عقل آبی

مقالات و یادداشت‌های صدیق قطبی

عقل آبی

مقالات و یادداشت‌های صدیق قطبی

بی‌خیال...

عالم بیخبری طُرفه بهشتی بوده است

حیف و صد حیف که ما دیر خبردار شدیم

(صائب)


چادر بازی کوچکی برایش خریده‌ام. حس می‌کند خانه‌ی اوست. صمیمانه از من تشکر می‌کند و مرا می‌بوسد. می‌گوید بابا این چادر باید تا ابد بماند. باشه؟

مثل همیشه مطمئن نیستم که چه جوابی راه‌گشاست. می‌گویم بابا، هیچ‌چیز ابدی نیست. شاید روزی خراب شود، پاره شود یا هر چیز دیگر. صادقانه گریه می‌کند. می‌گوید نه، باید تا ابد بماند...

به دنبال چیزی است که بتواند دل کوچک خود را به آن گرم کند. چیزی که همیشه باشد. نه مثل مادر، که دیگر نیست. 

توان اصرار ندارم. عقب‌نشینی می‌کنم. چرا که معتقدم شفقت مقدم بر حقیقت است. می‌گویم باشد، تا ابد خواهد ماند... نگران نباش...

در دلم سماجت غمی آشنا را احساس می‌کنم. چرا پایداری هیچ چیز را نمی‌شود تضمین کرد؟

مدتی است کلمه «تا ابد» را قید خواسته‌هایش می‌کند. 

ابدیت؟ چقدر این واژه درد دارد. انگار تنها در تعابیر شاعرانه است که می‌توان از ابدیت حرف زد. مثلاً گفت: هست طومار دل من به درازای ابد / بر نوشته ز سرش تا سوی پایان تو مرو...

کاش روزی بتوانم با او گفت‌وگو کنم و بگویم که ناپایداری تنها قاعده‌ی مسلّم زندگی ماست و در عین حال که غنچه‌ها قاصد زیبایی‌‌اند جرس‌ِ ناپایداری هم هستند. چنانکه صائب می‌گفت:


چه شتاب است که ایام بهاران دارد

که ز هر غنچه صدای جرسی می‌آید


و تنها راه این است که یاد بگیریم چطور بدون درنظر گرفتن این واقعیت زندگی کنیم. کاش روزی که بزرگ شد بتوانم با او روشن‌تر حرف بزنم و بگویم که اگر چه باید زوال‌پذیری همه چیز را باور کنی، اما توجه مدام به این حقیقت، آدم را، زندگی را، فردا را از پای در می‌آورد. به او بگویم که برای ادامه دادن، همیشه به یادآوردن یاریگر نیست. گاهی، و شاید بسیاری اوقات، فراموش کردن است که به داد ما می‌رسد.


جمله خلقان سُخره‌ی اندیشه‌اند

زان سبب خسته دل و غم‌پیشه‌اند

(مثنوی/دفتر دوم)


«جوهر تراژدی در همین جاست:

در ستیز زندگی با عقل... آنچه زندگی‌بخش است، غیرعقلانی است و آنچه عقلانی است، ضد زندگی است.»(درد جاودانگی، میگل د اونامونو، ترجمه بهاءالدین خرمشاهی)


وقتی در موقعیت تلخی هستی، چشم خود را به این حقیقت بدوز. حقیقت ناپایداری. آرامت می‌کند. 

اما وقتی زندگی به تو لبخند می‌زند، توجه به ناپایداری، اسباب تلخکامی است.

به او بگویم: بپذیر که هیچ چیز ابدی نیست، اما وقتی شادمانه مشغول بازی زندگی هستی، این حقیقت مسلّم را در رخت‌کَن جابگذار. با این لباس، نمی‌شود بازی کرد.

انگار هنر زندگی، بیش از آنکه به یادآوردن باشد، هنر بی‌خیال شدن است.