایان از] آن را روز بهره‌بردارى از آن بدهید، و[لى‌] زیاده‌روى مکنید که او اسرافکاران را دوست ندارد.

 

7. در ارتباط با مواهب و امکانات زندگی مسؤولیم:

 

ما در رابطه با اتمام مواهب خدادادی، تمام نعمت‌هایی که نصیب‌مان شده و تمامی امکاناتی که از آن ماست، پاسخ‌گو و مسؤول هستیم. در رابطه با آنچه موقّتاً و به منظور ابتلا و آزمون در اختیار ماست، باید پاسخ‌گو و مسؤولانه رفتار کنیم و از حیف و میل، ریخت‌وپاش، زیاده‌روی و یا مصرف نا به‌جا، پرهیز کنیم:

 

«ثُمَّ لَتُسْأَلُنَّ یَوْمَئِذٍ عَنِ النَّعِیمِ»(تکاثر:8)؛ سپس در همان روز است که از نعمت [روى زمین‌] پرسیده خواهید شد.

«وَکُلُوا وَاشْرَبُوا وَلَا تُسْرِفُوا إِنَّهُ لَا یُحِبُّ الْمُسْرِفِینَ»(اعراف:31)؛ اى فرزندان آدم، جامه خود را در هر نمازى برگیرید، و بخورید و بیاشامید و[لى‌] زیاده‌روى مکنید که او اسرافکاران را دوست نمى‌دارد.

 

اسراف و تبذیر، که موجب هدررفتِ نعمت‌ها می‌شود، رفتاری غیرمسؤولانه است و از سوی خداوند شدیداً مذمت شده است:

«وَلَا تُبَذِّرْ تَبْذِیرًا * إِنَّ الْمُبَذِّرِینَ کَانُوا إِخْوَانَ الشَّیَاطِینِ وَکَانَ الشَّیْطَانُ لِرَبِّهِ کَفُورًا»(اسراء:26و27)؛ و ولخرجى و اسراف مکن. چرا که اسرافکاران برادران شیطان‌هایند، و شیطان همواره نسبت به پروردگارش ناسپاس بوده است.

 

جلوه‌ها و ابعاد مسؤولانه زیستن در قرآن فراوانند و همین اشارات کافی است که اهمیت کانونی این تعلیم قرآنی را برای ما روشن کند.

هر انسانی، در رابطه با شیوه‌ی زندگی و انتخاب‌هایش مسؤول است و باید حواس‌جمع، از سرِ تحقیق و وارسی و با دقت و ظرافت، بشنود، ببیند، درک کند و دست به انتخاب بزند:

 

«وَلَتُسْأَلُنَّ عَمَّا کُنتُمْ تَعْمَلُونَ»(نحل:93)؛ و از آنچه انجام مى‌دادید حتماً سؤال خواهید شد.

«وَقِفُوهُمْ إِنَّهُم مَّسْئُولُونَ»(صافات:24)؛ و آنان را باز دارید که آنها مسؤولند!

مرا ببخش

دختر دوست‌داشتنی من...

 

شرمنده‌‌‌ی صبح‌هایی هستم که چشم‌هایت را باز کرده‌ای و من کنارت نبوده‌ام. شرمنده‌ی شب‌هایی که دلت می‌خواست کنارت بودم، برایت قصه می‌گفتم و دست‌هایت را گرم از نوازش‌هایم، به دستان ملایم خواب می‌سپردم.

دستان من، هرگز از نوازش تو خسته نمی‌شوند.

شرمنده‌ی بعدازظهرهایی هستم که دلت گرفته است و نیستم که تو را خانه‌ی سمن یا طهورا ببرم. حتم دارم اگر شغلم همه‌روز، پرستاری از تو بود، اصلاً ملول و خسته نمی‌شدم.

شرمنده‌ی لحظاتی هستم که دلت انار یا آلبالو می‌خواست و من نبودم که برایت پیدا کنم.

می‌دانستی آب که می‌خوری من از تو سیراب‌تر می‌شوم؟

 

حسرت به دل اوقات حجم‌گرفته از خنده‌ها، نمک‌پاشی‌ها و شیرین‌زبانی‌هایت هستم، که بی‌من می‌گذرند... لحظه‌های تماشایی نقاشی کردنت که انگار مشغول انجام ضروری‌ترین کار جهان و مهمترین رسالت زندگی هستی. و چه کاری عظیم‌تر از رنگ‌ کردن برگه‌ای سفید با چند مدادرنگی آشنا.


