عقل آبی

مقالات و یادداشت‌های صدیق قطبی

عقل آبی

مقالات و یادداشت‌های صدیق قطبی

نیایش، تمرین گوش‌سپاری

در نیایش می‌کوشیم به تعبیر سهراب «شنونده‌ی آسمان‌ها شویم» و از نهاد خویش، پنجره‌ای رو به سوی هستی بگشاییم: «پنجره را به پهنای جهان می‌گشایم»(سهراب سپهری).«چنین به نظر می‌رسد که نیایش اصولاً کشش روح است به سوی کانون غیرمادی جهان»(اَلکسیس کارل، ترجمه علی شریعتی)


گویا در نیایش تلاشی هست برای گشودن خویش به سمت هستی. در نیایش می‌کوشیم به صداها و زمزمه‌های منتشر در هستی گوش دهیم. صداهایی که تنها در خلوتی عاشقانه با جهان، شنیدنی می‌شود: «زین قصه هفت گنبد افلاک پُر صداست / کوته‌نظر ببین که سخن مختصر گرفت». انگار خروش عاشقانه‌ای در بندبند جهان است که تا دلی شنوا نیابیم، درنمی‌یابیم: «به ذکرش هر چه بینی در خروش است / دلی داند در این معنی که گوش است»(گلستان، باب دوم). 


در نیایش حالی شبیه قصه‌ی «کلوخ انداختن تشنه از سر دیوار در جوی آب» را داریم که در دفتر دوم مثنوی آمده است. تشنه‌ای که بر سر دیوار بلندی بود و همین دیوار او را از جوی آب محروم داشته بود. تشنه هر بار کلوخی از دیوار برمی‌داشت و به آب می‌افکند. می‌‌گفت در این کار دو فایده است: «فایده اول سماع بانگ آب / کو بود مر تشنگان را چون رباب ؛ بانگ او چون بانگ اسرافیل شد / مُرده را زین زندگی تحویل شد؛ فایده دیگر که هر خشتی کزین / بر کَنم آیم سوی ماء معین؛ تا که این دیوار عالی‌گردنست / مانع این سر فرود آوردنست»(مثنوی، دفتر دوم)؛ مولانا می‌گفت خداوند بانگ آب است و تشنگان نمی‌توانند از شنیدن صدای آب، پرهیز کنند:‌ «بانگ آبم من به گوش تشنگان / هم‌چو باران می‌رسم از آسمان؛ بر جه ای عاشق برآور اضطراب / بانگ آب و تشنه و آنگاه خواب؟»(مثنوی، دفتر ششم)


نیایش، گفتنِ تنها نیست، گوش سپردن هم هست و گوش‌سپردن به نواهای وجود، به ما تعالی می‌بخشد: «از سخن‌گویی مجویید ارتفاع / منتظر را به ز گفتن، استماع»(مثنوی، دفترچهارم). نیایش، پُرحرفی نیست. علاوه بر زمزمه کردن، گوش نهادن به زمزمه‌ها هم هست. آرام گرفتن تا غبارها بخوابند و هستی به درون ما راهی بیابد. به تعبیر تاگور: «دلم آرام گیر و غبار بر میانگیز، جهان را بگذار که راهی به سوی تو بیابد.»


انگار در وقت نیایش می‌کوشیم همچون چنگی گشوده و تسلیم باشیم یا همچون نی‌ای که بر لبان کسی است. آماده برای آنکه دم‌ها و نفس‌های خدا از ما جاری شود. «گه بر لبت لب می‌نهد گه بر کنارت می‌نهد / چون آن کند رو نای شو چون این کند رو چنگ شو»(مولانا)

مولانا می‌گفت: «در من می‌دم بنده‌ی دم‌های توام / سُرنای تو سُرنای تو سُرنای توام»(رباعیات مولانا)


هِبِل می‌گفت: «وقتی انسانی دعا می‌کند خدا در او تنفس می‌کند.»(نیایش: پژوهشی در تاریخ و روان‌شناسی دین، فریدریش هایلر؛ ترجمه‌ی شهاب‌الدین عباسی، نشر نی)


«عظمت و شکوه نیایش در آن است که پاسخی به آن داده نشود و خبری از زشتی داد و ستد و بده بستان هم در میان نباشد. کارآموزی در نیایش، کارآموزی خاموش ماندن است. عشق فقط در جایی آغاز می‌شود که دیگر انتظار چشمداشتی وجود نداشته باشد. عشق بیش از همه چیز تمرین نیایش است و نیایش تمرین سکوت.»(دژ، آنتوان دوسنت اگزوپری، ترجمه پرویز شهدی، نشر به‌سخن)


«نیایش به عنوان یک روش روشن‌سازی روحی و اشراق معنوی، یک عمل حیاتی و زیستن طبیعی است که به این وسیله جزیره‌ی بسیار کوچک شخصیت ما، ناگهان موقعیت و وضعیتش را در یک کلیت بزرگ‌تری از زندگی می‌یابد... نیایش چه به صورت شخصی و چه به صورت مشارکتی و جمعی، بیانگر میل وافر باطنی انسان برای دریافت یک پاسخ – در سکوتِ مهیب جهان- است. نیایش فرایند منحصر به فرد اکتشاف است که از طریق آن «خود» جستجو کننده، خویشتن را درست در همان لحظه‌‌ی نفی خود، اثبات می‌کند؛ و لذا ارزش و حقانیتش را به صورت یک عامل پویا در حیات جهان کشف می‌کند»(تجدید بنای اندیشه دینی در اسلام، محمد اقبال، ترجمه مسعود نوروزی، نشر دانشگاه امام صادق)