عقل آبی

مقالات و یادداشت‌های صدیق قطبی

عقل آبی

مقالات و یادداشت‌های صدیق قطبی

برف

روزی شده که شال و کلاه کنی، دست‌کش بپوشی، نانی را ریز ریز کنی، بعد بروی قسمتی از برف آسفالت حیاط را کنار بزنی و روی جایی در معرض دید، ریزه‌های ‌نان‌ را پخش کنی؟ آن‌وقت آهسته، جوری که به حریم برف بر نخورد، به پشت پنجره بازگردی و زل بزنی به برف. به حیاط. به ریزه‌های ‌نان. و به پرندگان هراس‌خورده‌ای نگاه کنی که پاورچین پاورچین به تکه‌های نان نزدیک می‌شوند و بعد از چرخش هوشمندانه‌ی سرهایشان، تکه‌ای نان برمی‌دارند و قوت جان می‌کنند. و آنسوی پنجره، تو، با انگشت سبابه‌ات روی بخار شیشه، عکس یک قلب بزرگ و تیرخورده را بکشی.

تاکنون وضوح عشق را از این فاصله نزدیک دیده‌ای؟

مضامین معنوی قرآن (۲۲)

هر چه کُنی به خود کُنی!

در تلقّی قرآن، آسیب حقیقی تنها از ناحیه عملکرد خودمان متوجه ما می‌شود و گمگشتگی و فریبکاری دیگران، به شرطی که اهل شکیبایی، پارسایی و هدایت باشیم، ما را متضرر و خسارت‌دیده نمی‌سازد.

یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا عَلَیْکُمْ أَنْفُسَکُمْ لَا یَضُرُّکُمْ مَنْ ضَلَّ إِذَا اهْتَدَیْتُمْ(مائده/۱۰۵)؛ اى کسانى که ایمان آورده‌اید به خودتان بپردازید. هر گاه شما هدایت‏ یافتید آن کس که گمراه شده است به شما زیانى نمى ‏رساند.

وَإِنْ تَصْبِرُوا وَتَتَّقُوا لَا یَضُرُّکُمْ کَیْدُهُمْ شَیْئًا(آل‌عمران/۱۲۰)؛ و اگر صبر کنید و پرهیزگارى نمایید نیرنگشان هیچ زیانى به شما نمی‌‏رساند.

در تلقّی قرآن، سود و زیان حقیقی تنها از ناحیه‌ی اعمال اختیاری و احوال باطنی ما حاصل می‌آید و هر نیکویی یا بدکرداری که از ما سربزند، پیش از هر کس و هر چیز، به سود و زیان خود ما تمام خواهد شد. مبنای چنین دیدگاهی، وجود نظامی هوشمند و اخلاقی در هستی است که هیچ فعل نیک و بدی را بی‌بازتاب نمی‌گذارد.

إِنْ أَحْسَنْتُمْ أَحْسَنْتُمْ لِأَنْفُسِکُمْ وَإِنْ أَسَأْتُمْ فَلَهَا(اسراء/۷)؛ اگر نیکى کنید به خود نیکى کرده‌‌اید و اگر بدى کنید به خود [بد نموده‌اید]. 

یَا أَیُّهَا النَّاسُ إِنَّمَا بَغْیُکُمْ عَلَى أَنْفُسِکُم(یونس/۲۳)؛  اى مردم سرکشى شما فقط به زیان خود شماست.

فَمَنْ أَبْصَرَ فَلِنَفْسِهِ وَمَنْ عَمِیَ فَعَلَیْهَا(انعام/۱۰۴)؛ پس هر که به دیده بصیرت بنگرد به سود خود او و هر کس از سر بصیرت ننگرد به زیان خود اوست.

مَنْ عَمِلَ صَالِحًا فَلِنَفْسِهِ وَمَنْ أَسَاءَ فَعَلَیْهَا(فصلت/۴۶ و جاثیه/۱۵)؛ هر که کار شایسته کند به سود خود اوست و هر که بدى کند به زیان خود اوست.

فَمَنِ اهْتَدَى فَلِنَفْسِهِ وَمَنْ ضَلَّ فَإِنَّمَا یَضِلُّ عَلَیْهَا(زمر/۴۱)؛ پس هر کس هدایت ‏شود به سود خود اوست و هر کس بیراهه رود تنها به زیان خودش گمراه می‌‏شود.

