اندوه اگر نبود
ابتذال ما را میکُشت
هیچ کاری هم که نتوانیم بکنیم، دست کم گاهی به درّهی ناگزیر پیشرو، به شیب بیرحم زمان، نگاه میکنیم و دستهای خود را به دست خنک اندوه میسپاریم. اندوه، ما را به ژرفنای آگاهی میبَرد.
برای آنکه مهیای اندوه شویم، باید بیرون از معرکه و ازدحام زندگی بایستیم. بیرون از هیاهو و همهمه، نفسهای عمیق بکشیم و آبگینهی تنهایی را با دمهای همیشه تازهی اندوه، جلا دهیم.
اندوه، ما را متوجه بُعد شاعرانه و آگاه وجودمان میکند. به یادمان میآورد که چه تنهایی پهناور و درخشانی داریم.
شاعران خوب میدانند که تنهایی، ضامن تفرّد و استعلای آدم است. ریههای تنهاییمان، اکسیژن اندوه میخواهند.
اندوهِ روشن، اندوه آرام است. اندوهی که دوست ماست و با انگشتان کلمات، موهای افشانی که رخسارش را پوشانده، کنار میزنیم. چشم در چشمش میدوزیم و لبخند میزنیم.
اندوه، تنهایی را تازه میکند و تنهایی، تنفس روح است.
اندوه را که دوست بداریم، روشن میشود.