به دست‌هایم، که دور از تو، بوی مُرده‌ها را گرفته‌اند نگاه می‌کنم و از اینکه به هیچ دردی نمی‌خورند بدحال می‌شوم. دست‌هایی که باید هر شب، با نوازشی ممتد، تو را تا ضیافت خواب، بدرقه می‌کردند و حالا عاطل و بیکار، سرگرم کلمه‌هایی هستند که نمی‌شود نازشان کرد.

 

شرمنده‌‌ی روزهایی هستم که تو بعد از من خواهی گذراند و شاید تداعی خاطرات من، چشم‌هایت را خیس کند. شرمنده‌ی اشک‌هایی هستم که دستی برای ستردن ندارند. شرمنده‌ی بادکنک‌هایی هستم که در سال‌روز تولدت از نفس عاشق من، باد نخواهند شد و شمع‌هایی که من خریدارشان نیستم. شرمنده‌ی چینی دل تو، که نازک‌تر ازخواب پروانه است.

 

دختر دوست داشتنی من...

مرا ببخش. بیش از همه به خاطر نبودن‌هایم. به خاطر همه‌ی روزها و لحظه‌هایی که دوست داری و یا دوست‌خواهی داشت که کنارت باشم و نیستم. مرا ببخش، به خاطر آن نگاه سنگین و نیازمندی که وقت خداحافظی به من می‌دوزی. به خاطر امنیتی که با رفتن من، آسیب می‌بیند.

مرا ببخش از اینکه در این راه پرسنگلاخ و آکنده از نشیب و فراز، نمی‌توانم همیشه دست‌های کوچکت را بگیرم. چشمهایم را ببخش که نمی‌توانند قلب سرشارم را برای تو، همیشه آواز بخوانند. 

دختر دوست داشتنی من،

دست‌هایم را ببخش. از اینکه در انجام همیشگی رسالت خود، که نوازش توست، کوتاهی می‌کنند.

مرا ببخش که گاهی تو را با زندگی تنها می‌گذارم.

 

بابای همیشه دوستدار تو


4 مهرماه 95

غم و شادی، کدام بهترند؟

بهتر است به جای لج‌بازی با خویش و دیگران، نه چشم‌های خود را با آویختن پرده‌ای‌‌، از تماشای لبخند آفتاب محروم کنیم و نه سیاحت در «وسعت اندوه زندگی‌ها‌» را از پشت شیشه‌های باران‌خورده و بخارگرفته، ‌از دست بدهیم.(1)

اجازه دهیم چشم‌های ما با هستی، آنچنان که هست و هر بار به شکلی و رنگی است، تماس پیدا کند. گاهی پس پنجره‌ی شادی و گاه از پشت دریچه‌ی اندوه، به تماشای زندگی برویم. شادی را از یاد نبریم، هر چند حضور قاطع مرگ، اندام زندگی را می‌لرزاند. از درختان بیاموزیم.(2)

 

از نشانه‌ها‌ی سلامت نفس و پاکی نهاد آن است که آدم، هماره در یک حال، قرار ندارد. نه همیشه مقیم شادی است و نه همیشه ساکن غم.

 

آنکه همیشه شاد است، از تجربه‌ی برخی ساحات اصیل و کران‌های پر‌اهمیت هستی، محروم است. چرا که رُشد عاطفی و فکری ما، بسیاری مواقع، در گرو تجربه‌‌ی اندوه است.(3)

ضمن اینکه، شادی مُدام، نشان از آن دارد که در رابطه با ابعاد سوگناک و دل‌آزار هستی و زندگی، دچار خواب‌آلودگی، کرختی احساسی و غفلت شده‌ایم.

 

از طرفی، اندوه مدام هم نشانه بیماری و یا تزویر است(4). یا چنان شیشه‌های روح‌مان خاک‌گرفته، که هیچ نقطه‌ی درخشان و روشنی به چشم نمی‌آید که سبب خوش‌دلی شود؛ و یا یا میل به متفاوت دیده شدن و حبّ ظهور، چنان شدّتی دارد که در سنگر غم، اقامت دائم کرده‌ایم(و امان از خودفریبی‌ها). گویی شأن و رتبه‌ی وجودی ما، برتر از آن است که با اینهمه سویه‌های تیره و اندوه‌زا، به شادی‌های خُرد و کم‌عُمق عامه‌ی مردم، دلخوش کنیم. متمایز و متمیز از دیگرانیم، چرا که در هیچ‌ سنخی از شادی‌های زندگی‌شان، مشارکتی نداریم. غم‌پرستی می‌کنیم و غافل از آنیم که به تعبیر شمس تبریز: «شادی همچو آبِ لطیفِ صاف به هر جا می‌رسد در حال شکوفه‌ی عجبی می‌روید.»(5)