در این تلقّی، شما هر کار خیرخواهانه‌ای که انجام دهید، به سود خودتان(أعم از سودِ معنوی، یا اخروی یا درازمدت) تمام می‌شود و هر ستم و جفاکاری و بدرفتاری که پیشه کنید مآلاً آسیب و خسارت آن را خودتان متحمل می‌شوید. از فعل محسنانه و اخلاقی، خودِ من منتفع می‌شوم و از فعل بد و ستم‌کارانه خودِ من زیانبار می‌گردم. از این‌رو، نباید گمان کنیم که اگر اهل خیر و بخشندگی هستیم، لطفی است که در حق دیگران می‌کنیم، بلکه اول از همه، لطفی است که در حق خویش روا می‌داریم. همچنین با حق‌کُشی و ستمکاری، پیش از آنکه به کسی دیگر آسیب برسانیم، به خویش زخم زده‌ایم. آثار، هر اقدام من به خودِ من کمانه کرده و باز می‌گردد و هرگز از آثارِ اعمال خویش، مفرّی ندارم.

آنچه به نحو فرجامین به نفع ما می‌انجامد اقدامات و تکاپوهای خود ما است و جز این هر چه هست از تبارِ «أمانی» و آرزوهاست:

وَأَنْ لَیْسَ لِلْإِنْسَانِ إِلَّا مَا سَعَى(نجم/۳۹)؛ و اینکه براى انسان جز حاصل تلاش او نیست.

«أمانی» و آرزوی واهی است که گمان کنیم به هر دلیل و بهانه‌ای می‌توانیم از انعکاس متناسب بدرفتاری‌های خود در امان باشیم:

لَیْسَ بِأَمَانِیِّکُمْ وَلَا أَمَانِیِّ أَهْلِ الْکِتَابِ مَنْ یَعْمَلْ سُوءًا یُجْزَ بِهِ وَلَا یَجِدْ لَهُ مِنْ دُونِ اللَّهِ وَلِیًّا وَلَا نَصِیرًا(نساء/۱۲۳)؛ [پاداش و کیفر] به دلخواه شما و به دلخواه اهل کتاب نیست هر کس بدى کند در برابر آن کیفر مى ‏بیند و جز خدا براى خود یار و مددکارى نمى‏ یابد.

و به تعبیر مولانا:

بدی مکن که درین کِشت‌زار زود زوال
به داس دهر همان بِدرَوی که می‌کاری

«همه را دوست دار تا همیشه در گل و گلستان باشی!»

خیر کن با خلق، بهر ایزدت

یا برای راحت جان خودت

تا هماره دوست بینی در نظر

در دلت ناید ز کین، ناخوش صُوَر

(مثنوی/دفتر چهارم)


نیکویی کن، چرا که تو سزاوار احوال شکفته و خندانی. نیک‌دیدن و نیک‌گفتن، فارغ از آثار بیرونی و دگرنواز آن، اولاً و اصالتاً به صفای دل و گل‌آیین شدن جان می‌انجامد. 

حافظ که می‌گفت:


نیکی پیر مغان بین که چو ما بدمستان

هر چه کردیم به چشم کرمش زیبا بود


لابد همین را منظور داشت. پیر مغان، زیبابین بود تا خوشخوی بماند و زاهد، عیب‌بین است و از این‌رو عبوس و تُندخو:


یا رب آن زاهد خودبین که به جز عیب ندید

دود آهیش در آیینه‌ی ادراک انداز


یک‌سو پیر مغان است که لطف دایم دارد و با چشم کَرَم به همه کس می‌نگرد و حتی با دیده‌ای خطاپوش به هستی نظر می‌کند و می‌گوید: «خطا بر قلم صنع نرفت». جانب دیگر زاهد است که نه در بند عشق، که در بند معصومیت است. در همه چیز، سراغ از خطا و گناهی می‌گیرد و دیده‌ی خود را به «عیب‌دیدن» آلوده است. زاهدی که نمی‌تواند «کمالِ سرّ محبت» را ببیند و پیوسته متوجه «نقصِ گناه» است و همین شیوه‌ی رویارویی است که او را بی‌هنر و برکنار از خوشخویی و خوش‌گویی کرده است:


کمالِ سرّ محبت ببین نه نقص گناه

که هر که بی‌هنر افتد نظر به عیب کند


مولانا می‌گوید با همگان خوش‌دل و خوش‌زبان و خوش‌خوی باش تا «راحت جان» پیدا کنی. دلیل می‌آورد: وقتی کسی را به بدی یاد کنی، تصویر ناخوش و تاریکی در ذهن و ضمیر تو نقش می‌بندد و این نقشِ سیاه، ناراحتت می‌کند. به نیکی که یاد کنی، تصاویر زیبا در ضمیرت نقش می‌بندد و تصاویر زیبا خانه‌ی روح تو را خرم و گل‌آسا می‌کند. بیان مفصل این استدلال را از فیه ما فیه مولانا بشنویم:


«اگر کسی در حق کسی نیک گوید، آن خیر و نیکی به وی عاید می‌شود، و در حقیقت، آن ثنا و حمد  به خود می‌گوید. نظیر این چنان باشد که کسی گرد خانه‌ی خود گلستان و ریحان کارد: هر باری که نظر کند، گل و ریحان بیند؛ او دائماً در بهشت باشد. چون خو کرده به خیر گفتن مردمان، چون به خیر یکی مشغول شد، آن کس محبوب وی شد؛ و چون از ویش یاد آید، محبوب را یاد آورده باشد – و یاد آوردن محبوب گل و گلستان است و روح و راحت است. و چون بد یکی گفت، آن کس در نظر او مبغوض شد؛ چون از او یاد کند و خیال او پیش آید، چنان است که مار یا کژدم یا خار و خاشاک در نظر او پیش آمد.

