عقل آبی

مقالات و یادداشت‌های صدیق قطبی

عقل آبی

مقالات و یادداشت‌های صدیق قطبی

مانند دانه‌ای زیر خاک

در نسبتی که بهار با طبیعت و خاک برقرار می‌کند، مولانا اشارت‌های فوق‌العاده درخشانی دارد. می‌گوید انگاری بهار می‌آید تا رازهای خاک را افشا کند:


تخمی که مرده بود، کنون یافت زندگی

رازی که خاک شد، کنون گشت آشکار


بعد، عزیز خود را بهار می‌نامد و می‌گوید تو آمدی و رازهای نهفته‌ی دل مرا هویدا کردی. مثل آفتاب که دانه‌های انار را پیدا می‌کند تو هم دانه‌های نهفته‌ی مرا فاش کردی:


ای من چو زمین و تو بهاری

پیدا شده از تو جمله رازم


دفینه‌های پُربهایی در خاک هر یک از ما نهفته‌ است انگار. نسیمی از جانب دوست می‌وَزد و ذخائر پنهان ما را رو می‌کند. دانه‌‌ی گل را که همه شب و همه روز در کار دعا بود، استجابت می‌کند و او را از نهانِ خاک به فراخنای پیدای آفتاب می‌کشاند:


گل شکفته بگویم که از چه می‌خندد؟

که مستجاب شد او را از آن بهار، دعا


اینها همه تصاویر درخشان و فوق‌العاده‌ی مولاناست. و از همه خوشتر می‌دانید کجاست؟ آنجا که می‌گوید:


ماننده‌ی دانه زیر خاکم

موقوف اشارت بهارم


دانه صبور است. دانه امیدوار است. هر طور شده در آن تاریکی زنده می‌ماند. نَفَس می‌کشد. زمستانِ سخت را تاب می‌آورد. اما می‌داند تا اشارتی از جانب بهار نباشد، امکان رستگاری ندارد. جد و جهد خود را دارد، اما خوب می‌داند که نَفَس رهایی‌بخش بهار است که او را از زندان خاک آزاد می‌تواند کرد. اجزای طبیعت همگی در چشم مولانا می‌کوشند تا از زندان رهایی یابند. بعد می‌پرسد از برگ که چگونه از شاخه رهایی یافتی و بیرون آمدی و می‌پرسد از غنچه که چگونه از خویش وارستی و گُلی خندان شدی:


ای برگ قوت یافتی تا شاخ را بشکافتی

چون رستی از زندان بگو تا ما در این حبس آن کنیم


ای غنچه گلگون آمدی وز خویش بیرون آمدی

با ما بگو چون آمدی تا ما ز خود خیزان کنیم


انگار مولانا خود را دانه‌ای می‌دید که زیر خاک، مشقِ زندگی می‌کند. مشقِ رهایی و امید. زورش نمی‌رسد که خاک را بشکافد. اما امیدوار است که اشارتی از بهار، یاورش شود و او را به رَستن و رُستن کامیاب کند.


ماننده‌ی دانه زیر خاکم

موقوف اشارت بهارم




+پی‌نوشت:


«می‌خواهم با تو آن کنم

که بهار با درختان گیلاس می‌کند.»

(پابلو نرودا)