 

به نظر می‌رسد، وضعیت وجود و زندگی، به گونه‌ای است که فرد واجد عاطفه‌ی سالم و ضمیر روشن و حسّاس، هم موقعیت‌های اندوه را تجربه می‌کند و هم وضعیت شادی را. در یک حال و وضع ماندن، یا نشانه‌ی تزویر و سالوس و خودسانسوری و کژنُمایی است(به هر قصد و منظوری)، و یا حاکی از انسداد دریچه‌های روح و ناکوکی احساس است، که چنان ابعاد شادی‌آفرین یا غم‌باری به چشم و دل ما راه نمی‌یابند.

شاید با این توضیحات بشود فهمید که چرا عارف به‌نام، جنید بغدادی گفته است:

«صادق اندر روزی چهل بار بگردد و مرائی[ریاکار] چهل سال بر یک حال بماند.»(6)

 

مولانا در ترسیم وضعیت وجودی خود گفته است:

 «هست احوالم خلاف یکدگر

 هر یکی با هم مخالف در اثر

موج لشگر‌های احوالم ببین

هر یکی با دیگری در جنگ و کین»

(مثنوی، دفتر ششم)

 

یک دمی خوش چو گلستان کُنَدم

یک دمی همچو زمستان کُنَدم

یک دمم فاضل و استاد کند

یک دمی طفل دبستان کُنَدم

یک دمی سنگ زند بشکندم

یک دمی شاه دُرُستان کُنَدم

یک دمم چشمه‌ی خورشید کند

یک دمی جمله شبستان کُنَدم

(غزلیات شمس)

 

فرزانگان به ما می‌گویند غم و شادی، هر دو، مایه‌ی پالایش روح و تعالی وجود ما است. غم، مانند دَخل است و شادی خرج آن است. شادی از غم تغذیه می‌کند. شادی عمیق پس از پشت سر نهادن غمی عمیق، به دست می‌آید. اگر مُدام خرج کنید، دخل‌تان خالی می‌شود. ما در جهان اضداد زندگی می‌کنیم و هستی شادی، رهین هستی غم است. مولانا می‌گفت گر چه غم، راه‌زن شادی است، اما کارساز او هم هست. تعبیر تمثیلی مولانا این است که غم مانند زمستانی است که برگ‌های زرد درخت را می‌ریزاند، تا دوباره در بهار، برگ‌های تازه و سبز بروید و «قند شادی میوه‌ی باغ غم است»(7)

 

با نظر به فایده‌مندی و ارتقا‌بخشی توأمان غم و شادی، فرزانگان می‌کوشیدند حظ خود را از هر یک ببرند و هر دو موقعیت را فرصتی مغتنم برای راه‌یابی به عرصه‌های نامکشوف زندگی بینگارند. جبران خلیل جبران می‌گوید:

 

«شادی شما همان اندوه بی‌نقاب شماست.

چاهی که خنده‌های شما از آن بر می‌آید چه بسیار که با اشک‌های شما پر می‌شود...

هر چه اندوه درون شما را بیشتر بکاود جای شادی در وجود شما بیشتر می‌شود.

مگر کاسه‌ای که شراب شما را در بردارد همان نیست که در کوره‌ی کوزه‌گر سوخته است؟

مگر آن نی که روح شما را تسکین می‌دهد همان چوبی نیست که درونش را با کارد خراشیده‌اند؟

هر گاه شادی می‌کنید به ژرفای دل خود بنگرید تا ببینید که سرچشمه‌ی شادی به جز سرچشمه‌ی اندوه نیست.

و نیز هر گاه اندوهناکید باز در دل خود بنگرید تا ببینید که به راستی گریه‌ی شما از برای آن چیزی است که مایه‌ی شادی شما بوده است.

پاره‌ای از شما می‌گویید شادی برتر از اندوه است و پاره‌ای می‌گویید: نه اندوه برتر است. اما من به شما می‌گویم که این دو از یکدیگر جدا نیستند.

