درباب حسن بصری آمده است:
«در حال کودکی معصیتی بر حسن رفته بود. هر گاه که پیراهنِ نو پوشیدی آن گناه را بر گریبان نوشتی. پس چندان بگریستی که از هوش برفتی.»(تذکرةالاولیاء)
در تلقی حسن بصری اقتضای توبه آن است که هیچگاه گناهی که از تو سرزده را از یاد نبری. این مسأله از مسائل بحثانگیز عرفان اسلامی بوده است. جنید بغدادی از کسانی بود که باور داشت اقتضای توبه، فراموش کردن گناه و به یادنیاوردن آن است.
«سهل بن عبداللّه با جماعتی رحمهم اللّه برآناند که: «التّوبةُ أنْ لاتنسی ذَنْبَک.»
توبه آن باشد که هرگز گناهِ کرده را فراموش نکنی و پیوسته اندر تشویر[شرمساری] آن باشی تا اگرچه عمل بسیار داری بدان مُعجَب نگردی؛ از آنچه حسرت کردار بد مُقدم بود بر اعمال صالح. و هرگز این کس معجب شود که گناه فراموش نکند؟
و باز جنید و جماعتی رحمهم اللّه بر آناند که: «التَّوْبَةُ أنْ تَنْسی ذَنْبَکَ.»
توبه آن باشد که گناه را فراموش کنی؛ از آنچه تایب محب بود و محب اندر مشاهدت بود و اندر مشاهدت ذکر جفا جفا باشد چندگاه با جفا باشد باز چندگاه با ذکر جفا و ذکر جفا از وفا حجاب باشد.»(کشفالمحجوب، هُجویری)
استدلال جنید بغدادی خیلی زیباست. میگوید وقتی در وضعیت وفا و صفا هستی، یادکردنِ ایام جفا در گذشته، خود نوعی جفا است.
«جنید گوید: «روزی اندر نزدیک سریّ شدم و او را متغیر دیدم. گفتم: چه بودهست تو را: گفت: جوانی در آمده بود. از توبه پرسید. گفتم: آن است که گناه را فراموش نکنی. سخن را معارضه کرد[: با من مخالفت کرد] و گفت، توبه، فراموش کردن گناه است.[جنید گوید: من] گفتم کار به نزدیک من آن است که این جوان گفت. [سریّ] گفت: چرا؟ گفتم زیرا که چون من در حال جفا بودم و مرا با حال وفا آورد! یادکردن جفا اندر حال صفا، جفا بود. خاموش شد.»(رسالهی قشیریه)
سریّ سقطی دایی جنید بغدادی بود و خود یکی از عارفان شهیر. جنید با او همنظر نیست و حقیقت توبه را فراموش کردن گناه میداند.
مولانا هم در امتداد همین نظر است و باور دارد توبه، عبور از گذشته است و نه یادکردِ پیوستهی گذشته. اما استدلال مولانا رنگی دیگر دارد.
پس عُمَر گفتش که این زاری تو
هست هم آثار هشیاری تو
راه فانی گشته راهی دیگرست
زانک هشیاری گناهی دیگرست
هست هشیاری ز یاد ما مضی
ماضی و مستقبلت پردهٔ خدا
آتش اندر زن بهر دو تا بکی
پر گره باشی ازین هر دو چو نی
تا گره با نی بود همراز نیست
همنشین آن لب و آواز نیست
ای خبرهات از خبرده بیخبر
توبهٔ تو از گناه تو بتر
ای تو از حال گذشته توبهجو
کی کنی توبه ازین توبه بگو؟
(مثنوی، دفتر اول)
ماجرای توبه پیر چنگی است که به زیبایی هر چه تمام در مثنوی آمده است. پیر چنگی وقتی لطف و عنایت خدا را میبیند آغاز به آه و زاری از گذشتهی به غفلت رفته میکند. عُمر به او میگوید این زاری و پشیمانی تو نشانهی آن است که مست و مستغرق در «اکنون» نیستی. هوشیاری و در بندِ ذهن خود. ذهن هوشیار، تو را به گذشته میبَرد و با یادآوری گذشتهی پُرغفلت، آه میکشی و زاری میکنی. اما راه خدا، راه فنا است و نه هوشیاری. ندامت تو بر گذشته، به این معناست که استقرار در اکنون نداری. هوشیاری و در بند ذهن بودن نای وجود تو را پُرگره میکند و چون پُرگره باشی، همنشین لب و دهان خدا نخواهی شد. در نیِ پُرگره تو نخواهد دمید و تو را مجرای آواز خود نخواهد ساخت.
استدلال جنید بغدادی لطفی دیگر دارد و استدلال مولانا ذوقی دیگر.
آنچه خیلی جالب توجه است اختلاف منظر عارفان در چیستی منازل راه است. پیداست که هر یک فارغ از گفتهها و شنیدهها، به فراخور تجربه و یافت خود حرف میزند. آنچه منظر عارفانه را چنین دوستداشتنی میکند ابتناء آن بر دریافتها و تجارب شخصی است. استدلال آنان، استدلال بر مبنای دروننگری است و نه نقل گفتههای این و آن. اینجا آنچه در حُکم داور است قناعت درونی و ارجاع به تجارب فردی است.