اکنون چون می‌توانی که شب و روز گل و گلستان بینی و ریاض(باغ‌ها) ارم بینی، چرا در میان خارستان و مارستان گردی؟ همه را دوست دار تا همیشه در گل و گلستان باشی. و چون همه را دشمن داری، خیال دشمنان در نظر می‌آید. چنان است که شب و روز در خارستان و مارستان می‌گردی.

پس اولیا، که همه را دوست می‌دارند و نیک می‌بینند، آن را برای غیر نمی‌کنند، برای خود کاری می‌کنند تا مبادا که خیالی مکروه و مبغوض در نظر ایشان آید. چون ذکر مردمان و خیال مردمان در این دنیا لابد و ناگزیر است، پس جهد کردند که در یاد ایشان و ذکر ایشان همه محبوب و مطلوب آید تا کراهت مبغوض مشوش راه ایشان نشود.

پس هر چه می‌کنی در حق خلق، و ذکر ایشان می‌کنی به خیر و شر، آن جمله به تو عاید می‌شود. و از این می‌فرماید حق تعالی: مَنْ عَمِلَ صَالِحًا فَلِنَفْسِهِ وَمَنْ أَسَاء فَعَلَیْهَا (هرکس کاری نیکو و عملی به خیر و صواب کند بی‌گمان آن خیر و نیکویی برای اوست. و هرکس به ناصواب دست گشاید آن کردار ناصواب در گردن او خواهد بود - فصلت – ۴۶). فَمَن یَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ خَیْرًا یَرَهُ، وَمَن یَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ شَرًّا یَرَهُ (هرکس به مقدار ذره‌ای نیکویی کند بیقین [پاداش] آن را خواهد دید، و هرکس به مقدار ذره‌ای بدی کند بیقین [کیفر] آن را خواهد دید – زلزال – ۷، ۸)»

پرنده در سکوت برف

پرنده در سکوت برف

صدای قلب خویش را

بلند می‌کند


پرنده در مصاف روزهای سرد

به هر چه مرگ

ریشخند می‌کند


پرنده در سرایش سپید و سرد ابرها

بهار را به عهدِ گرم ِبال‌های خویش

پایبند می‌کند


یکم بهمن‌ماه ۹۷- صدیق قطبی

آموزه‌های معنوی قرآن (۲۱)

 محبت خدا


از اضلاع مهم ایمان، محبت خدا است. ایمان، صرفاً سرسپردن و تسلیم و انقیاد نیست، بلکه در بستر عواطف گرمی چون محبت و شوق و رغبت شکل می‌گیرد.

دست‌ِ کم دو آیه در قرآن به جایگاه کانونی محبت در حقیقت ایمان، اشاره دارند:


یُحِبُّهُمْ وَیُحِبُّونَهُ(مائده/۵۴)؛  آنان را دوست می‌دارد و آنان [نیز] او را دوست دارند.


وَمِنَ النَّاسِ مَنْ یَتَّخِذُ مِنْ دُونِ اللَّهِ أَنْدَادًا یُحِبُّونَهُمْ کَحُبِّ اللَّهِ وَالَّذِینَ آمَنُوا أَشَدُّ حُبًّا لِلَّهِ(بقره/۱۶۵)؛ و برخى از مردم در برابر خدا همانندهایى [براى او] برمی‌گزینند و آنها را چون دوستى خدا دوست می‌دارند ولى کسانى که ایمان آورده‌اند به خدا محبت بیشترى دارند.


در آیه‌ی نخست می‌گوید که مؤمنان هم محبوب خدایند و هم محب و دوستدار او. برخی عارفان با نظر به اینکه «یحبهم»(خدا آنها را دوست دارد) پیش از «یحبونه»(آنها خدا را دوست دارند) آمده است، استنباط کرده‌اند که اساساً محبت ما به خدا، از محبت او به ما ناشی می‌شود. و انگار او در دوست داشتن پیش‌قدم شده است:


«اما ندانم که عاشق کدام و معشوق کدام؟ و این سرّ بزرگی است. زیرا که ممکن بود اول کشش او بود، آنگاه انجامیدن این... یحبهم پیش از یحبونه بود. بلاشک. بایزید رضی الله عنه گفت: به چندین گاه پنداشتم که من او را می‌خواهم، خود اول او مرا خواسته بود.»(سوانح‌العشاق، احمد غزالی)


به تعبیر مولانا ما همچون پولاد‌پاره‌هایی هستیم که آهن‌ربای عشق او ما را به سوی خود جذب می‌کند:


پولادپاره‌هاییم آهن‌رُباست عشقت

اصلِ همه طلب تو در خود طلب ندیدم


از بایزید بسطامی نقل است که: «سی سال است خدای را می‌طلبیدم، چون بنگرستم او طالب بود و من مطلوب.»(تذکرة‌الاولیا)


 مواضعی در قرآن از تبلورِ این اصل گرمابخش در زندگی برخی از خاصان خدا خبر می‌دهد.


