عقل آبی

مقالات و یادداشت‌های صدیق قطبی

عقل آبی

مقالات و یادداشت‌های صدیق قطبی

راه خدا از جنس شادی است یا اندوه؟

برای مولانا راه خدا، رنگ شادی داشت. در تلقّی او غم را نیز می‌توان از صافی عشق یار عبور داد و تبدیل به شادی کرد. عشق، در نگاه مولانا اکسیری بود که مسِ غم را به طلای شادی بدل می‌کند.


شادی شود آن غم که خوریمش چو شکر خوش 

ای غم بر ما آی که اکسیر غمانیم

(غزلیات شمس)


غم چو بینی در کنارش کش به عشق

از سر رَبوه نظر کن در دمشق

(مثنوی، دفتر سوم)


می‌گفت که در جان او عروسی برپاست و از اثر این عروسی درونی، جهان را تر و تازه می‌دید:


چه عروسی ‌است در جان که جهان ز عکس رویش

چو دو دست نوعروسان تر و پر نگار بادا

(غزلیات)


می‌گفت من شادی‌زاده‌ام، نسب به شادی می‌بَرم و مقیم «خوش‌آباد»ام:


مادرم بخت بُده است و پدرم جود و کرم

فرح ابن الفرح ابن الفرح ابن الفرحم

-

لیک ما را چو بجویی سوی شادی‌ها بجو

که مقیمان خوش‌آباد جهانِ شادیم

(غزلیات)


می‌گفت از آسمان اگر زهر ببارد، من همچنان شکرجان و شیرین‌روانم:


بر همگان گر ز فلک زهر ببارد همه شب

من شکر اندر شکر اندر شکر اندر شکرم

(غزلیات) 


در نگاه مولانا آنچه زندگی را برای ما تلخ کرده، اسارت در هوی و شهوات است و اگر از این تنگنا رهایی بیابیم به عالَم شادی می‌رسیم:


آفت این در هوا و شهوت است

ورنه اینجا شربت اندر شربت است

(مثنوی، دفتر دوم)


مولانا چند چیز را اسباب غمناکی می‌دانست:


۱) هوشیاری و محاسبه‌گری‌های عقل. مردم چون در بند چند و چون و حساب و کتاب‌های عاقلانه‌اند چنین خسته، زخم‌زدیده و غمگینند:


جمله خلقان سُخره‌‌ی اندیشه‌اند

 زان سبب خسته دل وغم پیشه‌اند

(مثنوی، دفتر دوم)


۲) خودپرستی و در بند خویش بودن. این «هستی»ِ فروبسته و پُرنخوت ما که همه چیز را بر مبنای خویش می‌سنجد و می‌جوید اسباب غمناکی است. با بال‌های عشق می‌توانیم از زندانِ خود که در حقیقت غمخانه‌ است رها شویم:


این همه غم‌ها که اندر سینه‌هاست

 از  بخار و گرد  باد و بود ماست

(مثنوی، دفتر اول)


گر صید خدا شوی، ز غم رسته شوی

گر در صفت خویش روی، بسته شوی

-

آن نفسی که باخودی بسته‌ی ابر غصه‌ای

وان نفسی که بیخودی مه به کنار آیدت

(غزلیات)


۳. سبب دیگر غمناکی ما «خواستن» است. نفسِ خواهنده و طامع ماست که مایه‌ی اندوه می‌شود:

«همه‌ی رنج‌ها از آن می‌خیزد که چیزی خواهی و آن میسر نشود [و] چون نخواهی رنج نماند»(فیه ما فیه) 


4. خطاهای اخلاقی و گستاخی‌ها سبب دیگر غمناکی ما هستند. چرا که در نظر مولانا خطا و گناه فضای سینه را غبارآلود و تیره می‌کند:


هرچه بر تو آید از ظلمات و غم

آن ز بی‌ باکی و گستاخی است هم

(مثنوی، دفتراول)


پس تو را هر غم که پیش آید ز درد

بر کسی تهمت منِه، بر خویش گرد

(مثنوی، دفتر چهارم)


