عقل آبی

مقالات و یادداشت‌های صدیق قطبی

عقل آبی

مقالات و یادداشت‌های صدیق قطبی

چراغ است این دلِ بیدار...

استعاره‌ی چراغ را خیلی دوست دارم. حال‌های فرخنده‌ی قلب، شبیه چراغ است. چراغی روشن با شعله‌ای خُرد. شعله‌ای خُرد اما به غایت چشم‌نواز و خواستنی. گاهی همه‌ی اسباب افروختن یک چراغ، مهیا است. تنها بوسه‌ای از چراغی افروخته لازم دارد. مثل مولانا. چراغ جانش مهیای افروختن بود. بوسه‌ی شمس را کم داشت. از یک چراغ افروخته بوسه‌ای گرفت و تابان و فروزان شد. این از رساترین تعابیر است برای شرح رویارویی شمس و مولانا. میان آن دو چه رخ داد؟ مولانا می‌گوید: 

«چراغی افروخته، چراغی نا افروخته را بوسه داد و رفت، آن در حق او بس است و او به مقصود رسید.»(فیه ما فیه)

تنها بوسه‌ای از چراغ افروخته کافی است تا چراغ ناافروخته اما مهیای افروختن را به مقصود برساند. 

اما استعاره‌ی چراغ، وجه دیگری هم دارد و آن لزوم پرستاری مداوم است. ممکن است سال‌های سال، چراغ دل را روشن نگه داری، اما وزش بادی در غیاب مراقبت تو، سبب خاموشی شود. حافظ می‌گفت آنکه بذر مهربانی نمی‌کارد و از باغ خوبی گلی نمی‌چیند، انگار در رهگذار باد، سرگرم نگهبانی از لاله است. پیداست که کاری دشوار و کم‌توفیق است: «آنکو نکاشت مهر و ز خوبی گلی نچید / در رهگذار باد نگهبان لاله بود». انگار وضعیت ما را ترسیم می‌کند. نگهبانان چراغ دل در فصولِ پُرباد.

عارفان چنین تصویری از دل بیدار یا ایمان خود داشتند. می‌دیدند که ایمان نیز چون شمع روشنی است که اندکی غفلت، آنهم در معبر بادها، به خاموشی آن می‌انجامد:

شبی شمع پیش وی[یحیی‌بن‌معاذ] نهاده بودند. بادی در آمد و شمع را بنشاند. یحیی در گریستن ایستاد. گفتند: «چرا می‌گریی؟ هم این ساعت فراگیریم.» گفت: «این ساعت که می‌گریَم از آن می‌گریم که شمع‌های ایمان و چراغ‌های توحید که در سینه‌های ما افروخته‌اند می‌ترسم که نباید که از مَهَبِّ بی‌نیازی بادی در آید و همچنین آن هم فرونشانَد.»(تذکرة‌الاولیاء)

مولانا می‌گفت تُندباد حوادث می‌وزد و چراغ من کم‌توان است. باید هر چه زودتر چراغ دیگری روشن کنم تا اگر شعله‌ی این چراغ فرونشست، چراغ دیگری نورافشان بماند:

باد تندست و چراغم ابتری
زو بگیرانم چراغ دیگری

تا بود کز هر دو یک وافی شود
گر به باد آن یک چراغ از جا رود
(مثنوی، دفتر چهارم)

شاید خدا آن چراغی است که از آغاز زندگی در درون هر یک از ما روشن است. چراغ لاله‌ای که باید از آن در رهگذارِ بادها، نگهبانی کنیم. مولانا می‌گفت دل بیدار، چراغی است روشن که نگهبانی از آن در برابر بادها و هواهای پُر شور و شر که از همه سو تهدیدش می‌کنند، اشتغالی مؤمنانه است:

چراغ است این دلِ بیدار، به زیرِ دامنش می‌دار
از این باد و هوا بگذر، هوایش شور و شر دارد