این دو با هم می‌آیند و هر گاه که شما با یکی از آن‌ها بر سر سفره می‌نشینید به یاد داشته باشید که آن دیگری در بستر شما خفته است.»(8)

 

کریستین بوبن می‌نویسد:

«در زندگی‌هایمان باید زندگی دوگانه‌ای داشته باشیم و در قلب‌هایمان خونی دوگانه، شادی همراه با رنج، خنده همراه با اندوه، مثل دو اسبی که به یک ارابه بسته شده‌اند و هر یک، دیوانه‌وار، ارابه را به سوی خود می‌کشند.»(9)

 

«زندگی ترکیب شادی با غم است

دوست می‌دارم من این پیوند را

گرچه می‌گویند: شادی بهتر است

دوست دارم گریه با لبخند را»

(قیصر امین پور)

 

گشودگی در برابر زندگی و صداقت با خویش، ما را به ملتقای اشک و لبخند می‌رساند. به آشتی با هر دو و تجربه‌ی متناوب و گاه‌گاه اشک و لبخند. جبران خلیل جبران گفته است:

 

«آرزویم این بوده تا زندگیم در اشکی و لبخندی خلاصه شود: اشکی که قلبم را تطهیر کند و راه‌های تو در توی حیات را به من نشان دهد. و لبخندی که مرا به اسرار درونم آگاه کند و نماد ستایش خدایانم باشد. اشکی برای همقدمی‌ام با دلشکستگان و لبخندی که لحظه‌ای زیستنم را شادی می‌بخشد.»(10)

 

---

پانوشت‌ها:

 

1- «برای شاعر، حُزن، پنجره‌ای بخارگرفته مابینِ خویشتن و جهان است. نمایی که او از زندگیِ حُزن‌آلود می‌سازد، جذّاب‌تر از خودِ زندگی‌ست.»(اورحان پاموک؛ استانبول: خاطرات و شهر؛ ترجمه‌ی شهلا طهماسبی؛ انتشارات نیلوفر)

2-

«شادی را از یاد مبر!-

این است زمزمه‌ی درختانِ دانا

در آستانه‌ی درهم شکستن و

فروغلتیدن بر زمین، زیر ضربه‌های تبر.

شادی را از یاد مبر!

تا وقتی روی خاک ایستاده‌ای.

تا وقتی نسیم چهره‌ات را می‌نوازد،

تا وقتی نفس تازه می‌کنی زیرِ آسمان بی‌کران

تا وقتی تبرها خفته‌اند.»

(خانم بلاگا دیمیتروا- شاعر ملی بلغارستان)

 

3- «انسان به دو روش می‌تواند خرد کسب کند، بی‌رنج و از طریق آموزگار یا توأم با رنج و از طریق زندگی.

قرائن حاکی از آن است که اگر غمگین باشیم بهتر است تا شاد، خوشی برای بدن ما لازم است اما اندوه است که قدرت ذهن را تقویت میکند. چه بسا طبیعی است که وقتی همه چیز بر وفق مراد است خِرِفت بمانیم. وقتی که اتومبیل ما بدون نقص است چه انگیزه‌ای وجود دارد که عملکرد پیچیده درون آن را یاد بگیریم؟ عشق به زنی که به او نیازمندیم اما در عین حال رنج‌مان می‌دهد و احساسات گوناگونی را در ما متجلی می‌کند بسیار عمیق‌تر و حیاتی‌تر از مرد نابغه‌ای است که توجه‌مان را جلب میکند، رابطه عاشقانه دردناکی را دنبال کردن به مراتب بهتر از خواندن آثار افلاطون و اسپینوز است.

حس کردن چیزها در سطوحی معادل دانش‌اندوزی است، یک مچ پای در رفته به سرعت به ما حفظ تعادل بدن را می‌آموزد، سکسکه مجبورمان می‌کند که به جنبه‌های تاکنون ناشناخته‌ی شبکه‌ی تنفسی‌مان توجه کنیم و در فراق معشوق بودن معرفی کاملی است از ساز و کار وابستگی عاطفی.

افکاری که بدون رنج حاصل شده‌اند فاقد منبع مهم انگیزه‌اند...

تحمل رنج به تنهایی کافی نیست، مهمترین صفت رنج بردن این است که امکاناتی برای هوشمندی و کنجکاوی خلّاق فراهم آورد.

