عقل آبی

مقالات و یادداشت‌های صدیق قطبی

عقل آبی

مقالات و یادداشت‌های صدیق قطبی

نان مقدس

خمیر و کوفته‌ام. خیس از عرق. لباس‌هایم را عوض می‌کنم و می‌پرسم استاد کجاست؟ می‌گویند بیرون رفته. از باشگاه بیرون می‌آیم. چند قدم دور نشده‌ام که می‌بینم از آن سوی خیابان برمی‌گردد. می‌خواهم تشکر و خداحافظی کنم که می‌گوید بنشین. نیمکتی در پیاده‌رو است. خستگی و بی‌رمقی‌ام را می‌بیند و شکلات تعارف می‌کند. تشنه‌ام. هنوز سر و پیشانی‌ام عرق‌آلود است. می‌گوید سهراب سپهری گفته است: «زندگی آبتنی کردن در حوضچه اکنون است». وقتی ورزش می‌کنی فقط از لحظه لذت ببر. می‌گویم هنوز در یاد دارم که چند سال پیش که در یکی از ییلاقات دیدمتان از پیامبرِ جبران خلیل جبران گفتید و ترجمه‌ی دکتر مقصودی که دوست‌تر می‌داشتید. شب است و باید زودتر خود را به دخترکم برسانم. بی‌مقدمه و با ذوقی سرشار آغاز می‌کند به خواندن بخش‌هایی از کتاب. از حفظ می‌خواند. بخش‌هایی از فصل عشقِ کتاب را می‌خواند تا می‌رسد به اینجا:


«عشق شما را چون خوشه‌های گندم دسته می‌کند. آنگاه شما را به خرمن‌کوب از پرده خوشه بیرون می‌آورد. و سپس به غربال باد، دانه را از کاه می‌رهاند و به گردش آسیاب می‌سپارد تا آرد سپید از آن بیرون آید. سپس شما را خمیر می‌کند تا نرم و انعطاف‌پذیر شوید. و بعد از آن شما را بر آتش مقدس می‌نهد تا برای ضیافت مقدس خداوند، نان مقدس شوید. عشق با شما چنین رفتارها می‌کند تا به اسرار قلب خود معرفت یابید و بدین معرفت با قلب زندگی پیوند کنید و جزئی از آن شوید.»


نزدیک است قلبم از جا کَنده شود. خیال می‌کنم این جملات، قلب مرا نشانه گرفته‌اند. انگار نه از دهان او، که از نقطه‌ای بی‌نشان و مرموز بر قلب خسته‌ی من فرود می‌آیند. تا کنون چنین با کلام جبران منکوب و مسحور نشده بودم. چون خوشه گندم دسته می‌کند. به خرمن‌کوب می‌سپارد. به غربال باد می‌دهد. به آسیاب می‌سپارد. آرد می‌کند. و آنگاه در آتشی مقدس به نانی مقدس بدل می‌‌کند. ناگهان یاد شام آخر مسیح می‌افتم و نان و شرابی که با یاران خود قسمت کرد: «نان را برگرفت و قسمت کرد و بر ایشان بداد و گفت: بگیرید این تن من است»


دیگر توان بیشتر شنیدن ندارم. چنین صاعقه‌‌ای بیشتر از توان من است. خداحافظی می‌کنم و می‌آیم. نانِ مقدس. نانِ مقدس خداوند. سفر از گندم به نان و حرکت از حواشی به قلبِ زندگی. 


رنج. رنجِ درو شدن. رنج، رنجِ خرمن‌کوب. رنج، رنجِ غربال. رنج، رنجِ آسیاب. رنج، رنجِ آتش و تنور. اینهمه رنج، آیا بهایی است که برای نان شدن باید پرداخت؟

کلمات، جان‌شکافند. مثلِ وحی. حتی اگر... حتی اگر، عاری از حقیقت باشند.