«تا بدانی که این قبض‌ها و تیرگی‌ها و ناخوشی‌ها که بر تو می‌آید، از تأثیر آزاری و معصیتی است که کرده‌ای... قطعاً قبض، جزای معصیت است و بسط، جزای طاعت است»(فیه ما فیه)


۵. دلبستگی به جلوه‌های ناپایدار جهان از اسباب دیگر غمناکی است:


چون نتیجه‌ی هجر همراهان غم است

کی فراق روی شاهان ز آن کم است‌؟

(مثنوی، دفتر دوم)


۶. دشمنی و کین‌ورزی سبب دیگر اندوه است:


«همه را دوست دار تا همیشه در گل و گلستان باشی. و چون همه را دشمن داری، خیال دشمنان در نظر می‌آید. چنان است که شب و روز در خارستان و مارستان می‌گردی.»(فیه ما فیه) 


در باور مولانا از نشانه‌های مهم عشق، شادمانی است و هر که شادمان نیست، از ولایت عشق دور است:


هر که را پر غم و ترش دیدی

نیست عاشق و زان ولایت نیست

-

اگر تو عاشقی غم را  رها کن

عروسی بین و ماتم را رها کن

-

در  خانه‌ی غم بودن از همت دون باشد

و اندر دل دون‌همت اسرار تو چون باشد؟

(غزلیات)


مولانا شادی را نشانی عاشقان می‌دانست، اگرچه خود در مواضع بسیاری از احوال غمناک خود نیز با ما حرف زده است. از اندوه فراق و قبض‌های دل نالیده است. با اینهمه، مولانا می‌کوشید از موقعیت غم عبور کند و از آن اقامت‌گاه نسازد. تلاش او رَستن از اندوه به وسیله‌ی عشق است. عشق برای او حُکم کیمیا را دارد. از غم شادی می‌سازد.


اما نباید دچار این تصور خطا شد که همه‌ی عارفان با مولانا هم‌نظرند. نباید راهِ شادی را یگانه راه تعالی روح و اسباب تقرّب دانست. در باور برخی از عارفان بزرگ، هر چه غمبارتر باشی، نظر یار را شایسته‌تری. می‌گفتند شادی از همه کس برمی‌آید، اما اندوه است که تنها خاصان حق، تاب آن را دارند: 


ابوالحسن خرقانی می‌گفت: 

«إلهی عجب است که این اندوه بوالحسن را نه بگذارد، گفت: بنده‌ی من ! خود اندوه است که ترا به پای می‌دارد.»(نوشته بر دریا، از میراث عرفانی ابوالحسن خرقانی، تصحیح و تعلیقات محمد رضا شفیعی کدکنی)

«اندوه طلب کن تا آب چشمت پدید آید که حق گریندگان را دوست دارد.»(منبع پیشین)

«سه اندوه باید که مرد را بود: یکی اندوهِ حسرتِ گذشته، دیگر جهدِ ایستادن امروز، سوم عاقبتِ فردا.»(منبع پیشین)


فضیل عیاض گفته است:

«هر چیزی را زکاتی است؛ و زکات عقل، اندوه طویل است... واز این است که « کان رسول الله - صلی الله علیه و سلّم- متواصل الاحزان»(تذکرة‌الاولیا، عطار نیشابوری)


بایزید بسطامی گفته است:

«به همه‌ی زبان‌ها بار خواستم، تا به زبان اندوه بار نخواستم، بار ندادند.»(منبع پیشین)


از ابوالحسن خرقانی نقل است که:

به هر راهی که رفتم، قومی دیدم. گفتم: «خداوندا! مرا به راهی بیرون بر که من و تو باشیم، و خلق را در آن راه نباشد.» راه اندوه پیش من نهاد، گفت: «اندوه باری گران است، خلق نتواند کشید.»(منبع پیشین)


به نظر می‌رسد راه تعالی برای همه کس از یک جنس و تبار نیست. آنچه اصالت دارد نه شادی است و نه غم. بلکه خلوص جان و صفای باطن است و بالاروی از نردبان غم و شادی به جانب آفاق روشن.