صاحبنفَس است و دردمند. در دهه ششم عمر خویش است. میگویم اگر میخواستید میتوانستید به جای پرداختن به مباحث اجتماعی که غالبا دشمنتراشند در خصوص عرفان مولانا قلم بزنید. میگوید: فرصت ما اندک است.
نشستهایم کنار سفره و شام میخوریم. میگوید پدرم رگههای خیامی داشت. در اواخر عمر به من گفت: خبری هست؟ گفتم: اینقدر هست که بانگ جرسی میآید. تلویزیون روشن بود و برنامه مذهبی پخش میشد. پدر گفت: با این سروصداهای بلند، همین بانگ جرس هم شنیده نمیشود.
صدای جرسی از آنسو میآید. تنها در همین حد. جنجال کردن و فضای عمومی را از فریادها آکندن، بزرگترین مزاحم این صداست.