دیروز توفیق داشتم که سخنرانی استاد اردشیر منصوری را درباره معنای زندگی بشنوم. در میانه سخن، اشاره به شعری از شاملو کرد و توجهی ظریف به فرازی از شعر داشت. اگر چه بارها خوانده بودم، اما منظری که ایشان گشود برایم تازگی داشت.
وارطان، زیر شکنجههای سخت، لب به اعتراف نمیگشاید و با سکوت خویش به پیشباز مرگ میرود. شاملو میگوید: وارطان، ببین! حتی یاس پیر خانه هم زیر پنجره گل داده است، حتی یاس پیر. بودن بهتر از نبودن است وارطان. قسم به یاس پیری که به تازگی گل داده است:
«وارطان
بهار، خنده زد و ارغوان شکفت
در خانه، زیر پنجره، گُل داد یاس پیر
دست از گمان بدار
با مرگ نحس پنجه میفکن
بودن به از نبود شدن خاصه در بهار…»
آدم وقتی نگاه میکند به درختان و گیاهان کهنسالی که به رغم جفاهای بسیار که از گردش ایام بردهاند همچنان گل میدهند، از اینکه سرشار از زندگی نیست شرمگین میشود.