کل هنر زندگی در این است که از افرادی که باعث رنجش خاطر ما می‌شوند استفاده کنیم.

اندوه‌ها زمانی که به اندیشه و نظر بدل شوند، مقداری از قدرت مجروح کردن قلب ما را از دست می‌دهند. با این وجود، اغلب، رنج کشیدن در ما تبدیل به اندیشه و نظر نمی‌شود و به عوض آنکه درک بهتری از واقعیت به ما بدهد ما را در مسیر کُشنده‌ی نیاموختن سوق می‌دهد، که نه تنها در معرض توهم‌های بیشتری قرار می‌گیریم بلکه از زمان پیش از رنج بردن هم کمتر به تفکر می‌پردازیم ... این یعنی یک رنجبرِ بد شده‌ایم.»

(پروست چگونه می‌تواند زندگی شما را دگرگون کند، آلن دوباتن،‌ ترجمه گلی امامی،‌نشر نیلوفر)

 

4- «ادبیات ما، و بخصوص ادبیات رمانتیک، اندوه را ستوده، پرورده و گسترش داده است. اما نه آن اندوه فعّال و پابرجایی که آدمی را به افتخارآمیزترین کارها بر می‌انگیزد، بلکه به نوعی رخوت روحی که مالیخولیایش می‌نامیدند. رخوتی که به نحوی مطلوب، پیشانی شاعر را پریده رنگ جلوه می‌داد و نگاهش را از حسرت گذشته سرشار می‌کرد. تمایل به باب روز بودن و پسند دیگران واقع شدن نیز در این میان بی‌تأثیر نبود. شادی امری پیش پا افتاده می‌نمود که نشان از سلامتی ابلهانه داشت. و چهره‌ها به دیدن خنده‌ی دیگران در هم کشیده می‌شد. اندوه معنویّت را به انحصار خود در آورده بود و بنابراین از عمق و ژرف‌اندیشی حکایت داشت.

از دیرباز، شادی به چشمم نایاب‌تر، دشوارتر و زیباتر از اندوه جلوه کرده است. و هنگامی که بدین کشف نائل شدم، که شاید مهم‌ترین کشفی باشد که بتوان در طول زندگی بدان نائل شد، شادی برایم نه تنها (چنان که بود) نیازی طبیعی به شمار آمد- بلکه به تعهّدی اخلاقی بدل گردید. چنین پنداشتم که بهترین و مطمئن‌ترین راه برای پراکندن خوشبختی در پیرامون خویش، این است که خود تصویری زنده از آن ارائه دهیم، و بر آن شدم که خوشبخت باشم.

اینکه آدمی برای خوشبختی زاده شده است، بی شک نکته‌ای است که از سراسر طبیعت می‌آموزیم.

به راستی احساس شادی‌ام از زیستن چنان نیرومند است که گاه به تردید می‌افتم و از خود می‌پرسم آیا هوس بودن، حتی اگر نبودم، در من وجود نمی‌داشت؟

بیزارم از هر کس و هر چیزی که شأن آدمی را تنزل دهد، و بیزارم از هر کس و هر چیزی که بخواهد از خرد او، از اعتماد به نفس او، و از چالاکی‌اش بکاهد. چون نمی‌پذیرم که خرد همواره ملازم کُندی و بی اعتمادی باشد. از همین روست که می‌پندارم کودکان اغلب از خرد و فرزانگی بیشتری برخوردارند تا پیران.»

(مائده‌های زمینی و مائده‌های تازه، آندره ژید، ترجمه مهستی بحرینی،‌ نشر نیلوفر)

 

5- «شادی را رها کرده غم را می‌پرستند... شادی همچو آبِ لطیفِ صاف به هر جا می‌رسد در حال شکوفه‌ی عجبی می‌روید. غم همچو سیلابِ سیاه به هر جا که می‌رسد، شکوفه را پژمرده می‌کند و آن شکوفه که قصدِ پیدا شدن دارد، نهلد که پیدا شود.»(مقالات شمس تبریزی، به تصحیح محمدعلی موحد)

 

6- رساله‌ی قشیریه، ابوالقاسم قشیری، نشر علمی فرهنگی.


