عقل آبی

مقالات و یادداشت‌های صدیق قطبی

عقل آبی

مقالات و یادداشت‌های صدیق قطبی

مرا ببخش

دختر دوست‌داشتنی من...

 

شرمنده‌‌‌ی صبح‌هایی هستم که چشم‌هایت را باز کرده‌ای و من کنارت نبوده‌ام. شرمنده‌ی شب‌هایی که دلت می‌خواست کنارت بودم، برایت قصه می‌گفتم و دست‌هایت را گرم از نوازش‌هایم، به دستان ملایم خواب می‌سپردم.

دستان من، هرگز از نوازش تو خسته نمی‌شوند.

شرمنده‌ی بعدازظهرهایی هستم که دلت گرفته است و نیستم که تو را خانه‌ی سمن یا طهورا ببرم. حتم دارم اگر شغلم همه‌روز، پرستاری از تو بود، اصلاً ملول و خسته نمی‌شدم.

شرمنده‌ی لحظاتی هستم که دلت انار یا آلبالو می‌خواست و من نبودم که برایت پیدا کنم.

می‌دانستی آب که می‌خوری من از تو سیراب‌تر می‌شوم؟

 

حسرت به دل اوقات حجم‌گرفته از خنده‌ها، نمک‌پاشی‌ها و شیرین‌زبانی‌هایت هستم، که بی‌من می‌گذرند... لحظه‌های تماشایی نقاشی کردنت که انگار مشغول انجام ضروری‌ترین کار جهان و مهمترین رسالت زندگی هستی. و چه کاری عظیم‌تر از رنگ‌ کردن برگه‌ای سفید با چند مدادرنگی آشنا.


به دست‌هایم، که دور از تو، بوی مُرده‌ها را گرفته‌اند نگاه می‌کنم و از اینکه به هیچ دردی نمی‌خورند بدحال می‌شوم. دست‌هایی که باید هر شب، با نوازشی ممتد، تو را تا ضیافت خواب، بدرقه می‌کردند و حالا عاطل و بیکار، سرگرم کلمه‌هایی هستند که نمی‌شود نازشان کرد.

 

شرمنده‌‌ی روزهایی هستم که تو بعد از من خواهی گذراند و شاید تداعی خاطرات من، چشم‌هایت را خیس کند. شرمنده‌ی اشک‌هایی هستم که دستی برای ستردن ندارند. شرمنده‌ی بادکنک‌هایی هستم که در سال‌روز تولدت از نفس عاشق من، باد نخواهند شد و شمع‌هایی که من خریدارشان نیستم. شرمنده‌ی چینی دل تو، که نازک‌تر ازخواب پروانه است.

 

دختر دوست داشتنی من...

مرا ببخش. بیش از همه به خاطر نبودن‌هایم. به خاطر همه‌ی روزها و لحظه‌هایی که دوست داری و یا دوست‌خواهی داشت که کنارت باشم و نیستم. مرا ببخش، به خاطر آن نگاه سنگین و نیازمندی که وقت خداحافظی به من می‌دوزی. به خاطر امنیتی که با رفتن من، آسیب می‌بیند.

مرا ببخش از اینکه در این راه پرسنگلاخ و آکنده از نشیب و فراز، نمی‌توانم همیشه دست‌های کوچکت را بگیرم. چشمهایم را ببخش که نمی‌توانند قلب سرشارم را برای تو، همیشه آواز بخوانند. 

دختر دوست داشتنی من،

دست‌هایم را ببخش. از اینکه در انجام همیشگی رسالت خود، که نوازش توست، کوتاهی می‌کنند.

مرا ببخش که گاهی تو را با زندگی تنها می‌گذارم.

 

بابای همیشه دوستدار تو


4 مهرماه 95