عقل آبی

مقالات و یادداشت‌های صدیق قطبی

عقل آبی

مقالات و یادداشت‌های صدیق قطبی

جمعه دهم اسفندماه نود و هفت

جمعه دهم اسفندماه نود و هفت است. بهار به شکل بی‌صدا و خزنده‌ای خود را به حریم باغ رسانده است. نشان به این نشان که زنبورهای عسل دوباره سرگرم کارند و در گوشه‌گوشه‌ی حیاط، گل‌های آبیِ کوچک، قالی پهن کرده‌اند. نشان به این نشان که نفَس‌های باد طعم تازه‌‌ای گرفته است و جنب‌وجوشی نهانی در تنه و ساقه‌های درختان در حال رخداد است. هنوز تعداد قابل توجهی پرتقال و نارنگی روی شاخه‌ها چشم‌ربایی می‌کنند. خون تازه و سبزی در علف‌های باغ دویده و درختان آلوچه ذوق‌زده‌تر از سایر درختان، روپوش سپید شکوفه بر تن کرده‌اند. تابش ملایم و نوازشگر آفتاب، رسیدن موسم تازه‌ای را بشارت می‌دهد.


جمعه دهم اسفندماه نود و هفت است. باغ کوچک تو هنوز آکنده از خاطرات پرستاری مهربان است که چندماه است بازنگشته. هنوز آب‌پاش سفیدرنگ و صندلی پلاستیکی کوچکی در حاشیه‌ی باغ، چشم‌انتظارند. انگار زمان در باغ کوچک تو متوقف شده است. با اینهمه و به‌رغم سرمای طاقت‌سوز زمستان، چند گل سرسخت، شمایل آراسته‌ی خود را حفظ کرده‌ و گل‌افشانی می‌کنند. هنوز دمپایی خاک‌آلود کاریِ تو کنار باغ است. 


همه چیز دست به دست هم داده‌اند تا غیبت تو را تخفیف دهند. جهانِ زیبای بی‌اعتنا، سرگرم طراحی نقشه‌‌ای تازه است تا ما را فریفته‌ی نقش‌های نو کند. کدام نقشه می‌تواند نقش تو را از آینه‌ی ضمیر ما بزداید؟


خاک، بوی زادن گرفته است. جهان پیر، از زایش باز نمی‌ایستد. ما باید بمیریم، تا جا برای پس‌انداختن‌های بی‌مهار خاک، باز شود. 


بوته‌ی پامچالِ کنار مزار تو، گل‌ داده است. همه چیز دوباره و چندباره اتفاق می‌افتند. بهار، تابستان، پاییز، زمستان. دوباره دوباره دوباره. درختان دوباره شکوفه می‌دهند و پرندگان دوباره به ایوان خانه‌ها بازمی‌گردند. تنها تویی که دوباره نمی‌شوی.


بهار، سدّی نمی‌شناسد و سرزده و پاورچین باز می‌گردد. گل‌های پامچال سفید و نارنجی و سرخ، دوباره گل‌ می‌دهند و زنبورها در آرامشی بوداوار، به آغوش معصوم گل‌ها بازمی‌گردند. تو رفته‌ای و عروس جهان از خودآرایی خسته نمی‌شود. 


تو رفته‌ای و هنوز جهان زیباست. هنوز جهان زیباست، و این زیبایی غم‌انگیز است.