دیندارانی که سهم اصلیشان از دیانت، یافتن و نگهداشتِ هویت دینی است، غالباً دین خود را معروض خطرها و دشمنیها میبینند و نیروی و انرژی بسیاری را صرف مبارزه با شُبُهات و مخالفان میکنند. در دینداری هویتاندیشانه از هر آنچه با اقتضائات هویتی شما ناهمخوان باشد، احساس خطر میکنید. گیرندههای شما عمدتاً نقش نگهبانان یک قلعه را ایفا میکنند. نگهبانانی که بیش از هر چیز به بیرون قلعه توجه دارند.
در دینداری محبتاندیش، که در آن حقیقتِ دین، وقف کردنِ خود به خدا و دل سپردن به محبت اوست، چنین توجه و حساسیتی وجود ندارد. در این شیوه از دینداری، اشتغال به خدا مایهی فراغت شما از دشمنی و جدال با دیگران میشود:
بزرگی را پرسیدند: «خدای را دوست داری؟» گفت: «دارم.» گفتند: «دشمن وی را - ابلیس- دشمن داری؟» گفت: «ما را از محبّت حق چندان شغل افتاده است که با عداوت دیگری پرداخت نیست.»(کشف الاسرار، رشیدالدین میبدی)
یحیی معاذ رازی گفت: «این دنیا بر مثال عروسی است و عالمیان در حق وی سه گروهند: یکی دنیادار است که این عروس را مشاطهگری میکند، او را میآراید و جلوه نمیکند؛ دیگر زاهد است که آن عروس آراسته را تباه میکند، مویش میکند و جامه بر تن وی میدرد؛ سوم عارف است که او را از مهر و محبت حق چندان شغل افتاده که او را پروای دوستی و دشمنی آن عروس نیست.»(کشف الاسرار، رشیدالدین میبدی)
نقل است که از بزرگان بصره یکی درآمد و بر بالین او نشست و دنیا را مینکوهید سخت. رابعه گفت: «تو سخت دنیا را دوست میداری. اگر دوستش نمیداری چندینش یاد نکردئی که شکنندهی کالا خریدار بوَد. اگر از دنیا فارغ بودی به نیک و بد یاد او نکردتی. اما از آن یاد میکنی که: «من أحبّ شیئاً أکثرَ ذکره» هر که چیزی دوست دارد، ذکر آن بسی کند.(تذکرة الاولیاء)
[به رابعه عدویه]گفتند: حضرت عزّت را دوست میداری؟ گفت: دارم. گفتند: شیطان را دشمن میداری؟ گفت: نه. گفتند: چرا؟ گفت: از محبت رحمان پروای عداوت شیطان ندارم، که رسول را – علیه السلام- به خواب دیدم که مرا گفت: یا رابعه، مرا دوست داری؟ گفتم: یا رسول الله، کی بود که تو را دوست ندارد ولکن محبت حق مرا چنان فرو گرفته است که دوستی و دشمنی غیر را جای نماند.(تذکرة الاولیاء)
گویند که یک روز در حوالیِ خانقاه مشغله میکردند. خمر میخوردند و بانگ [می] زدند و سرود به اصحاب میرسید. همه بشولیدند. و شیخ[ابوسعید ابوالخیر] سخن نمیگفت. عاقبت اصحاب را طاقت برسید. شیخ را گفتند: «چنین میباید؟» گفت: «ای سبحان الله! ایشان در باطل خویش چنان مستغرقاند که پروای حقّ شما ندارند. شما در حقّ خویش چنان مستغرق نمیتوانید بود که پروای آن باطلِ ایشان نباشدتان!»(تذکرةالاولیاء)
چنان که بوسعید میگفت استغراق در چیزی ما را بیاعتنا به چیزهای دیگر میکند. به شاگردان خود میگفت چرا آن اندازه مستغرق در خدا نیستید که از باطل دیگران پروایتان نباشد؟