در داستان موسی و شَبان که از درخشانترین قصههای فرهنگ عرفانی است، یک جایی آن شَبانِ کمسواد اما سوختهدل میگوید:
ور تو را بیماریی آید به پیش
من تو را غمخوار باشم همچو خویش
چه حس بیمانندی دارد این بیت. اینکه دلت غنج برود وقت بیماری محبوب، او را غمگسار و تیماردار باشی. میگوید خدایا دلم میخواهد وقتی بیمار میشوی، پرستار تو باشم. از این نیایش خوشتر؟
یکی هم آنجا که میگوید: «ای به یادت هی هی و هی های من». یعنی حتی وقتی که دارم برای گوسفندان های های و هی هی میکنم، این های های و هی هی من، به یاد تو آغشته است. کاری تا این اندازه به ظاهر زمینی و فرودست، میبینید چه الوهی و قُدسی میشود به یکباره؟
این اعجازِ مسیحایی محبت است که از های های یک چوپان، زیباترین نیایش را خلق میکند. کیمیاگری یعنی این.