ظریفی میگفت:
«به جای اینکه بمیریم خدا بیاد بگه ببخشید اگه اون ور کم و کسری بود، بضاعت من همین بود؛ منتظره یقهی ما رو بگیره»
البته این ظریف(در ادقّ معانی)، خیلی خدادوست و مؤمن است و این سخن نغزش را باید تراویده از نوعی انس و استیناس دانست. حرف ظریف او یادآور این گفتهی عارف بزرگ، یحیی بن معاذ است:
[یحیی بن معاذ] گفت: «اگر فردا مرا گویند چه آوردهای؟ گویم: «خدایا! از زندان جز موی فروآمده و جامهی شوخگرفته، اندوه و خجلت بر هم بسته چه توان آورد؟ مرا بشوی و خلعتی فرست و مپرس.»(تذکرةالاولیاء)
آن عزیزی گفت فردا ذوالجلال
گر کند در دشت حشر از من سؤال
کای فرو مانده چه آوردی ز راه
گویم از زندان چه آرند ای اله؟
غرق ادبارم ز زندان آمده
پای و سر گم کرده حیران آمده
باد در کف خاک درگاه توام
بنده و زندانی راه توام
روی آن دارد که نفروشی مرا
خلعتی از فضل درپوشی مرا
زین همه آلودگی پاکم بری
در مسلمانی فرو خاکم بری
چون نهان گردد تنم در خاک و خشت
بگذری از هرچ کردم خوب و زشت
آفریدن رایگانم چون رواست
رایگانم گر بیامرزی سزاست
(منطقالطیر)