چرا کتابهای شعر را ترجیح میدهم؟ یا کتابهایی که حاوی نامههاست؟ یا کتابهایی که در آن نویسنده ما را به قلب زندگی شخصیاش دعوت میکند؟ چرا در این کتابها احساس میکنی بادها سرزندهتر میوزند و زندگی میتواند از تنگنای حروف، از زای و نون و دال و گاف و یا بیرون بیاید، روبروی تو بنشیند و با تو چای بنوشد؟
آیا چنین نیست که اصالت و گرمای حقیقت وقتی است که از آتش درونی تو گذر کرده باشد؟ آیا چنین نیست که آنچه فارغ از تپشهای قلب تو روییده است، بوی عاریت میدهد؟
شعر خوب است، نامه خوب است، زندگینامه خوب است، چرا که سبزیهای محلی، میوههای محلی و شیر گاوهای محلی بهترند. و هر چیزی که میوهی تجربههای فردی و اصیل باشد، بهتر است. شعرها، نامهها و زندگینامههای خودنوشت با جان ما آشناترند، اگر چه هیچ فهرست منابعی ندارند و از هیچ منبعی جز رنجها، ناکامیها و اشتیاقها ما استفاده نمیکنند. شعرها، نامهها و زندگینامههای خودنوشت پروای قطعیت ندارند. پروای تناقض هم. شبیه خط خطیِ پرواز یک پرنده، که جز قواعد نانوشتهی آسمان، به هیچ قاعدهای پایبند نیست. چیزی را خط نمیزند و مایل نیست پایان هیچ سطری نقطه بگذارد.
شعرها، نامهها و زندگینامههای خودنوشت، خیلی شبیه پرندگان، خیلی شبیه کودکان، خیلی شبیه دیوانگانند.
فروغ میگفت:
«در سرزمین قد کوتاهان
معیارهای سنجش
همیشه بر مدار صفر سفر کردهاند
چرا توقف کنم؟
من از عناصر چهارگانه اطاعت میکنم
و کار تدوین نظامنامه قلبم
کار حکومت محلی کوران نیست»