عقل آبی

مقالات و یادداشت‌های صدیق قطبی

عقل آبی

مقالات و یادداشت‌های صدیق قطبی

روزی...

روزی در میان همین واژه‌های بازیگوش، خاموش می‌شویم. چون زبانه‌ی لرزان شمعی در اشک‌های خود. معلوم نیست در آن ساعت پایانی، سرمان بر بالش کدام واژه خواهد بود. چه واژه‌هایی هم‌بالین ما می‌شوند. آن روز نامعلوم، زندگی، مرگ، تنهایی، عشق و خدا چه معنایی خواهند داشت؟ چشم‌هایمان خطوط رنگین کمان را از پشت چه واژه‌هایی تفسیر می‌کنند و فاصله‌ی بین سطرهای حروف، از چه الحان مرموزی حکایت خواهد کرد.

واژه‌های اصلی زندگی، در گذر عمر، اغلب، رنگ عوض می‌کنند. آنچه از معنای مرگ، تنهایی و دوستی در هفت سالگی می‌فهمیم احتمالاً همانی نیست که در هفتاد سالگی. آنچه بر ما می‌رود، آنچه از سر می‌گذرانیم، یا آنچه در جاده‌های مه‌آمیز زندگی، از کنارش عبور می‌کنیم، معانی تازه‌ای در رگ واژه‌های اصلی زندگی می‌ریزند.

کاش واژه‌ها در واپسین ساعات عمر، از همان درخشش و طراوتی برخوردار باشند که در سال‌های آغازین زندگی. خدا، همان پدر آسمانی مهربان که می‌شد با او مکالمه‌ای درگوشی داشت. دوستی، به طعم همان برگ‌های نعنایی که بی‌نیاز از هر معنا، زبانت را سبز می‌کرد و تنهایی، تنها و تنها، نبودن یک هم‌بازی بود.

روزی در میان همین واژه‌های بازیگوش خاموش می‌شویم. روزی که خوشا، کاشا، کلمات به بکارت و تُردانگی همان روزهایی باشد که آنها را با حیرتی کودکانه، هجا می‌کردیم. به همان تُردی و تازگی. به همان سرشاری.