7- رنج و غم را حق پی آن آفرید

تا بدین ضد خوش‌دلی آید پدید

(مثنوی: دفتر اول)


چونک قبضی آیدت ای راه‌رو

آن صلاح تست آتش دل مشو

زآنک در خرجی در آن بسط و گشاد

خرج را دخلی بباید ز اعتداد

گر هماره فصل تابستان بدی

سوزش خورشید در بستان شدی

منبتش را سوختی از بیخ و بن

که دگر تازه نگشتی آن کهن

گر ترش‌رویست آن دی مُشفق است

صیف خندانست اما مُحرقست

چونک قبض آید تو در وی بسط بین

تازه باش و چین میفکن در جبین

قند شادی میوه‌ی باغ غمست

این فرح زخمست وآن غم مرهمست

غم چو بینی در کنارش کش به عشق

از سر رَبوه نظر کن در دمشق

 (مثنوی: دفتر سوم)


فکر غم گر راه شادی می‌زند

کارسازی‌های شادی می‌کند

خانه می‌روبد به تندی او ز غیر

تا در آید شادی نو ز اصل خیر

می‌فشاند برگ زرد از شاخ دل

تا بروید برگ سبز متصل

غم ز دل هر چه بریزد یا بَرد

در عوض حقّا که بهتر آورد

گر ترش‌رویی نیارد ابر و برق

رز بسوزد از تبسمهای شرق

 (مثنوی: دفتر پنجم)


8- پیامبر، جبران خلیل جبران، ترجمه نجف دریابندری،‌ نشر کارنامه.

9- دیوانه‌وار‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌، ‌‌‌کریستین بوبن‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌، ترجمه مهوش قویمی، نشر آشیان.

10- اشک و لبخند، جبران خلیل جبران، ترجمه دکتر سیدرضا افتخاری، نشر سنبله.

آرامش در یافتن، آرامش در باختن

انسان دو وقت آرام است. وقتی به منتهای آمال یا دل‌آرامی می‌رسد و یکبار هم وقتی می‌بیند همه چیزش را از دست داده است. آرامش نوع اول محصول «یافتن» است و آرامش نوع دوم نتیجه‌ی «باختن».

 

در باب آرامش نوع اول، مولانا می‌گفت:

«در آدمی عشقی و دردی و خارخاری و تقاضایی است که: اگر صد هزار عالم ملک او شود، نیاساید و آرام نیابد. خلق در هر پیشه‌ای و صنعتی و منصبی تحصیل می‌کنند و هیچ آرام نمی‌گیرند زیرا آنچه مقصود است بدست نیامده است. آخر معشوق را دلارام می‌گویند، یعنی که دل به وی آرام گیرد. پس به غیر، چون آرام و قرار گیرد؟»(فیه ما فیه)

 

اما آرامش نوع دوم، نتیجه‌ی باختن است:

 

«دیگر دوستش نداشت. اما دیگر رنج نمی‌برد. برعکس، بی‌هیچ مقدمه احساس رضایت و آرامش سراپاش رو فراگرفته بود. هیچ چیز و هیچ کس، دیگر نمی‌توانست آزرده‌اش کند.

شاید خوشبختی واقعی در این است که باور کنیم، خوشبختی را برای همیشه از دست داده‌ایم، فقط آن وقت می‌توانیم بی‌امید و هراس زندگی کنیم، فقط در آن زمان می‌توانیم از شادی‌های ناچیز که بیش از هر چیز دیگر دوام می‌آرند، لذت ببریم!»

(داستان‌های کوتاه امریکای لاتین، گردآوری: روبرتو گونسالس اچه وریا، ترجمه عبدالله کوثری،‌ نشر نی)

 

آرامش درختی در پاییز که برگ‌های رقصان و بی‌تابش را از دست داده، یا تخته‌پاره‌‌های از هم گسسته‌ی قایقی که طوفانش از هم پاشیده و به آرامی، روی سطح آب شناورند:

 

«آرام

شده‌ام

مثل درختی در پاییز

وقتی تمام برگ‌هایش را

باد برده باشد!»

(رضا کاظمی)

 

«خوبم

درست مثل مزرعه‌ای که

محصولش را ملخ‌ها خورده‌اند

دیگر نگران داس‌ها نیستم.»

(فریبا عرب نیا)

 

رها شدم

چون قایقی تهی

که به شیطنت کودکانه‌ای

بند می‌گسلد از ساحل و

خشنود تن می‌سپارد به آرامش رود

تخته پاره‌های شکسته‌ام را

کودکان در آرامش پس از بلندای آبشار بی‌قرار

هدیه می‌برند برای اجاق سرد خانه‌هایشان.

(سید علی صالحی)