یکی داستان همسر مؤمن فرعون(آسیه)‌ است که به‌رغم آنکه برخوردار از همه قسم امکانات دنیوی و جلال و ثروت و احترام و... بود، اما نیایش دلبرانه و عشق‌آموزی با خدا دارد:


وَضَرَبَ اللَّهُ مَثَلًا لِلَّذِینَ آمَنُوا امْرَأَتَ فِرْعَوْنَ إِذْ قَالَتْ رَبِّ ابْنِ لِی عِنْدَکَ بَیْتًا فِی الْجَنَّة(تحریم/۱۱)؛ و براى کسانى که ایمان آورده‌اند خدا همسر فرعون را مثل آورده آنگاه که گفت پروردگارا پیش خود در بهشت‏ خانه‌اى برایم بساز.


 از تمام زندگی او، تنها همین نیایش در قرآن ذکر شده است. نیایش او بیانگر حال آکنده از محبت اوست. می‌گوید خدایا نزد خودت خانه‌ای در بهشت برایم بنا کن.


آنچه در این نیایش مد نظر است همین «عندک» است. خواسته‌ی آسیه این است که خانه‌ای(به صیغه‌ی نکره آمده، یعنی چند و چون و کیفیت خانه اهمیتی ندارد) نزد خدا داشته باشد. «نزد خدا» بودن برای او مقدم بر «در بهشت بودن» است. این شوق به حضور و خانه داشتن در محضر خدا چه می‌تواند باشد جز تمنایی که از محبتی عمیق برجوشیده است.


مثال دیگر داستان موسی است. باید به میقات برود، اما زودتر از موعد به قرار می‌رسد. خدا از او می‌پرسد چه سبب شد که زودتر از قوم خود جدا شوی و به میقات بیایی. پاسخ می‌دهد: به سوی تا شتافتم تا خرسند باشی.


وَمَا أَعْجَلَکَ عَنْ قَوْمِکَ یَا مُوسَى. قَالَ هُمْ أُولَاءِ عَلَى أَثَرِی وَعَجِلْتُ إِلَیْکَ رَبِّ لِتَرْضَى(طه/۸۳ و۸۴)؛ و اى موسى چه چیز تو را [دور] از قوم خودت به شتاب واداشته است؟ گفت اینان در پى منند و من اى پروردگارم به سویت‏ شتافتم تا خشنود شوى. 


عارفان ما این تعجیل در رهسپاری موسی را نشان از اشتیاق او می‌دانند. موسی آکنده از اشتیاق و محبت بود که زودتر از موعد، به مانند هر عاشق صادقی، به محل قرار حاضر شد.


نکته‌ی دیگر تمنای دیداری است که از موسی سراغ داریم: 


وَلَمَّا جَاءَ مُوسَى لِمِیقَاتِنَا وَکَلَّمَهُ رَبُّهُ قَالَ رَبِّ أَرِنِی أَنْظُرْ إِلَیْکَ(اعراف/۱۴۳)؛ و چون موسى به میعاد ما آمد و پروردگارش با او سخن گفت عرض کرد پروردگارا خود را به من بنماى تا بر تو بنگرم.


خدا با موسی سخن گفت، اما گویا محبت خدا در دل او چندان بود که نمی‌توانست به این سخن گفتن قانع شود، از این‌رو طالب دیدار شد و گفت: خود را بر من بنمای تا در تو بنگرم.


این شوقِ تماشا و نگریستن آنکه دوستش داری، از علائم محبت وافر است.


محبت خدا را پیامبر به دعا می‌خواست:


«اللَّهمَّ إِنی أسألک حُبَّک، وحبَّ من یحبُّک، والعَمَل الذی یُبَلِّغُنی حبَّکَ، اللَّهمَّ اجعل حُبَّک أَحَبَّ إِلیَّ من نفسی، ومالی، وأَهْلی، ومن الماءِ البارِد»(به‌روایت ترمذی)؛‌ خدایا مرا دوستی خویش عطا کن و دوستی دوستان خویش و دوستی هرچیزی که مرا به دوستی تو نزدیک گرداند و دوستی خود را بر من دوست‌تر از آب خنک گردان.